ریوبراوو
کارگردان: هوارد هاکس
فیلمنامه: جولز فورتمن، لی براکت
بازیگران: جان وین، دین مارتین، آنجی دیکنسون، والتر برنان
محصول ۱۹۵۹، آمریکا، ۱۴۱ دقیقه
جو برادر زمیندار فاسدی به نام ناتان در یک میخانه مردی را میکشد. کلانتر چنس به همراه دود که دائمالخمر شده، او را دستگیر میکنند، اما تفنگداران ناتان برای نجات جو دست به کار میشوند…
***
کنکاش دقیق و حیرتانگیز هوارد هاکس در روابط انسانی در قالب یک داستان ساده وسترن که از قواعد ژانر سود میجوید- به غایت و تا حد امکان- تا داستان یک خطیاش را روایت کند و پیش ببرد، اما در دل آن، به یک اثر شخصی جذاب و دیدنی درباره تنهایی انسان، رفاقت مردانه و شکنندگی عشق و رابطه با زن بدل میشود که بیش از ارتباط با دیگر وسترنهای شناخته شده تاریخ سینما، به طرز درخشانی با دیگر فیلمهای هوارد هاکس پیوند میخورد. از این رو یافتن شباهت بین ریوبراوو و وسترن های مثلاً جان فورد و آنتونی مان (یا حتی فرد زینه مان که اصلاً ریوبراوو را جوابیهای به داستان «ماجرای نیمروز» فرض میگیرند که حالا این بار کلانتر برخلاف آن فیلم کمک همه را رد میکند) کاری است بس دشوار و شاید غیرممکن، در حالی که رد پای شخصیتهای ریوبراوو را به راحتی میتوان در فیلمهای گانگستری، نوآر، جنگی یا حتی کمدی و موزیکال هوارد هاکس جست و به نتایج حیرت انگیزی رسید.
فیلم در شخصیتپردازی و شیوه روایت، یک کلاس درس فیلمسازی است که در آن همه چیز به غایت حساب شده و دقیق پیش میرود. هیچ لحظهای از ریوبراوو تلف نمیشود و با آن که فیلم نسبتاً طولانی است، هر سکانس و هر نما در دل یک پرداخت مینیاتوری جا میافتد و یک قصه ساده را پیش میبرد و از آن تخطی نمیکند. در واقع داستان اکشن فیلم، تنها محملی است برای روایت دنیای آدمهای جهان هاکس که همیشه ویژگیها و دغدغههای خاص خود را دارند. هاکس در واقع راوی یک موقعیت است که در آن ضعفهای بشری نمود مییابند؛ جایی که هیچ کس کامل نیست. قهرمانان وسترن معمولاً شخصیتهای کاملی به نظر میرسند که نقطه ضعفی ندارند، اینجا اما کاملترین قهرمان فیلم- با بازی طبق معمول عالی جان وین در نقش کلانتر چنس- به مرور به یک خودشناسی میرسد و ضعفها و مشکلات درونیاش را کشف میکند، به یک معنی درمییابد که کامل نیست؛ قهرمانی که گمان میکرد به کسی نیازی ندارد و کلید همه مشکلات در جیباش است، رفته رفته به ارزش کار گروهی و تکیه بر دیگران – از رفاقتهای مردانه بیبدیل تا عاشق شدن به عنوان معنای زندگی- پی میبرد.
صحنه آواز خوانی نمونه روشن این نظارهگری چنس است که در طول فیلم به خودشناسی ختم میشود. در وهله اول به نظر میرسد که هاکس از حضور دین مارتین به عنوان خواننده سود میجوید تا یک تکه از خوانندگی او هم استفاده کرده باشد، اما او هوشمندانه این آوازخوانی را به بخشی از جهان فیلم و روایت شخصیتهایش بدل میکند: جایی که سه عضو گروه- استامپی، دود و کلرادو- به یک همبستگی درونی میرسند و با هم آواز میخوانند (زمانی که میدانند به زودی ممکن است جانشان را از دست بدهند). بداهه خوانی آنها به یک شور درونی و اتحاد مردانه میرسد که در آن چنس با آن که با آنها همراهی نمیکند، اما با نظاره این حرکت دسته جمعی به ارزش همکاری گروهی و همین طور دل سپردن در رفاقتهای مردانه پی میبرد (در عین حال که این صحنه در یک روایت ممتد بدون حاشیه، درست در زمانی استفاده میشود که در صحنه پیشتر از آن، دود در آستانه ویرانی مجدد، با شنیدن یک موسیقی از نوشیدن الکل صرف نظر میکند و اعتماد به نفس از دست رفتهاش را باز مییابد).
درباره ریوبراوو بسیار اشاره شده که اساساً درباره بازیابی اعتماد به نفس دود و زندگی ویران و از دست رفته اوست (دود که معاون کلانتر بوده، عاشق زنی شده که پا به آنجا گذاشته و با او رفته، اما چند ماه بعد تنها و دائم الخمر بازگشته است). اما این بازیابی شخصیت (که فیلم اصلاً با آن شروع میشود؛ با یک صحنه بدون دیالوگ در یک میخانه که به سادگی و زیبایی عمق سقوط دود را به نمایش میگذارد و در پایان این صحنه تلاشاش را برای بازیابی این شخصیت از دست رفته) تنها در دل روابط انسانی معنای خود را مییابد و فیلم بیش از نمایش درونیات دود، به نوع روابط اجتماعی و تأثیر جمع بر او میپردازد، به شکلی که تأثیر چنس و استامپی بر دود، بیش از تصمیمات خود دود در فیلم اهمیت دارد. به یک معنی فیلم از فرد به جمع میرسد و فردیت شخصیتهایش را در راستای روابط با دیگران تعریف میکند. در نتیجه در فیلم هیچ کس کامل نیست؛ دود دائم الخمر است، استامپی پیر و ناقص. فدرز گذشتهای تیره و تاریک دارد و چنس- در عین صلابت ظاهری و بی نیازیاش – بیش از همه به یک زن و عشق (و یک تغییر در زندگی و رها شدن از تنهایی) نیاز دارد. مجموعه این شخصیتها در یک دایره پیچیده حساب شده، در بین تنها دو مکان داخلی- زندان و هتل- و یک خیابان بین آنها تعریف میشوند و دوربین با حرکات ظریف و به شکلی با فاصله و غالباً بدون نمای نزدیک، در پی آنهاست تا داستان در عرض گسترش یابد و با دیالوگهای به غایت دقیق و زیبا، جهان ویژهای خلق شود که ضمن تعلق به ژانر، بسیار شخصی است و متفاوت.
بیشتر بخوانید:
صد فیلم: ۲۱- سلین و ژولی قایق سواری میکنند
صد فیلم: ۱۵- برافراشتن فانوس قرمز