سلین و ژولی قایق سواری میکنند
کارگردان: ژاک ریوت
بازیگران: دومینیک لابوریه، ژولیت برتو
۱۹۲ دقیقه- محصول ۱۹۷۴- فرانسه
سلین و ژولی، دو دختر جوانی که ظاهراً بر اثر اتفاق با هم آشنا شدهاند، به یک خانه متروکه سر میزنند، جایی که اتفاقات غریبی در آن در حال وقوع است….
****
شاهکار ستایش برانگیز ژاک ریوت که شبیه هیچ فیلم دیگری نیست و سینما را از نو بنا میکند آن هم در ستایش از خود سینما، تا آنجا که هیچ فیلمی در تاریخ این هنر اینچنین بیواسطه و مستقیم به ستایش از آن نپرداخته، فیلمی که تمام دقایق خود را شیفتهوار در رابطه و در راستای فیلم و سینما بنا میکند؛ اثری که به تمامی کند و کاوی است در ماهیت سینما و از سویی ستایشی است اصیل و تکان دهنده از تخیل(که خود اساساً مادر سینماست)؛ تخیلی که دو شخصیت اصلی فیلم پر و بالش میدهند تا به خلق یک فیلم برسد.
فیلم که آشکارا مادر «جاده مالهالند»(دیوید لینچ) است، به اندازه آن فیلم شناخته و ستایش نشده، اما عشاق واقعی سینما تأثیر بلامنازع این بهترین فیلم ریوت در تاریخ سینمای بعد از دهه هفتاد را به راحتی میتوانند ردیابی کنند.
فیلم به شکل صامت- و در واقع ادای دین به سینمای بدون کلام- آغاز میشود، جایی که بیش از ده دقیقه، دختری به نام ژولی، دختر دیگری به نام سلین را تعقیب میکند. همه چیز دیوانهوار به نظر میرسد و فیلم مشخص است که نسبتی با واقعیت ندارد. حرکات هر دو دختر اغراق آمیز و غیر واقعی است، موقعیت هم همین طور. فیلم از نقطه اول به ما میگوید با اثر متفاوت با ظاهری بسیار کند روبرو هستیم که در آن هیچ چیز واقعی نیست: همه چیز تنها سینماست و فیلم.
ورود به سینما از ورود به یک خانه مرموز آغاز میشود، جایی که هر ساعتی نمیتوان وارد آن شد و به مانند تالار سینما تنها در ساعت مشخصی میتوان به داخل رفت. هر بار یکی از این دو شخصیت وارد این جعبه جادو میشود و بعد تجربهاش را با دیگری(و با ما) قسمت میکند؛ در واقع تجربه تماشای یک فیلم. با پیشرفت داستان میفهمیم که هر بار با همان داستان- و همان فیلم- روبرو هستیم و هر بار که یکی از آنها به خانه وارد میشود، بخشهای نادیدهای از آن فیلم با ما قسمت میشود، آن هم با تکیه بر استراتژی تکرار. برخی صحنهها را چندین بار میبینیم و تماشاگر صبور باید آئین سینما را بداند تا لحظه به لحظه، با صبر و حوصله بخشهایی از فیلم را ببیند و به آن ورود کند؛ درست مثل خود فیلم سلین و ژولی قایق سواری میکنند که صبر و حوصله- و سواد و دانش سینمایی- میطلبد تا حلقه ارتباط تماشاگر با فیلم برقرار شود.
از اینجا رابطه سینما با خیال واشکافی میشود و خیال پروری و خلق هنری با هم میآمیزد. سلین وژولی خیال میبافند و ظاهراً در حال تماشای یک فیلم هستند، اما از مرز تماشا میگذرند و به خالق فیلم بدل میشوند. آنها در عین بازی در فیلم در حال تماشا- در نقش پرستار؛ پرستاری که هر دو، نقش او را بازی میکنند که به یگانگی این دو شخصیت مربوط میشود: سلین و ژولی از طریق خیال و سینما با هم یکی میشوند تا آنجا که جدای از نقش یکسان پرستار، در چندین صحنه جای یکدیگر بازی میکنند و حتی برای هم تصمیم میگیرند: از تصمیم برای ترک یک مرد که سلین برای ژولی میگیرد و نقشاش را بازی میکند تا این رابطه تمام شود، تا تصمیم ژولی برای بازی در نقش سلین و از بین بردن فرصت کاری بیحاصل و پوچی که در انتظار اوست؛ تا صحنهای که هر دو آینه یکدیگر میشوند و حرکات هم را تقلید می کنند – رفته رفته اما به کارگردان فیلم هم بدل میشوند؛ از نقطهای که هر دو با هم وارد خانه میشوند و ما برای اولین بار با آنها به داخل خانه میرویم و ما هم در واقع به بازیگر/کارگردان اثر بدل میشویم و مشارکت میکنیم در یک خلق هنری. سلین وژولی در فیلمی که تماشا میکنند با تخیل خود مداخله میکنند و از ما به عنوان تماشاگر فیلم ریوت هم میخواهند که از طریق تخیل و خیالبافی در فیلم مداخله کنیم؛ یعنی چندین لایه فیلم در فیلم که به غایت با هم پیوند میخورند. در پیوند نهایی سکانسهای دیوانه واری در خانه خلق میشود که در آن نقش بازیگر/کارگردان/تماشاگر به شدت با هم ترکیب شده و غیر قابل تفکیک به نظر میرسد. ژولی دیالوگهایش را فراموش میکند و با جابجا گفتن آنها، فضای فیلم- و قصه – را به هم میریزد و چیز تازهای بنا میکند( درست مثل فیلم ریوت)، چیزی که در آن – خواسته و آگاهانه- میتوان پایان فیلم را تغییر داد: این بار بچه زنده میماند؛ ستایشی در خور و محض از قابلیت سینما برای تغییر جهان که در انتهای فیلم پدیدار میشود، جایی که دختربچه نجات یافته و با تقسیم آبنباتاش با سلین و ژولی، در پناه بردن به تخیل و ستایش از سینما با آنها شریک میشود تا در یک سکانس رویایی به قایق سواری بروند و ببینند که سه شخصیت درون فیلم از درون آن خانه بیرون آمدهاند و در قایق دیگری در حال گذر هستند: جایی که واقعیت جاری در زندگی آنها کاملاً با فیلم ترکیب شده و اساساً مرزی بین آنها وجود ندارد؛ پس میتوان با ریوت و شخصیتهایش همراه شد و فریاد زد زنده باد سینما!
بیشتر بخوانید:
صد فیلم: ۱۵- برافراشتن فانوس قرمز
صد فیلم: ۲- کبوتری برای تأمل در باب هستی روی شاخه نشست