سه رنگ: آبی
کارگردان: کریشتف کیشلوفسکی
فیلمنامه: کیشلوفسکی و کریشتوف پیزه ویچ
بازیگران: ژولیت بینوش، بنوآ رجنت، الن وینسنت
محصول ۱۹۹۳، فرانسه، لهستان و سوئیس- ۹۴ دقیقه
ژولی همسر یک آهنگساز معروف فرانسوی که در حال نوشتن قطعهای موسیقی درباره اتحاد اروپاست، در یک تصادف اتوموبیل شوهر و فرزندش را از دست میدهد….
****
دیدنیترین فیلم سه گانه رنگها و بهترین اثر سازندهاش که جهان سینما را با جهان موسیقی به طرز خارقالعاده ای میآمیزد و به نتیجه حیرتانگیزی میرسد؛ جایی که موسیقی نه عنصری بر روی تصویر- در جهت خلق احساس- بلکه عنصر جدایی ناپذیری است از روایت که اصلاً و اساساً به اندازه تصویر اهمیت دارد و در ترکیبی غریب به بخشی از آن بدل میشود (و تصویر به بخشی از موسیقی) تا جهان خلق یک موسیقی – به عنوان انتزاعیترین هنر- با جهان واقعی ترکیب شود و حاصل تکان دهندهای خلق کند که در آن هر دو به غایت به هم پیوند خوردهاند، تا آنجا که به گمانم تاریخ سینما فیلمی اینچنین غیر قابل گسست از موسیقی را به خاطر نمیآورد.
فیلم از واقعیت محض آغاز میشود: یک تصادف و درگذشت شوهر و فرزند؛ واقعیتی تلخ و تکان دهنده. زنی تنها میماند و باید با تنهاییاش سر کند، اما ردی از گذشته- قطعه نیمه کاره موسیقی- او را باز به جهان پیوند میزند و نگاه تازهای میآفریند که جدای از زندگی پیشیناش است: فیلم در واقع درباره یک خودشناسی است؛ خودشناسی یک زن که حالا با جامعه اطرافش پیوند میخورد، آدمهایی که پیشتر جایی در دنیای او نداشتند، حالا به بخشی از دنیای او بدل میشوند.
در این راه، به مدد موسیقی، واقعیت محض به انتزاع محض میرسد: همه چیز با موسیقی معنا مییابد و از سویی پیوند این موسیقی با جامعه- جامعهای در حال تغییر و موسیقیای برای اتحاد اروپا که یکی از بزرگترین دستاوردهای جهانی در قرن بیستم بود- جدای از دنیای شخصی ژولی به عنوان شخصیت اصلی قرار نمیگیرد. به نوعی ژولی- به عنوان فردی از جامعه اروپا در حال اتحاد- از طریق موسیقی به این اتحاد میرسد و در طول فیلم شکل گیری این موسیقی اتحاد است که نشانههای انسانی و رفتار مهربانانهاش را با جهان اطراف بیشتر میکند تا آنجا که به شکلی به مام وطن بدل میشود و نظاره گر رنج و درد مردم، که حالا با مهربانیاش در تلاش برای تلطیف جهان اطرافش است؛ از جمله با مهربانی بدون قید و شرطش با معشوقه شوهرش و به رسمیت شناختن فرزند آنها که نوید آینده تازهای را میدهد؛ یا دلسوزی و همراهیاش با همسایهای که از طرف دیگران «فاحشه» خطاب میشود، اما ژولی با رفتارش به دیگران میفهماند که حتی یک «فاحشه» هم حق زندگی دارد؛ حقی که در راستای اروپای متحد باید به رسمیت شناخته شود.
فیلم بر سه رکن سکوت، موسیقی و نمای نزدیک بنا میشود. فیلمساز ابایی از سکوت ندارد و ریتم کند را هم علاوه میکند تا به مفهوم انتزاعی موسیقی نزدیکتر شود. چشمهای زن به عنصر مهمی بدل میشوند که فیلمساز ابایی از نماهای بسیار نزدیک از آن ندارد و اصلاً زمانی که او دوباره به جهان چشم باز میکند، تنها نمای بسیار نزدیکی از چشماش میبینیم. فیلمساز بارها و بارها به تصاویر بسیار نزدیک چشمها یا دهان و بخشهای مختلف صورت او باز میگردد و گاه حتی روایت خطی یک صحنه را با یک نگاه رو به دوربین یا یک دیزالو با موسیقی، مختل میکند تا اهمیت موسیقی را به رخ ما بکشد. در نتیجه این بار موسیقی به شکل معمول تنها در خدمت تصویر نیست، بلکه تصویر هم به خدمت موسیقی درمیآید. مثلاً وقتی نتهای موسیقی در زباله دانی نابود میشوند، صدای موسیقی همراه با این انهدام دچار اعوجاج میشود، یا وقتی ژولی میفهمد که شوهرش با زن دیگری رابطه داشته، موسیقیای در حال خلق (از دل وقایع فیلم) اوج میگیرد اما تصویر سیاه میشود و این دیزالو به سیاهی و دوباره بازگشت به روشنایی، فرصت هضم این واقعه – و همین طور فرصت خلق موسیقی- را به شخصیت اصلیاش میدهد. یا در تصویری شگفت انگیز زمانی که ژولی و همکار شوهرش در حال بازنویسی موسیقی هستند، هر بار ژولی با یک جمله یکی از سازها را حذف میکند و این فرصت غریب به ما داده میشود تا در تصویری ثابت، چند روایت از یک موسیقی را بشنویم و تفاوتهای آن را ارزیابی کنیم.
روند خلق موسیقی اما به ترکیب جذابی از زمان حال با گذشته و آینده میرسد. هر گرهای که از گذشته گشوده میشود، بخشی از موسیقی خلق میشود و هر نگرانی، دلهره، ترس و همذات پنداری، بخش دیگری از آن را رقم میزند تا این که به نقطه نهایی میرسیم: جایی که حلقه گمشده- عشق- پدیدار میشود و پایانی شکوهمند را برای این موسیقی رقم میزند، جایی که کلام موسیقی هم از عشق میگوید (از نامه های سن پل یا پولوس رسول) و تصویر به یک نما از عشقبازی ختم میشود: جایی که ژولی عاشقانه در آغوش معشوقش است و حالا معنای زندگی- و موسیقی- را بهتر درک میکند و فیلم به ما اجازه میدهد تا به همراه این موسیقی شکوهمند تام و تمام، باز در احوال دیگر شخصیتهای فیلم- اعضای اتحادیه اروپا- سهیم شویم.
بیشتر بخوانید:
صد فیلم: ۱۵- برافراشتن فانوس قرمز