صد فیلم: ۵۰- «محله چینی‌ها»؛ تلخی بی‌پایان لس‌آنجلس

محله چینی‌ها

Chinatown

کارگردان: رومن پولانسکی

فیلمنامه: رابرت تاون

بازیگران: جک نیکلسون، فی داناوی، جان هیوستن

۱۳۱ دقیقه، محصول ۱۹۷۴، آمریکا

یک کارآگاه خصوصی در دهه سی لس‌آنجلس خود را در میان شبکه پیچیده‌ای از فساد و قتل می‌یابد…

                                                        ***

زمانی که نوآر هالیوودی با سبک و سیاق سینمای اروپا ترکیب می‌شود؛ جایی که فیلمساز اروپایی زبده‌ای چون رومن پولانسکی با دنیا و قواعد هالیوود می‌آمیزد و حاصل درخشانی را خلق می‌کند که ضمن تعلق به قواعد و سنت ژانر و دنیای از پیش تعریف شده آن، ویژگی‌ها و مختصات شخصی خاص خود را دارد که در آن خود فیلمساز هم با حضور در نقش یک شخصیت منفی، امضایش را مؤکد می‌کند: جایی که خودش بینی جک نیکلسون را می‌برد (با یک چاقوی واقعی که اگر اشتباه می‌کرد بینی نیکلسون واقعاً بریده می‌شد) و مهر تأئید می‌زند بر خشونتی که در فیلم گریز و گزیری از آن نیست. نمایش خشونت در فیلم البته به چند صحنه محدود می‌شود، اما فیلم از درون به یکی از خشن‌ترین فیلم‌های دهه هفتاد سینمای آمریکا بدل می‌شود که در آن خشونت نه در سطح و ظاهر، بلکه در لایه‌های زیرین جهان ترسناکی جریان دارد که فیلمساز در ثبت آن استادی به خرج می‌دهد.

این خشونت گام به گام و ذره‌ذره بنا می‌شود، جایی که رفته‌رفته ما – به همراه شخصیت اصلی-  در یک باتلاق بدون بازگشت گیر می‌افتیم و آهسته‌آهسته در آن فرو می‌رویم تا صحنه آخر که فیلمساز بدون هیچ رحمی همه را غرق می‌کند؛ پایانی که پولانسکی در روزهای آخر فیلمبرداری نوشت و در واقع به طور مستقیم دستپخت اوست و با پایان خوش نوشته شده توسط رابرت تاون (و پایانی که تهیه‌کننده هم آن را می‌خواست) به تمامی فرق دارد.

تفاوت آشکار فیلم با نمونه‌های مشابه‌اش از همین جا نشأت می‌گیرد: در جهان تیره و تار پولانسکی از پایان خوش خبری نیست و انتهای فیلم کامل کننده سیاهی و تباهی‌ای است که تمام شهر- نمادی از آمریکا- را فرا می‌گیرد. کارآگاه به همراه ما لایه به لایه پیش می‌رود تا در انتها به عمق این تباهی می‌رسد، که اگر بر آن غلبه می‌کرد، به شدت نقض‌غرض به نظر می‌رسید. در کمال تعجب تبهکاران گیر نمی‌افتند و باز بر خلاف عرف، از دست قهرمان فیلم- که در طول فیلم دو ساعت هنرنمایی کرده- کاری برنمی‌آید جز این که آنجا را ترک کند. دیالوگ‌های پایانی فیلم تلخ‌ترین دیالوگ‌های فیلم هستند، جایی که «اولین» پلیس را تحت کنترل تبهکاری معرفی می‌کند که حالا نه تنها آزادانه به زندگی‌اش ادامه می‌دهد، بلکه با جسارت می‌گوید: «من نوآ هستم. من پولدارم.»

محله چینی‌ها

این مسأله ثروت، در لایه‌های مختلف اثر خودش را نشان می‌دهد و به شکلی به سرنوشت آدم‌ها گره می‌خورد. طبق کلیشه معمول نوآر شخص فاسد باید در انتهای فیلم دستگیر یا کشته شود (حتی به قیمت کشته شدن خود قهرمان)، اما پولانسکی تلخ‌تر از آن است که به چنین پایان خوشی تن در دهد. در عوض معصوم‌ترین و مظلوم‌ترین شخصیت فیلم را به کشتن می‌دهد و در عین حال قهرمانش (کارآگاه) را هم از هر نوع مفهوم قهرمانی تهی می‌کند. در جهان تیره و تاری که در آن «محله چینی‌ها» و قواعد آن به تمام شهر تسری یافته (محله چینی‌هایی که قهرمان فیلم از آنجا گریخته و ما نمی‌دانیم چرا؛ فیلم به زیبایی از شرح گذشته او خودداری می‌کند و از ما می‌خواهد محله چینی‌ها را تنها به عنوان یک تمثیل بپذیریم) چاره‌ای جز رها کردن و رفتن نمی‌ماند تا به جمله کنایی فراموش‌نشدنی انتهای فیلم می‌رسیم :« بیا بریم، اینجا محله چینی‌هاست.»

برای همراه شدن ما با یک داستان بسیار پیچیده و تو در تو، دوربین با قهرمان فیلم می‌ماند و فیلم از زاویه دید و نگاه او روایت می‌شود. در نتیجه ما به همراه این کارآگاه (یکی از بهترین بازی‌های جک نیکلسون) گام به گام جلو می‌رویم و گره‌های مختلف را باز می‌کنیم. گاه این گره‌ها بسیار پیچیده هستند و باز کردن آنها کار ساده‌ای به نظر نمی‌رسد. به همین جهت با آن که فیلم بسیار دقیق روایت می‌شود، پیگیری پیچ‌های داستانی آن برای تماشاگر چندان ساده نیست، اما این تو در تویی خودآگاهانه شیوه روایتی است که پولانسکی و فیلمنامه نویس‌اش آشکارا برگزیده‌اند تا از پیچیدگی جهانی برای ما بگویند که در آن پول و ثروت حرف اول و آخر را می‌زند. در نتیجه باز شدن هر گره، نه تنها نویدبخش نیست و مرهمی برای زخم‌های تماشاگر در برابر جامعه‌ای فاسد نمی‌تواند باشد، بلکه گام به گام او را بیشتر و بیشتر به وهله ترسناکی هدایت می‌کند که فیلمساز از ابتدا با همین قصد و غرض فیلم را ساخته است. به این ترتیب شهری که در فیلم تصویر می‌شود، لس‌آنجلسی است که هیچ‌گاه در تاریخ سینما مشابه‌اش را ندیده‌ایم: کلانشهری بی در و پیکر با مشکلات ژئوپولتیکی بسیار و قدرت ترسناکی در دست آدم‌هایی فاسد که نسلی را تباه کرده‌اند («اولین» با بازی فی داناوی) و حالا در پایان آزادانه و در کنار پلیس، تخریب نسل بعدی (دختر اولین) را آغاز می‌کنند و کاری از دست ما- و قهرمان فیلم- برنمی‌آید.

***

بیشتر بخوانید:

صد فیلم: ۴۹- زن شنزار

صد فیلم: ۴۸- خوب، بد، زشت

صد فیلم: ۴۷- سرگیجه

صد فیلم: ۴۶- بچه‌های بهشت

صد فیلم: ۴۵- بعضی‌ها داغشو دوست دارند

صد فیلم: ۴۴- ناپلئون

صد فیلم: ۴۳- داستان عامه‌پسند

صد فیلم: ۴۲- اردت

صد فیلم: ۴۱- بودن یا نبودن

صد فیلم: ۴۰- جانی گیتار

صد فیلم: ۳۹- بدرود محبوبم  

صد فیلم: ۳۸- اورفه

صد فیلم: ۳۷- گیلدا

صد فیلم: ۳۶- سفر به ماه

صد فیلم: ۳۵- زمین

صد فیلم: ۳۴- حرص

صد فیلم: ۳۳- درخت آرزو

صد فیلم: ۳۲- نامه یک زن ناشناس

صد فیلم: ۳۱: بیا و بنگر

صد فیلم: ۳۰- سال گذشته در مارین باد

صد فیلم: ۲۹- قاتلین

صد فیلم: ۲۸- ریوبراوو

صد فیلم: ۲۷- سفر در ایتالیا

صد فیلم: ۲۶- ال توپو

صد فیلم: ۲۵- شکوفه های پژمرده

صد فیلم: ۲۴- ناگهان بالتازار

صد فیلم: ۲۳- پیروی دیوانه

صد فیلم: ۲۲- دو زن

صد فیلم: ۲۱- سلین و ژولی قایق سواری می‌کنند

صد فیلم: ۲۰- طلوع

صد فیلم:۱۹- روح کندوی عسل

صد فیلم: ۱۸- مرد سوم

صد فیلم:۱۷- عروج

صد فیلم: ۱۶- سه رنگ: آبی

صد فیلم: ۱۵- برافراشتن فانوس قرمز

صد فیلم: ۱۴- راه

صد فیلم: ۱۳- کالسکه ارواح

صد فیلم:۱۲- شماره یک بزرگ

صد فیلم:۱۱ – دوئل

صد فیلم: ۱۰- برش‌های کوتاه

صد فیلم: ۹- آنی هال

صد فیلم: ۸- در حال و هوای عشق

صد فیلم: ۷- افسانه چیکاماتسو

صد فیلم: ۶- راننده تاکسی

صد فیلم: ۵- ژول و جیم

صد فیلم: ۴- محاکمه

صد فیلم: ۳- اسب تورین

صد فیلم: ۲- کبوتری برای تأمل در باب هستی روی شاخه نشست

صد فیلم: ۱- زیرزمین

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمد عبدی
محمد عبدی
محمد عبدی، داستان‌نویس، منتقد فیلم، پژوهشگر هنر و مستندساز است. مقالات و‌ نقدهای او از سال ۱۳۶۸ تا به امروز در ایران و‌ خارج از ایران منتشر شده اند و تاکنون چهارده عنوان کتاب از او (از جمله رمان «پنج زن» و مجوعه مقالات تحت عنوان «و شبم پرستاره شد») به چاپ رسیده اند.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights