حرص
کارگردان: اریش فون اشتروهایم
فیلمنامه: فون اشتروهایم بر اساس رمان مک تیگ نوشته فرانک نوریس
بازیگران: گیبسون گولند، زاسو پیتز
محصول ۱۹۲۴، آمریکا – نسخه نمایش داده شده: ۱۴۰ دقیقه (نسخه اصلی ۹ ساعت)
در سال ۱۹۰۸ مک تیگ به سانفرانسیکو مهاجرت میکند و به عنوان دندانپزشک به کار مشغول میشود، جایی که عاشق ترینا، نامزد دوستش مارکوس میشود و با او ازدواج میکند…
***
شناختهشدهترین ساخته اریش فون اشتروهایم، نابغه اتریشی که خیلی زود به آمریکا مهاجرت کرد و شماری از کلاسیکهای ستایش شده صامت را عرضه کرد؛ یک اثر عظیم و چشمگیر که زبان سینما را یک گام به جلو برد، با خلق صحنههایی جذاب و پرکشش در سینمای رو به رشد دهه بیست که در آن بلندپروازیها و جاه طلبیهای فون اشتروهایم به اوج میرسد (با هشتاد و پنج ساعت تصویر فیلمبرداری شده و بودجهای بسیار هنگفت – بیش از ۶۶۵ هزار دلار- و نسخه اولیه هشت ساعته که بر خلاف خواسته فون اشتروهایم کوتاه شد) و در سینمایی به غایت داستانگو- در ادامه جهان گریفیث و نه ژرژ ملییس- زبان سینما را پیش میبرد و قواعد تازهای در داستانگویی بی چون و چرا به ثبت میرساند (به قول ارنست لوبیچ او تنها «رماننویس» سینماست)؛ فیلم با آن که قهرمان مثبت ندارد و از شیوه مرسوم روایت خیر و شر به دور است، اما فون اشتروهایم از ابتدا درامی خلق میکند که تماشاگر به راحتی میتواند با شخصیت اول فیلم- یک آدم خشن، زمخت، نازیبا و طماع- همراهی کند و تا به انتها تعقیباش کند. به یک معنی قهرمان فیلم هیچ نوع جذابیتی برای پیگیری و علاقهمند کردن تماشاگر برای دنبال کردن داستان او ندارد، اما فون اشتروهایم زبان سینما را به کار میگیرد تا در فیلمی حساب شده، تماشاگر با هر بخش فیلم به راحتی پیش برود تا به تراژدی انتهای آن برسد.
فیلم روایت یک تراژدی ترسناک از درون بشر است که ربطی به جهان استودیوهای هالیوودی و افسانههای جن و پری ندارد. برعکس با درون یک انسان – به عنوان نمایندهای از نوع بشر- روبرو هستیم که راهی به رستگاری ندارد. فون اشتروهایم شخصیتاش را چنان بنا میکند که گویی امید و رستگاریای برای بشر متصور نیست، بر عکس او را گام به گام به درون ترسناک و پیچیده آدمی راهنمایی میکند و بی محابا- بی ترس از عکسالعمل تماشاگر و تقاضای او برای پایانی خوش- جهنم درونی شخصیتاش را به شکلی عیان و قابل لمس ترسیم میکند.
فیلم همنام یکی از هفت گناه کبیره است، اما رفتهرفته در روندی درگیر کننده، شخصیت اصلیاش را به تمام هفت گناه کبیره میرساند. این روند نمایش درونیات این شخصیت، روندی آرام و منطقی است که فیلم را از هر نوع شعار دور میکند. سینمای صامت اوایل قرن بیستم، غالباً رسالت اخلاقیای برای خود در نظر داشت تا با انبوه شعارهای اخلاقی تماشاگرش را نصیحت کند. فون اشتروهایم اما نسبتی با شعار ندارد. در هیچ بخشی از فیلم جملهای شعاری یا صحنهای کلیشه ای دیده نمیشود، برعکس فیلمساز در حال روایت ساده انسانی است که میتواند هر کدام از تماشاگران فیلم باشد. او شخصیت شیطانیای خلق نمی کند که برای تماشاگر قابل باور نباشد، برعکس با یک انسان معمولی روبرو هستیم که گام به گام از انسانیتاش دور میشود تا به مرگ میرسد.
در راه این روایت او کماکان طبق سنت روز بازیهای اغراق شده تئاتری را قرض میگیرد اما در عین حال از امکانات دوربین و زبان سینما سود میجوید تا احساسات شخصیتاش را با ما قسمت کند. برای مثال در صحنه قتل، دوربین در اتاق دیگری میماند و قتل را به نمایش نمیگذارد (تدبیری هوشمندانه که از نمایش عریان خشونت فاصله میگیرد) و در عوض به نمایش عکسالعملهای هیستریک مرد قناعت میکند. در هر صحنهای که مرد دچار خشم (گناه کبیره) میشود، فیلمساز با یک اینسرت دست مشت شده او، خشماش را به نمایش میگذارد و با تکرار این اینسرت در چند جای فیلم، گویی با تماشاگرش قراردادی میبندد که به دیدن همین مشت به نشانه خشم قناعت کند و به این ترتیب هر بار اصل عمل خشونتآمیز دیده نمیشود. از این رو فیلم مادر همه فیلمهای دهههای بعدی است که هوشمندانه از نمایش خشونت پرهیز دارند و تنها با کنار ایستادن دوربین، نتیجه خشونت را با تماشاگر در میان میگذارند.
سکانس پایانی فیلم در دره مرگ، شبه وسترن شکوهمندی است که بر بخش بزرگی از سینمای دهه چهل و پنجاه تأثیر گذاشت (سکانسی که فیلمبرداریاش دو ماه تمام به طول انجامید و بسیاری از عوامل فیلم بیمار شدند!): نماهای باز در صحرایی خشک و سوزان که در آن قهرماناناش از مفهوم قهرمانی تهی میشوند و شر درونیشان را بروز میدهند تا دست محتوم مرگ آنها را در مینوردد؛ در فیلمی که به طرز غریبی همه شخصیتهایش منفی هستند و پایانی دارد به غایت تلخ و سیاه و تکاندهنده.
بیشتر بخوانید:
صد فیلم: ۳۲- نامه یک زن ناشناس
صد فیلم: ۳۰- سال گذشته در مارین باد
صد فیلم: ۲۱- سلین و ژولی قایق سواری میکنند
صد فیلم: ۱۵- برافراشتن فانوس قرمز