فایت کلاب، حاوی زیرپوستی‌ترین تفنگ‌های چخوف

این یادداشت، قسمت دوم از تجربه‌ی دوباره دیدن فیلم فایت کلاب (Fight Club) است. در یادداشت قبلی با عنوان چرا باید فیلم‌های معمایی را دوبار دید، در مورد اهمیت بازخوانی کتاب و بازبینی فیلم نوشته و در آن متن به طور خاص به فیلم فایت کلاب (Fight Club) و صحنه‌هایی از آن که شاید بار اول متوجهش نشویم پرداختم. اما در این یادداشت از سرنخ‌هایی خواهم گفت که هر کدام در جای درست و به بهترین شکل در فیلم کاشته شده تا در آخر، دست به دست هم دهند و گره‌گشایی و چرخش انتهایی داستان را باورپذیر کنند.

در اهمیت این موضوع می‌توان گفت که نویسندگان می‌دانند برای اینکه چرخش انتهایی داستان باورپذیر شود، باید سرنخ‌هایی در طول آن و در جای درست، وجود داشته باشد که آن را توجیه کند. این سرنخ‌ها در حقیقت همان تفنگ معروف چخوف هستند که علت وجود داشتنشان، کارکردشان در گره‌گشایی است و وظیفه‌ی درگیری ذهن بیننده‌ی باهوش برای کنار هم گذاشتن آنها و رسیدن به نتیجه را دارد.

بیشتر این سرنخ‌ها، در انتهای فیلم و پس از حل شدن معما، جلوی چشم بیننده، قطار می‌شوند؛ اما بسیاری از آنها نیز آنقدر زیرپوستی هستند که باید حتما فیلم را چند بار دیگر ببینید تا متوجهشان شوید. دوباره دیدن فیلم و کشف سرنخ‌ها، خصوصا به نویسندگان بسیار کمک می‌کند که بدانند چند تفنگ و در کجاهای داستان مورد نیاز است تا آنها را مانند کاشتن مین در میدان جنگ، در درست‌ترین جا، بکارند وگرنه جان نیروی خودی را به خطر انداخته‌اند.

فایت کلاب (Fight Club)، یک نمونه موفق از فیلمی است که تفنگ‌های چخوفش در سروقت‌ترین حالت ممکن و بسیار زیرپوستی و نامحسوس، جاسازی شده است. این سرنخ‌ها، شامل دیالوگ‌های بین راوی و تایلر، راوی و مارلا، مونولوگ‌های راوی، دیالوگ‌های بین راوی و افراد باشگاه و همچنین صحنه‌های جذاب دیگری از فیلم است. به عنوان مثال صحنه‌ داخل هواپیما که راوی به تایلر می‌گوید: «کیفای ما دقیقا شبیه همه» و تایلر آن را تایید می‌کند، یا در صحنه‌ای در بیمارستان که راوی می‌گوید: «گاهی اوقات تایلر به جای من حرف می‌زد…».

سرنخ هیجان انگیز دیگر این است که اگر دوباره فیلم را ببینید متوجه خواهید شد که هیچ‌گاه مارلا همزمان با راوی و تایلر در یک صحنه نیست چرا که مارلا آن دو را یکی می‌داند و در صحنه‌هایی که مارلا حضور دارد، یا راوی وجود دارد یا تایلر، اگر هم هر دو باشند، صحنه به گونه‌ای است که فقط یکی از آن دو نفر در زاویه‌ی دید مارلا است. از طرفی ما به عنوان بیننده می‌دانیم که مارلا و تایلر با یکدیگر رابطه دارند، ولی تایلر به راوی می‌گوید: «نباید در مورد من و اتفاقات تو خونه نه با مارلا و نه کسای دیگه حرف بزنی…» و اینها سرنخ‌هایی هستند که در داستان وجود دارد ولی ما آنها را جدی نمی‌گیریم یا چون از آن سر در نمی‌آوریم از کنارش رد می‌شویم.

سرنخ دیگری که به باورپذیری هر چه بیشتر فیلم فایت کلاب (Fight Club) کمک می‌کند، جایی است که راوی خود را جلوی رییسش کتک می‌زند و ما در انتهای داستان، وقتی همه چیز دوباره به سرعت مرور می‌شود تا ما متوجه یکی بودن راوی و تایلر شویم، راوی را می‌بینیم که در حال کتک زدن خود در صحنه‌ای است که قبلا او را در حال مبارزه با تایلر دیده بودیم.

یکی از سوالات من بعد از دیدن فیلم فایت کلاب (Fight Club) برای بار اول، اهمیت و چرایی نقش مارلا بود و این سوال مشابهی بود که شخصی که دو هفته پیش با من فیلم را دید پرسید و فکر می‌کنم علت آن در بار دوم دیدن فیلم کشف می‌شود و بار اول آنقدرها قابل درک نیست. مارلا در واقع کسی است که بیش‌ترین تاثیر را بر روی آرک شخصیتی راوی می‌گذارد.

مارلا کسی است که باعث می‌شود راوی دیگر به کلاس‌های شبانه نرود و در ازای آن فایت کلاب را راه اندازی کند یعنی با توجه به آرک شخصیتی راوی و سفر قهرمانیش، او نقش مرشد یا منتور (Mentor) را بازی می‌کند. علاوه بر این همانطور که در جستجوی سرنخ‌های مهم گفته شد، او با نقشی که در به وجود آمدن سرنخ‌ها دارد، پایان داستان را باور پذیرتر می‌کند. از طرفی مارلا طبق آموزه‌های یونگ، نقش آنیمای راوی را به عهده دارد؛ ولی آنقدر این اتفاق زیرپوستی می‌افتد که کمتر قابل درک است. این نوع تاثیرگذاری مارلا، من را یاد این گفته‌ی احمد محمود می‌اندازد که می‌گوید: «داستان تعریف در حرکت است و نه تعریف کردن حرکت».

یک‌سری تفنگ‌های چخوفی هم در فیلم فایت کلاب (Fight Club)، وجود دارد که شاید آشکارا شلیک نشود اما در خدمت فیلم است. این تفنگ‌ها، در حقیقت جزییات و فوکوس‌هایی هیچکاکی است که در روند فیلم تاثیرگذار هستند و می‌خواهد تاکید کند یک خبری هست، حواستان باشد. اینها سرنخ‌های ریزی هستند که بار اول کمتر به چشم بیننده می‌آید. مثلا جزییاتی مثل چهار پروتکتوری که صبح یک روز راوی در دستشویی پیدا می‌کند یا تلفن عمومی که روی آن نوشته شده (no incoming calls allowed) ولی تایلر از طریق آن با راوی تماس برقرار می‌کند. یک تابلوی علامت یین و یانگ هم هست که پس از انفجار آپارتمان راوی، کف خیابان افتاده است. این تابلوی حاوی این علامت بیشتر از اینکه بخواهد بر مصرف‌گرایی راوی تاکید کند، نشان دهنده‌ی دو اصل متضاد ولی مکمل است و آن دو متضاد مکمل چیزی نیست جز راوی و تایلر.

با توجه به نکاتی که تا اینجا بررسی شد، هر فیلم یا داستان خوب باید به فراخور خود، چند تفنگ چخوفی داشته باشد که شلیک شود. بیشتر بار این مسئولیت، به عهده‌ی نویسنده است و نویسنده باید به خوبی با این کار که در واقع گذاشتن سرنخ در طول داستان، برای گره‌گشایی است آشنایی داشته باشد. دیدن فیلم‌های معمایی و پیدا کردن سرنخ‌های آنها می‌تواند بسیار کمک کننده باشد. فیلم فایت کلاب (Fight Club)، یکی از این فیلم‌هاست که به بهترین شیوه، از این موضوع بهره برده. سرنخ‌هایی که باعث و بانی آن علاوه بر دیوید فینچر به عنوان کارگردان و فیلمنامه نویس ژانر معمایی، چاک پالانیک، نویسنده‌ی رمان فایت کلاب است که به بهترین و تیزهوشانه‌ترین حالت ممکن از عهده‌ی آن برامده. به طوری که فیلم فایت کلاب (Fight Club) را می‌توان بعد از گذشت بیش از بیست سال از ساخت آن، دوباره و دوباره تماشایش کرد و هر بار به کشف تازه‌ای رسید.

فایت کلاب

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights