برافراشتن فانوس قرمز (فانوس قرمز را برافراز)
کارگردان: ژانگ ئیمو
بازیگران: گونگ لی، ما ژینگ وو، هی سایفی
محصول ۱۹۹۱، چین
در دهه ۱۹۲۰، سونگ لیان دختر نوزده سالهای که پدرش را به تازگی از دست داده با فشار نامادریاش قبول میکند که به عنوان چهارمین همسر یک مرد ثروتمند وارد زندگی او شود، جایی که سه همسر دیگر هر کدام انتظارات و مشکلات خاص خود را دارند…
****
پرتره حیرتانگیزی از احوال یک زن- بخوانید زنان- که از چنبره تاریخ داستاناش میگریزد و به شدت و به غایت به امروز ما پهلو می زند و به شکلی درست و اساسی روایتگر جهان مردسالاری میشود که حالا یک زن در ابتدای جوانی با آن روبروست و تن به مناسبات و رسوم آن نمیدهد؛ در فیلمی شگفت انگیز از ژانگ ئیمو که پس از شاهکاری چون «جو دو»، در ادامه جهان خاص خود به احوال درونی زنی میرسد که در جبر سنتهای زمانه گرفتار آمده و گزیر و گریزی از آن ندارد.
فیلم با یک نمای نزدیک از صورت میآغازد: گونگ لی زیبا، روبروی دوربین ایستاده و در دیالوگی ساده با کسی بیرون کادر- که بعد میفهمیم نامادریاش است- تن دادن خود به یک ازدواج اجباری با یک فرد ثروتمند را اعلام میکند و آرام اشک میریزد. این سرآغاز درگیر شدن و نفوذ در دنیای زنانهای است که در تقابل با جهان مردانه قرار میگیرد و البته پایان خوشی ندارد. دختر نوزده ساله داستان به عنوان همسر چهارم یک مرد متمول وارد قصر او میشود. از اینجا فیلم با این زن همراه میشود و ما داستان را از دید او دنبال میکنیم و لحظه به لحظه با او به کشف و شهودی میرسیم که تلخ و جانکاه است و البته تقدیری. فیلم به ما – و به شخصیت اصلیاش- باج نمیدهد؛ برعکس روایتگر جهان جابر و تلخی است که بر سرنوشت این زن سایه افکنده و روزگار او را تیره میکند؛ استعارهای عمیق تر و جهانشمولتر از انتظار فمینیسم معمول و رایج که میتوانست با موفقیت این زن به پایان برسد. اینجا اما هر چه هست، سایه سنگین جهان پدرسالارانهای است که به سادگی دست از سر زنان فیلم برنمیدارد. شخصیت اصلی لحظه به لحظه به درون این جهان تیره گام میگذارد، جهان اطرافش را از نو کشف میکند و سرانجام بر علیه آن میشورد، اما نتیجه این شورش مطابق با مد روز- یا حتی انتظار تماشاگر- نیست، برعکس، چرخه ترسناکی را طی یک سال روایت میکند که در نهایت به نقطه اول میرسد؛ زمانی که باز تابستان فرا رسیده و زن پنجم وارد این قصر میشود، چیزی که تماشاگر انتظارش را ندارد: تکرار سرنوشتی ترسناک که حالا گویی گذشته- گذشته همسران قبلی- را با آینده – سرنوشت همسر جدید- پیوند میزند و یکی میکند.
در این راه دوربین ثابت و میزانسنهای ایستا، به سبک و سیاق شگفتانگیزی میرسد که نماهای مختلف از یک زاویه را در موقعیتهای مختلف به هم پیوند میزند و هر بار ما – دوربین- شاهد یک واقعه هستیم که به شکلی مینیمال پیش میرود و سرانجام همهشان به هم پیوند میخورد. هر صحنه به طرز خارق العادهای بخشی از روایت را آشکار میکند و به درستی و حساب شدگی داستان را پیش میبرد، بی آن که فیلم لحظهای را حرام کند یا برعکس، عجلهای در روایتش داشته باشد. مثلاً هر بار روشن کردن فانوسها حال و هوا و اهمیت خاص خود را دارد و از سویی برافراشتن فانوسها در اتاق خدمتکار- که بخشی از شورش زنانه علیه جبر و سرنوشت حاکم است و به شکلی به مسأله تقدیر به عنوان یکی از مایههای فیلم اشاره دارد (تقدیر خدمتکاری که به رغم مورد توجه بودن، نمیتواند یکی از همسران مرد باشد، نکتهای که خدمتکار دیگر در دیالوگش با او اشاره میکند) – با سوختن فانوسها (و از دست رفتن رویاها و آرزوهایی که معادل مرگ است برای این خدمتکار) قرینه میشود و ایستایی دوربین، ما را به ناظری بدل میکند که توانایی دست بردن در تقدیر را ندارد. درهایی که باز میشوند و بسته میشوند، هر بار به هم پیوند میخورند و چهار همسر در صحنههای مشابه- با همان زوایای دوربین- به شدت به یکدیگر ارتباط مییابند و قربانی بودن آنها – و سرنوشت مشابه شان- با ما قسمت میشود، در جهانی که یک مرد (که حتی به چهار همسرش قانع نیست و با خدمتکارش هم میخوابد) آنقدر بی ارزش است که فیلم از نشان دادن تصویر صورت او هم پرهیز دارد. با آن که این مرد در صحنههای زیادی حضور دارد، فیلم حتی یک بار هم نمای نزدیکی از صورتاش به نمایش نمیگذارد (برعکس نماهای نزدیک صورت پسر او؛ یک عشق ممنوع که هیچ گاه به ثمر نمیرسد و در صحنه زیبای مستی دختر، راز علاقهاش- که تنها با تصویر به ما منتقل شده- ناگفته در دهانش خشک میشود و راز سر به مهر باقی میماند).
در نهایت فیلمی که با اختلاف همسران به عنوان موتور محرک داستان آغاز شده بود، به همسانی غریب آنها میرسد و در انتها تماشاگر با جهان تلخی روبروست که در آن سه نوع سرنوشت در انتظار آنهاست: مرگ، بردگی یا جنون. قهرمان داستان که خواسته یا ناخواسته با پسر شوهرش نمیخوابد، از مرگ میگریزد، اما او اهل بردگی و تن دادن به زوال و سنتهای پوسیده خانواده اشرافی نیست، پس خواه ناخواه تن میدهد به سومین نوع سرنوشت: جنونی تکان دهنده که به تماشاگرش تلنگر میزند و بیش از هر پایان دیگری ذهن مخاطبش را به خود مشغول میکند.
بیشتر بخوانید: