چرا باید فیلم‌های معمایی را چند بار دید؟ / تجربه تماشای دوباره فایت کلاب

اگر موقع تماشای فیلم فایت کلاب، متوجه تصویر لخت پایین تنه مردی نشدید، وقتش رسیده که آن را دوباره ببینید.

عین تابستان هر پنج سال دبستان روزهای فرد را پیاده می‌رفتم کانون پرورش فکری کودکان که در یک چهارم شمال غربی باغ ملی بود. حالا طول و عرض جغرافیایی کانون مهم نبود، مهمش این بود که کانون، هم‌مسیر با دبستان بود و در حالی که برای رفتن به دبستان عزا می‌گرفتم، در راه کانون، ساز و دهل می‌زدم. این مقدمه اصلا ربطی به کتاب خواندن ندارد این را گفتم که بروم سر این موضوع که هر تابستان می‌گشتم کتاب‌هایی که تابستان سال پیش خوانده بودم را دوباره بخوانم و این شد که هر پنج سال کتاب‌های تکراری می‌خواندم: خانواده‌ی موش‌هایی که هر کدام یک ماجرایی داشتند، آقای کلاه‌فروشی که میمون‌ها کلاهش را دزدیده بودند و چند کتاب دیگر و در حد دو سه کتاب جدید. به جز اینها من یا بهتر است بگویم ما (نسل ما) هر سال ناخواسته و بنا به سلیقه‌ی تلویزیون محترم نه تا آخر دبستان که تا آخر دبیرستان کارتون‌ها و سریال‌های تکراری دیدیم.

دبستان با کتاب‌های تکراریش گذشت تا رسیدم به راهنمایی و دیدم چقدر کتاب‌های متنوعی می‌شده بخوانی ولی عجب غافل بودم من. بعد از آن تصمیم گرفتم کتاب تکراری نخوانم تا هفت سال پیش که کتاب شازده کوچولو که جزو کتاب‌های تکراری دبستان بود را دوباره خواندم و دیدم با اینکه حداقل سه بار قبلا خواندمش اما خیلی کم در ذهنم مانده و چقدر فرقش است که این کتاب را در ده سالگی بخوانی یا در بیست و هفت سالگی و چه بار معنایی و تاثیر عمیقی می‌تواند داشته باشد و این شد که تعصب چندبار خواندن یا فقط یک بار خواندن را گذاشتم کنار و گفتم از این به بعد به عددها فکر نمی‌کنم و هر چیزی را هر موقع حس کردم نیاز تجربه‌ی دوباره دارد، در خدمتش هستم؛ تا رسید به فیلم فایت کلاب.

 اولین بار فایت کلاب را سه یا چهار سال پیش دیدم و از همان موقع شد جزو پنج فیلم محبوب زندگی‌ام. ماه پیش مجبور شدم دوباره ببینمش و در حین تماشا، انگار همه چیز برایم تازگی داشت؛ یعنی اگر قبلش از من می‌خواستند فایت کلاب را توضیح دهم یک شرح سیال ذهن واری می‌دادم: بی‌خوابی داشت، کلاس شبانه می‌رفت، برد پیت صابون‌سازی داشت و باشگاه مبارزه را راه انداختند، بعد فهمید برد پیت خودشه و تمام. جزییات را در حد بوق می‌دانستم، ولی یادم است که بار اول بعد از تمام شدنش آنقدر از داستان فیلم و پایان‌بندی و چرخش انتهایی آن کیفور بودم که در خیابان راه افتاده و به هر کسی فیلم را ندیده بود پیشنهادش می‌کردم.

بار دوم فیلم را با کسی دیدم که بار اولش بود، یعنی چیزی که برای من خاطره بود برای او رویا بود. هم می‌خواستم با دقت فیلم را تماشا کنم و هم او را می‌پاییدم که عکس‌العمل‌هایش را ببینم و برایم مهم بود که خوشش بیاید از فیلم. با اینکه او تمرکزش روی فیلم بود که چیزی را از دست ندهد، از بس منتظر نتیجه‌ی ماجرا بود، انگار جزییات را نمی‌دید. و من که پایان فیلم را می‌دانستم از سرنخ‌هایی که نویسنده در طول فیلم گذاشته بود هیجان‌زده می‌شدم، چیزهایی را می‌دیدم که بار قبل اصلا اهمیتی برایم نداشت یا متوجه علت وجودشان در فیلم نشده بودم. طوری بود که انگار بار اولی است که فیلم را می‌بینم؛ دائم می‌گفتم: «آها… پس این به خاطر این بود…» و می‌خواستم فیلم هرگز تمام نشود. اینجا بود که متوجه شدم دیدن یک فیلم معمایی که بار اول چرخش آخرش ما را میخکوب می‌کند، برای بار دوم هم لذت‌های خودش را دارد فقط نوعش فرق دارد؛ یک فیلسوف بزرگ به این می‌گوید قانون بقای لذت.

اصولا وقتی برای بار اول فیلمی را می‌بینیم، بیشتر از اینکه درگیر جریانات و جزییات فیلم شویم، درگیری ذهنیمان، آخر فیلم است که چه اتفاقی برای شخصیت‌ها می‌افتد و از آنجایی که مغزمان توانایی پردازش چند موضوع را هم‌زمان ندارد، ممکن است خیلی از جذابیت‌های فیلم از دست برود.

باشگاه مبارزه

 

از این که بگذریم، یکی از خوشی‌های دوباره دیدن فیلم یا خواندن کتاب آن است که هر بار که آن را ببینیم و بخوانیم، خاطرات و حال و هوای اولین بار، دوباره تازه می‌شود. من فایت کلاب را در روزهای پایانی اسفند، وقتی داشتم خانه تکانی می‌کردم و سفره هفت سین می‌چیدم دیدم و بار دوم و حتی بار سوم که همین الآن در حین نوشتن این متن است، باز بوی گل شب بو و عید در سرم می‌پیچد و طعم خوب سمنو روی زبانم می‌نشیند.

در حقیقت دیدن دوباره‌ی فیلم مثل رفتار به شیوه‌ی ابداعی ادگار آلن پو است که به شیوه‌ی وارونه‌نویسی شهرت دارد. پو می‌گوید: «اول پایان‌بندی داستان را بنویسید». او همیشه آخرین پاراگراف داستانش را روی ماشین تحریرش می‌چسبانده و معتقد بوده که یک شیوه‌ی قطعی برای سقوط هر چیز، این است که نداند کجا می‌خواهد به زمین بنشیند. خب باید در دفاع از دوباره دیدن فیلم، وقتی آخر داستان را می‌دانیم، حواله‌تان کنم به شیوه‌ی پو که وقتی می‌دانیم آخر فیلم چه می‌شود، با خیال راحت‌تر، سر جایمان می‌نشینیم و مثل بچه‌ی خوب به دیگر جنبه‌های فیلم دقت می‌کنیم و سر نخ‌ها را دنبال می‌کنیم، جزییات را می‌بینیم و به آخر فیلم ربط می‌دهیم و در واقع از مسیر لذت می‌بریم.

من آن روز به معنای واقعی کلمه از مسیر لذت بردم و سرنخ‌هایی را کشف کردم که به واقع یاد موسیو پوارو افتادم و اول هم می‌خواستم سرنخ‌ها را در پستوی همین نوشته بگنجانم که متوجه شدم چون مقدارشان زیاد است مقداریش هم گوشه‌ی اتاق خواب و هال و آشپزخانه را می‌گیرد، این شد که تصمیم گرفتم همه را به جز یک مورد هیجان‌انگیز به نوشته‌ی دیگری منتقل کنم و آن هم چیزی نیست جز صحنه‌ای که راوی، تایلر داردن را به عنوان یک آپاراتچی پاره وقت معرفی می‌کند. تایلر فریم‌هایی از فیلم ‌های سکسی را در خلال نگاتیو فیلم خانوادگی می‌چسباند و آن را در کسری از ثانیه به بینندگان جوری نشان می‌دهد که مطمئن نباشند دیدند یا نه، در آن صحنه، فینچر هم تصویر پایین تنه‌ی مردی را نشان می‌دهد.

در آخر فیلم، بعد از اینکه راوی و مارلا دست در دست دارند به فروریختن نمودهای کالبدی سرمایه‌داری می‌نگرند، جایی که شما دیگر به صفحه مانیتور نگاه نمی‌کنید و در حال فکر کردن به آخر فیلم و یا صحبت کردن در مورد آن با بقیه هستید، آن پایین تنه‌ دوباره نشان داده می‌شود و شما احتمالا برای بار اول آن را ندیده‌اید. این صحنه‌ای است که اگر فیلم را دیدید و متوجه این قسمت نشدید، نشانه‌ی آن است که بر شما واجب شده فیلم را دوباره ببینید. من خودم بار اول ندیده بودم و کسی که با من داشت فیلم را می‌دید هم ندیدش و این از نتایج چند بار دیدن و با دقت دیدن فیلم است. نه اینکه دیدن پایین تنه‌ی یک مرد جذاب باشد، موضوع میزان توجه شما است؛ یعنی اگر این صحنه نشان دادن یک درخت چنار هم بود، کشف کردنش جذاب می‌شد. پس اگر آن را در فایت کلاب دیده‌اید می‌توانید اطمینان حاصل کنید که فیلم را با دقتی که شایسته‌ی آن همه نکته و مفهوم است دیده‌اید.

بنابراین اگر بار دیگر با فرد یا افرادی مواجه شدید که دوباره دیدن فیلم یا دوباره خواندن یک کتاب را کاری بیهوده پنداشتند با این بهانه که وقتی می‌دانیم آخر داستان چه اتفاقی می‌افتد دوباره بینی آن کاری عبث است، از او بپرسید آیا پایین تنه‌ی مرد لختی را آخر فیلم دیده یا نه و برای او این تجربه را بازگو کنید و از طرف من بگویید یک فیلمساز خوب، فیلمش را جوری می‌سازد که با یک بار دیدن، مشت خود را پیش مخاطبینش باز نکند. به نظر من یک فیلم یا کتاب خوب را باید نه یک بار، که دو، سه و چندین بار دید یا خواند. بار اول شاید فقط یک خطی آن در ذهن بماند و خوانش دوباره می‌تواند به تثبیت و درک درست‌تر و بیشتر آن کمک کند. حتی ممکن است مفهوم یک فیلم را بار اول به دلیل سن کم یا نبودن در شرایط مشابه شخصیت‌ها درک نکنیم و بار دوم به دلیل شرایط متفاوت خودمان، درک بیشتری از آن داشته باشیم. پس اگر یک فیلم یا کتاب خوب را آنقدر دقیق ندیده یا نخوانده‌اید، همین الان بروید و آن را در لیست کارهای ضروریتان بگذارید.

باشگاه مشت زنی

این مطلب به کوشش تیم تحریریه مجله تخصصی فینیکس تهیه و تدوین شده است.

1 دیدگاه

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
1 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
پاشا

متن خوبی بود
فایت کلاب و اسکارفیس از فیلم های کالت منه
هرچقدر هم میبینم از دفعات قبل بیشتر لذت میبرم
به نظرم همون طور که ما بعضی از اهنگ هایی که دوست داریم رو بارها گوش میدیم لازمه فیلمهایی که برامون جالب و خاطره انگیزه رو بارها ببینیم و به لایه های عمقیشون بیشتر توجه کنیم

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
1
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights