صد فیلم: ۴۰- «جانی گیتار»؛ دوئل زنانه

جانی گیتار

Johnny Guitar

کارگردان: نیکلاس ری

فیلمنامه: فیلیپ یوردان، بن مادو

بازیگران: جون کرافورد، استرلینگ هایدن، مرسدس مک‌کمبریج

۱۱۰ دقیقه، محصول ۱۹۵۴، آمریکا

در ناحیه‌ای دورافتاده در آریزونا که قرار است ایستگاه قطار به آن برسد، زنی به نام وینا یک میخانه و قمارخانه به راه انداخته در حالی که محلی‌ها از جمله زنی به نام اما به شدت با او مخالفند. جانی معشوق سابق او که پنج سال پیش از هم جدا شده‌اند، از راه می‌رسد…

                                          ***

وسترنی که شباهتی به دیگر فیلم‌های ژانر ندارد: اینجا تفنگ و اسب محملی است برای یک روایت عاشقانه آن هم نه از دیدگاه مردانه بلکه از نگاه زنان؛ در نتیجه قهرمانان فیلم همان قهرمان‌های همیشگی وسترن نیستند: مردانی بی‌نیاز و مصمم که فقط به هدف خود- انتقام یا متوقف کردن شخصیت‌های منفی- می‌پردازند، اینجا برعکس عنوان فیلم- جانی گیتار- فیلم درباره یک زن است و عشق‌اش به یک مرد. تمام فضای وسترن در خدمت یک ضدوسترن تمام عیار است که نیروی محرک آن عشق و نفرت بین دو زن است: وینا و اما.

فیلم در یک بازه زمانی بسیار کوتاه و در چند مکان ساده و مشخص اتفاق می‌افتد. مردی که جانی گیتار خطاب می‌شود به یک میخانه می‌رسد، میخانه‌ای که بر خلاف معمول توسط یک زن اداره می‌شود. نیکلاس ری در این بهترین ساخته‌اش در یک سکانس نفس‌گیر سی دقیقه‌ای، شخصیت‌ها و روابط‌شان را در همین میخانه با دیالوگ‌های فوق‌العاده و قدرت کارگردانی‌اش برای ما آشکار می‌کند و این که چرا و به چه دلیل حالا همگی اینجا گردآمده‌اند، جایی که شخصیت‌های اصلی به طرز شگفت‌انگیزی در برابر هم قرار می‌گیرند و موقعیت هر یک در داخل هر کادر به بخشی از روایت بدل می‌شود(مثلاً حضور وینا بر بالای پله یا قرار گرفتن وینا بین جانی و کید که اساساً بخش مهمی از داستان را پیش می‌برد) و همه اینها در بستری شکل می‌گیرد که موتور محرک فیلم است: عشق و نفرت.

اما در فیلمنامه فیلیپ یوردان که استادانه نوشته شده، همه چیز به شکلی بسیار اندک و تنها به اندازه مورد نیاز گفته می‌شود. ما قرار نیست درباره گذشته آدم‌ها چیزی بدانیم، در نتیجه فیلم- که اصلاً تحت تأثیر گذشته شکل می‌گیرد- تنها در زمان حال و در یک مدت زمان دو روزه اتفاق می‌افتد و ما تا انتها نمی‌فهمیم که میان جانی و وینا، پنج سال پیشتر دقیقاً چه اتفاقی افتاده است. هر چه هست به امروز می‌رسد، امروزی که از پس پنج سال انتظار در دو طرف شکل می‌گیرد و معنا می‌یابد و به طرز حیرت‌انگیزی گذشته را بی‌معنی می‌کند. در نتیجه جانی آشکارا از وینا می‌خواهد که توضیحی به او ندهد، گذشته را فراموش کند و تنها به امروزشان برسد.

جانی گیتار

فیلم به طرز غریبی به شکل مینی‌مال پیش می‌رود: اصراری در معرفی شخصیت‌ها نمی‌بینیم و ما درباره آنها بسیار کم می‌دانیم (حتی تا انتها)، شمایل‌هایی که بار گذشته را به دوش کشیده‌اند تا به امروز برسند. تمام اتفاقات فیلم را در یکی دو سطر می‌توان خلاصه کرد؛ اتفاقاتی که شاید ابعاد عظیمی دارند- از جمله سوختن میخانه- اما همه دستمایه‌هایی هستند برای ستایش زندگی در لحظه و رسیدن به یک عشق. به همین دلیل عاشقانه‌ترین دیالوگ فیلم- و معروف‌ترین‌اش- حتی به تقاضای دروغ گفتن از طرف مقابل می‌رسد (دروغی که البته ما و هر دو شخصیت اصلی می‌دانیم که حقیقی‌ترین جملات جهان فیلم است):

جانی: چند تا مرد رو فراموش کرده‌ای؟

وینا: به تعداد زن‌هایی که تو به خاطر می‌آری.

جانی: ازم دور نشو.

وینا: من تکون نخوردم.

جانی: یک چیز زیبا بهم بگو.

