مرد سوم
کارگردان: کارول رید
نویسنده: گراهام گرین
بازیگران: جوزف کاتن، آیدا والی، اورسن ولز
۱۰۴ دقیقه، محصول ۱۹۴۹، بریتانیا و آمریکا
نویسندهای آمریکایی به نام هالی مارتین از سوی دوست دیرینهاش هری لایم به وین پس از جنگ دوم جهانی دعوت شده، اما به محض رسیدن به او گفته میشود که هری لایم در یک تصادف کشته شده است…
***
فیلم تلخ کارول رید با چاشنی و تأثیر بلامنازع اورسن ولز که وین بعد از جنگ دوم جهانی را یک بار برای همیشه به بهترین نحو به تصویر میکشد و جدالی درونی، پیچیده و بیانتها بین نیکی و شر را در دل ژانر روایت میکند؛ فیلمی که اصلاً و اساساً با تکیه بر قواعد ژانر ساخته شده و عناصر ژانر نوآر را به خدمت میگیرد تا در فیلمی به شدت داستانگو- با شیوه روایت و داستانگوییای در اوج- جهان ویژه و بیمانندی خلق کند که در آن در نهایت، پیچیدگیهای انسانی بر قواعد ژانر غلبه میکند و فیلمی متفاوت و دیدنی خلق میشود، اثری فراتر از ژانر.
فیلم داستان پلیسی/کارآگاهی سادهای دارد، اما هر چه جلوتر میرویم، به پیچیدگی غامضی میرسد که هم در روایت و هم در لایههای زیرین آن، تماشاگر را به چالش میکشد و از حد یک فیلم داستانگوی خوب، فراتر میرود تا به فیلمی بدل شود درباره تقابل خیر و شر.
نمایش این تقابل تنها در خط داستانی فیلم نمود ندارد، بلکه تمام فیلم بر اساس الگوی نور و سایه بنا شده و در واقع نورپردازی به شکل فیلم نوآر تنها تمهیدی بصری برای زیبایی تصویر نیست، بلکه به بخشی از جهان فیلم بدل میشود که در آن افراد دائم از فضایی پر نور به درون سیاهی میروند یا برعکس، از دل سیاهی به روشنایی پناه میآورند( مثل صحنه رمزآلود دستگیری دختر در اتاقش که زن به طرز غریبی وارد یک فضای تاریک میشود- جایی که هری لایم آنجاست؟- و بعد بیرون میآید).
در این راه نماهای کج و معوج وام گرفته از جهان اورسن ولز، به کمک اثر میآیند و حرفها و حدیثها درباره نقش و تأثیر ولز در حدی بیش از بازیگر فیلم را پررنگ تر میکنند. از سویی نماهای داخلی اتاقها با اشیاء و تزئیناتی شبیه به «همشهری کین»، هم بر راز آلود بودن فضا بیشتر تأکید میکند(به مانند خانه پزشک هری لایم) و هم به بخشی جدایی ناپذیر از میزانسنهای پیچیده اثر بدل میشود که حساب شدگی آنها یک کلاس درس است.
سایه نقش پررنگی در داستان ایفا میکند؛ از سویی حضور سایهوار هری لایم را یادآوری میکند (که مرگش در هالهای از ابهام قرار دارد و بعد در سایه زنده میشود) و هم در خیابانهای خلوت و ویران شده وین، بخشی از فضای بصری زیبای فیلم را شکل میدهد و هم داستان را پیش میبرد. ورود هر سایه به تصویر، تهدیدی را آشکار میکند که در آن تقابل سیاهی و تباهی دیده میشود. از طرفی شیوه روایت تصویری فیلم بسیار هوشمندانه و خلاقانه به نظر میرسد؛ مثلاً این تصویر است که به ما میگوید هری لایم زنده است و نه دیالوگ. در صحنه دیدار هالی با آنا در خانهاش، میبینیم که گربه آنا از هالی میگریزد و آنا میگوید این گربه تنها با هری لایم اخت بود. در صحنه بعدی مردی را در خیابان میبینیم که در گوشه دیوار در تاریکی پناه میگیرد تا دیده نشود، اما گربه به سراغ او میرود و روی پاهایش مینشیند. به همین سادگی- و زیبایی- میفهمیم که او هری لایم است و در کمال ناباوری زنده است (یک بیان سینمایی فوقالعاده که به دیالوگ نیازی ندارد و هوشمندی روایتگر را به نمایش میگذارد).
یا در صحنه نمایش قتل نگهبان ساختمان، باز با پرداختی مینیمال و حساب شده روبرو هستیم که هم از نمایش خشونت- به درستی- پرهیز دارد و هم به جای نمایش عمل، با زبانی پرقدرت به نمایش عکسالعمل اکتفا میکند: پیر مرد در کنار پنجره به هالی میگوید که شب بیاید تا حقایق دیگری را برایش بازگو کند. او عقب میکشد و پنجره را میبندد، اما زمانی که برمیگردد، دوربین روی صورت متعجب او میایستد تا به ما بگوید کسی در سوی دیگر منتظر است تا او را بکشد.
صحنه رویارویی دو دوست در انتها هم به شکلی شاعرانه روایت میشود تا هم خشونت در آن نقشی نداشته باشد و هم مفهومی فراتر از یک قتل داشته باشد: دوربین با فاصله میایستد و صدای گلوله میشنویم و بعد در مه و نور انتهای صحنه- که بر تاریکی جلوی تصویر غلبه میکند- هالی ظاهر میشود.
صحنه پایانی اما نوعی دهان کجی به پایان خوش معمول است، تنها جایی که کارول رید با گراهام گرین و پایان خوش داستانش دچار اختلاف عمدهای میشود، اما بعدها گرین میگوید که حق با کارول رید بود؛ جایی که در یک نمای طولانی همه منتظرند تا دختر بایستد و نوید زندگی تازهای را بدهد، اما او رد میشود و هالی در پائیزی سرد و بی انتها، تنها میماند.
بیشتر بخوانید:
صد فیلم: ۱۵- برافراشتن فانوس قرمز
صد فیلم: ۲- کبوتری برای تأمل در باب هستی روی شاخه نشست