پیروی دیوانه
کارگردان و نویسنده فیلمنامه: ژان لوک گدار
بازیگران: ژان پل بلموندو، آنا کارینا
۱۱۰ دقیقه، محصول ۱۹۶۵- فرانسه
فردینان که به تازگی کارش را در تلویزیون از دست داده، پس از حضور در یک میهمانی خسته کننده، با ماریان دختری که ظاهراً پنج سال پیشتر با او رابطه داشته، ماجراهای جدیدی را آغاز میکند….
***
ژان لوک گدار در مطلوبترین شکل ممکن؛ یک فیلمساز نوجو که میخواست به هر قیمتی متفاوت باشد، این جا اما به ترکیب جذابی از همه جسارتهایش میرسد که در عین حال کماکان – و هنوز- میتواند با تماشاگر ارتباط برقرار کند و در ضمن رجوعی باشد به سینما و سایر هنرها (از ادبیات تا نقاشی)، در رویکردی به شدت عامدانه و آگاهانه که به مانند زنجیره فیلمهای اول این فیلمساز در ابتدای دهه شصت اوج کار این فیلمساز را به نمایش میگذارد؛ اوجی که به فرودی دردناک در دهه هفتاد (با آویختن به سیاست و شعار) رسید و در نهایت در دو دهه آخر زندگیاش به فیلمهای انتزاعی بی ربط و الکن.
«پیروی دیوانه» اما دیوانگیهای جذاب خود فیلمساز جوان را به نمایش میگذارد؛ فیلمسازی که با نقد نویسی کارش را شروع کرده بود و در آن سن و سال کماکان عاشق سینما بود(و نه متنفر از سینما؛ چیزی که در فیلمهای اخیرش موج میزند) و در این فیلمی که اصلاً و اساساً درباره سینماست، به ستایش آن مینشیند؛ از جمله در صحنهای به یادماندنی با حضور ساموئل فولر که در آن، این استاد طراز اول سینمای آمریکا – و از فیلمسازان مورد علاقه گدار و کایه دو سینما- سینما را به شکل جذابی خلاصه میکند:« سینما یعنی میدان نبرد، عشق، نفرت، اکشن، خشونت، مرگ و در یک کلمه احساس.»
قهرمان گدار که فردینان نام دارد(اما ماریان او را «پیرو» میخواند؛ دلقک غمگین کمدی دلارته) آشکارا خود گدار است و فیلم به شدت خود- بازتابنده است؛ روایتگر دنیا و جهان گدار در سی و پنج سالگی که از بطالت و سطحی بودن زندگی و اطرافیان به تنگ آمده و آن را اینچنین خلاصه میکند: «تمدن یونان را داشتیم، بعد رنسانس و حالا عصر ماتحت». اوج آن را در صحنه میهمانی ابتدایی فیلم شاهدیم، جایی که دوربین میایستد تا فردینان از جلوی آدمهای مختلفی که با هم درباره همه چیزهای ظاهراً مهم و در عین حال سطحی جهان حرف میزنند رد میشود و در پایان به تنگ میآید و کیک مراسم را بر سر و روی حضار میکوبد.
این طغیان فردینان واقعیترین صحنه فیلم است که بعد در ادامه شکلی شاید رویایی مییابد. وقایع فیلم از این به بعد (از لحظه همراه شدن با ماریان) حالتی رویاگون دارد و به شکلی رمانی است که فردینان در حال نوشتن آن است، یا فیلمی است که فردینان( گدار) در حال ساخت آن است. در نتیجه رجوع به ادبیات و سینما جهان فیلم را میسازد. فردینان به هم نامش لویی فردینان سلین پیوند میخورد؛ او که تنهایی و بطالت انسان را به زیباترین شکل در «سفر به انتهای شب» ترسیم کرده بود. از سویی فردینان در حال نوشتن داستان غریبش است (که به تمامی با واقعیت آمیخته و مرزی بین آنها وجود ندارد) و هم در حال کارگردانی فیلمی که خودش در آن نقش اول را بازی میکند. او گاه برمیگردد و در یک فاصله گذاری عجیب، رو به دوربین حرف میزند و زمانی که ماریان از او میپرسد با چه کسی حرف میزند، در جواب میگوید:« با مخاطب!»
این نوع فاصله گذاری در فرم هم دیده میشود. در طول فیلم بارها یک دیالوگ کات میشود و در صحنه بعدی، از زاویهای دیگر، همان دیالوگ را دوباره میشنویم؛ تمهیدی آشکار در رجوع به سینما و یادآوری این نکته که ما در حال تماشای یک فیلم هستیم که میتوان این صحنه را از زاویه دیگری هم دید. به شکلی تردیدهای فردینان/گدار در کارگردانی فیلم با دنیای روایت میآمیزد و به ترکیب غریبی از خودآگاهی نسبت به اثر هنری در حال خلق میرسد؛ خودآگاهیای که اینجا – به غیر از چند مورد کوچک؛ بر خلاف فیلمهای متأخر گدار- آزارنده نیست و در دنیایی که فیلمساز بنا میکند قابل باور است و پذیرش، چرا که فیلم اصلاً با مفهوم خودآگاهی و خلق هنری آغاز میشود: اولین کلمهای که در فیلم میشنویم نام ولاسکوئز است و جملات پیچیدهای که از روی کتاب تاریخ هنر خوانده میشود و بچهای را گیج و مبهوت میکند. گدار در واقع در تمام فیلم همین کار را با تماشاگر تکرار میکند: با زبانی پیچیده درباره ادبیات و سینما حرف میزند و در عین حال درباره نقاشی و موسیقی. نقاشیهای مختلفی در میانه نماها دیده میشوند و موسیقی صرفاً عنصری افزوده بر تصویر نیست، بلکه به بخشی از روایت بدل میشود که خود مسیر تصویر را هم عوض میکند. گاه در میانه تصویر موسیقی قطع میشود و دوباره شروع میشود و گاه مسیر در کنار هم قرار گرفتن نماها را موسیقی تعیین میکند (و نه برعکس).از طرفی با انبوهی اشاره به سینما روبرو هستیم که فقط یک عاشق سینما معنای آن را درک میکند: از «په په لوموکو» تا فیلمهای کلاسیک فرانسوی با بازی میشل سیمون، از «جانی گیتار» تا لورل و هاردی، از نگاه آنا کارینا (این یکی از زیباترین زنان تاریخ سینما که بهترینهای گدار- پیروی دیوانه و زن، زن است- در واقع مرثیههایی هستند در ستایش از این عشق و زیبایی دست نیافتنی) که به هنگام بوسه نگران به نظر میرسد و آشکارا بوسه کیم نوواک در «سرگیجه» را به خاطر میآورد، تا قطعات موزیکالی که ناگهان بی مقدمه آغاز میشوند تا به عشق گدار اجازه آوازخوانی بدهند (و هم ادای دینی باشند به سینمای موزیکال).
گدار عامدانه تمام این اشارات در زمینه های مختلف هنری را در فیلم می گنجاند و از ابتدای فیلم به ما می گوید که اصلاً برایش اهمیتی ندارد که مخاطب – به مانند همان کودک ابتدای فیلم- چیزی از آن نفهمد!
بیشتر بخوانید:
صد فیلم: ۲۱- سلین و ژولی قایق سواری میکنند
صد فیلم: ۱۵- برافراشتن فانوس قرمز