وینا: حتماً… چی می‌خوای بشنوی؟

جانی: بهم دروغ بگو…بگو همه این سال‌ها منتظر بوده‌ای.

وینا: همه این سال‌ها منتظر بوده‌ام.

جانی: بگو می‌مردی اگه برنمی‌گشتم.

وینا: می‌مردم اگه برنمی‌گشتی.

جانی: بگو هنوز دوستم داری، مثل من که دوستت دارم.

وینا: هنوز دوستت دارم مثل تو که دوستم داری.

این یکی از زیباترین عاشقانه‌های سینماست که به طرز عجیبی در فضای خشن وسترن اتفاق می‌افتد و فیلم اساساً بر این تناقض بنا می‌شود: این که با مرگ شروع می‌شود (قتل در کالسکه) و با یک بوسه به پایان می‌رسد، بوسه‌ای که تماشاگر در یک فرآیند دو ساعته نفس‌بر منتظرش است تا یک بار دیگر در طول فیلم- و یک بار دیگر در تاریخ رابطه شخصیت‌های فیلم که به پنج سال پیشتر بازمی‌گردد- اتفاق بیفتد و جهان عاشقانه فیلم را معنا کند.

از سوی دیگر فیلم سال‌ها پیش از شکل‌گیری فیلم‌های فمینیستی در دهه شصت و هفتاد، مفهوم زنانگی را به زیر سوال می‌کشد و سوالی اساسی درباره مفهوم جنسیت را پیش می‌کشد. هر دو زن غالباً لباس‌هایی مردانه به تن دارند و در قالب‌هایی دیده می‌شوند که پیشتر در سنت ژانر برای مردان تعریف شده‌اند. اما فیلم، جلوتر از زمانه‌اش، مفاهیم از پیش تعیین و تثبیت شده را به چالش می‌کشد و از معدود مواردی در تاریخ سینماست که در آن لشکر سوارکاران وسترن را یک زن به پیش می‌راند و از آن جالب‌تر، در دنیای دوئل‌های مردانه، این بار دو زن را برای دوئل رو در روی هم قرار می‌دهد و به رغم همه این سنت‌شکنی‌ها- و تخطی از قواعد ژانر- به دل تماشاگرش می‌نشیند و به ترکیب غریبی از لطافت زنانه و خشونت می‌رسد که سینما پیش از آن کمتر مشابه‌ای برایش دارد.

جانی گیتار

بیشتر بخوانید:

صد فیلم: ۳۹- بدرود محبوبم  

صد فیلم: ۳۸- اورفه

صد فیلم: ۳۷- گیلدا

صد فیلم: ۳۶- سفر به ماه

صد فیلم: ۳۵- زمین

صد فیلم: ۳۴- حرص

صد فیلم: ۳۳- درخت آرزو

صد فیلم: ۳۲- نامه یک زن ناشناس

صد فیلم: ۳۱: بیا و بنگر

صد فیلم: ۳۰- سال گذشته در مارین باد

صد فیلم: ۲۹- قاتلین

صد فیلم: ۲۸- ریوبراوو

صد فیلم: ۲۷- سفر در ایتالیا

صد فیلم: ۲۶- ال توپو

صد فیلم: ۲۵- شکوفه های پژمرده

صد فیلم: ۲۴- ناگهان بالتازار

صد فیلم: ۲۳- پیروی دیوانه

صد فیلم: ۲۲- دو زن

صد فیلم: ۲۱- سلین و ژولی قایق سواری می‌کنند

صد فیلم: ۲۰- طلوع

صد فیلم:۱۹- روح کندوی عسل

صد فیلم: ۱۸- مرد سوم

صد فیلم:۱۷- عروج

صد فیلم: ۱۶- سه رنگ: آبی

صد فیلم: ۱۵- برافراشتن فانوس قرمز

صد فیلم: ۱۴- راه

صد فیلم: ۱۳- کالسکه ارواح

صد فیلم:۱۲- شماره یک بزرگ

صد فیلم:۱۱ – دوئل

صد فیلم: ۱۰- برش‌های کوتاه

صد فیلم: ۹- آنی هال

صد فیلم: ۸- در حال و هوای عشق

صد فیلم: ۷- افسانه چیکاماتسو

صد فیلم: ۶- راننده تاکسی

صد فیلم: ۵- ژول و جیم

صد فیلم: ۴- محاکمه

صد فیلم: ۳- اسب تورین

صد فیلم: ۲- کبوتری برای تأمل در باب هستی روی شاخه نشست

صد فیلم: ۱- زیرزمین

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمد عبدی
محمد عبدی
محمد عبدی، داستان نویس، منتقد فیلم و پژوهشگر هنر است. مقالات و‌ نقدهای او از سال ۱۳۶۸ تا به امروز در ایران و‌ خارج از ایران منتشر شده اند و تاکنون چهارده عنوان کتاب از او (از جمله رمان «پنج زن» و مجوعه مقالات تحت عنوان «و شبم پرستاره شد») به چاپ رسیده اند.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights