صد فیلم: ۸- «در حال و هوای عشق»؛ در جست‌و‌جوی زمان از دست رفته

در حال و هوای عشق

In the Mood for Love

کارگردان و نویسنده فیلمنامه: وونگ کار- وای

بازیگران: مگی چونگ، تونی لئونگ

هنگ کنگ و فرانسه – محصول سال ۲۰۰۰

 

در سال ۱۹۶۲ زن و مردی به نام های سو و چو همزمان در دو خانه مجاور هم اتاق اجاره می‌کنند. هر دو ازدواج کرده‌اند و رفته‌رفته می‌فهمند که همسران آنها با هم ارتباط دارند. این سرآغاز دوستی و رابطه آنهاست که قرار است متفاوت از رابطه همسرانشان باشد…

****

یک عاشقانه شرقی غریب که شبیه هیچ فیلم دیگری نیست؛ شخصیت‌هایی که ما با جان و دل حس می‌کنیم و عشق‌شان را می فهمیم، اما می‌دانیم که رابطه- خواسته یا ناخواسته- محتوم به شکست است. وونگ کار- وای در این کامل‌ترین فیلمش، به روایت بسیار پیچیده‌ای می‌رسد که در آن عشق و سکس از مفاهیم تثبیت شده و رایج‌اش فاصله می‌گیرد و اساساً با نگاهی شرقی- و اسطوره‌ای و افسانه‌ای- می‌آمیزیم که کار- وای تنها روایتگرش است و در یک هزار‌توی غریب به پیچیدگی روابط و احساسات و تقابل آن با اخلاقیات از پیش تعیین شده – و انتظارات جامعه- می‌رسد و عجیب این که نتیجه‌گیری نمی‌کند: پایان فیلم تازه آغاز کنکاشی است در درون خود تماشاگر که حالا به یک قضاوت ناخواسته دعوت شده، و گریزی ندارد.

وقایع فیلم طی چند سال در دهه شصت در چند نقطه و در ارتباط با چند مکان مختلف – هنگ کنگ، ژاپن، سنگاپور و کامبوج – رخ می‌دهد و وقایع اجتماعی- سیاسی در پسزمینه تاریخی، به نحوی  حضور دارد، اما مسأله کار- وای از زمان و مکان فراتر می‌رود و مستقیم و بی‌واسطه به مهمترین و پیچیده‌ترین معضل انسان یعنی رابطه دو نفر می‌رسد. از این رو تمامی شخصیت‌ها و اماکن، خودبخود در پسزمینه محو می‌شوند و تنها دو انسان باقی می‌ماند: دو عاشق با انبوهی قضاوت اخلاقی.

در حال و هوای عشق

فیلم به طرز غریبی در فرم به طور کامل بر این دو شخصیت متمرکز است و اساساً همه شخصیت‌های فرعی خودبخود محو می‌شوند. این نگاه آنقدر اصلی و اساسی است که همسر هیچ یک از این زن و مرد را حتی یک بار هم نمی‌بینیم؛ چرا که اساساً در دنیای فیلم جایی برای آنها وجود ندارد. دوربین غریب کار- وای به شدت بر این دو متمرکز است و از آنها غافل نمی‌شود، هر چند نمایش آنها هم غالباً توأم است با مزاحمت‌های درها و دیوارها و اساساً اشیایی که بخشی از کادر را در برمی‌گیرند و در قید و بند بودن شخصیت‌ها را به نمایش می‌گذارند در دنیایی که از هر سو عرصه را بر آنها تنگ می‌کند. راه پله به موتیف فیلم بدل می‌شود؛ راه پله‌ای تنگ و باریک که شخصیت‌های فیلم ده‌ها بار از آن بالا و پائین می‌روند تا هم در تنگنا بودن خود را به نمایش بگذارند و هم گذر زمانی را که دیگر قابل برگشت نیست. دوربین اما در جست و جوی این زمان از دست رفته، دائم به تقلایی فرمی دست می‌زند: حرکت آهسته ترفندی است که فیلمساز به آن پناه می‌برد، همین طور ترفند تکرار که گویی گذشت زمان را به چالش می‌کشد. فیلمساز عجله‌ای در روایت‌اش ندارد و به با طمأنینه اتفاقات و شخصیت‌هایش را در یک موقعیت ظاهراً ساده- اما در عین حال بسیار پیچیده و دشوار- قرار می‌دهد و هر زمان که به مفهوم «عشق» و نگاه عاشقانه (در فیلمی که اساساً درباره «نگاه» است) می‌رسد، گویی زمان را کند می‌کند و با موسیقی‌ای تکرار شونده- و درگیر کننده- ما را فارغ از زمان، دعوت به تماشای درونی‌ترین احساسات شخصیت‌هایش می‌کند. از این روست که همه چیز در نگاه اتفاق می‌افتد؛ از معدود عاشقانه‌های جهان سینما که به جای «لمس» به «نگاه» پناه می‌برد و شخصیت‌های عاشقش در طول فیلم تنها یکی دوبار همدیگر را لمس می‌کنند. در نتیجه فیلم – به تعبیری حتی- تصویری است از عشقی متفاوت از انتظار تماشاگر؛ در عین حال که با نوشته‌های ابتدایی و انتهایی، به یک تناقض درونی عجیب می‌رسد که نه تنها نقطه ضعف فیلم نیست، بلکه نقطه قوت آن را هم رقم می‌زند( جلوتر به ارتباط این دو نوشته می‌رسم).

فیلم در عین حال درباره سینماست: هم شخصیت اصلی‌اش در حال نوشتن فیلمنامه است، هم شخصیت زن فیلم مدام به سینما می‌رود و هم نوعی فاصله گذاری و تکرار برداشت مدرن در دل فیلم دیده می‌شود که به خلق جهان موازی اثر و همین طور مایه اصلی فیلم- قضاوت اخلاقی- مرتبط می‌شود: چه آنجا که هر کدام از شخصیت‌ها «حرکت اول» در نزدیک شدن به هم را در دو صحنه پشت هم و گویی با دو برداشت سینمایی مختلف به نمایش می‌گذارند، چه جایی که صحنه اعتراف‌گیری زن از شوهرش را با هم «تمرین» می‌کنند و چه نماهای عاشقانه انتهایی که هر دو – با یاد و خاطره‌ای فراموش نشدنی- در زمان‌های مختلف به همان خانه بازگشته‌اند و دوربین روی صورت هر یک از آنها متمرکز می‌شود(در نماهایی کاملاً مشابه) تا انبوهی احساس را در باب در جست و جوی زمان از دست رفته با ما در میان بگذارد. نوشته انتهایی غریب و تکان دهنده است در راستای همین مفهوم: «گذشته چیزی است که می‌توانست ببیند اما نمی‌توانست لمس‌اش کند.» این جملات با جملات ابتدای فیلم پیوند می‌خورد: «یک لحظه بی‌قراری. زن سرش را پائین آورد که به مرد این فرصت را بدهد نزدیک‌تر بیاید، اما مرد به دلیل نداشتن شجاعت، نتوانست. زن برگشت و رفت.» رفتنی غریب و تلخ که جهان «نرسیدن»‌ها و «نشدن»‌های وونگ کار- وای را کامل می‌کند.

در حال و هوای عشق

بیشتر بخوانید:

صد فیلم: ۷- افسانه چیکاماتسو

صد فیلم: ۶- راننده تاکسی

صد فیلم: ۵- ژول و جیم

صد فیلم: ۴- محاکمه

صد فیلم: ۳- اسب تورین

صد فیلم: ۲- کبوتری برای تأمل در باب هستی روی شاخه نشست   

صد فیلم: ۱- زیرزمین

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمد عبدی
محمد عبدی
محمد عبدی، داستان نویس، منتقد فیلم و پژوهشگر هنر است. مقالات و‌ نقدهای او از سال ۱۳۶۸ تا به امروز در ایران و‌ خارج از ایران منتشر شده اند و تاکنون چهارده عنوان کتاب از او (از جمله رمان «پنج زن» و مجوعه مقالات تحت عنوان «و شبم پرستاره شد») به چاپ رسیده اند.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights