فرناندو پسوآ و شعر او

نوشتهٔ فهیمه زاهدی

***

 اختران دیرینه‌اند و کلان.

قلب دیرینه است و خُرد،

و جای می‌دهد بیش از تمامی اختران در خود،

بی فضا، بزرگتر از آن گستره پهناور.

 

 فرناندو پسوآ

فرناندو پسوآ در ۱۳ ژوئن سال ۱۸۸۸ در لیسبون پرتغال به دنیا آمد. پدر او منتقد پرشور موسیقی و کارمند دولت بود و مادر دانش آموخته‌اش خواندن و نوشتن را در نخستین سال‌های کودکی به او آموخت. در پنج سالگی پدر و برادر کوچکش را از دست داد. دو سال بعد به همراه مادر و ناپدری‌اش، که ابتدا افسر نیروی دریایی و بعد از آن کنسول پرتغال در دوربن (یکی از مستعمره‌های انگلستان) بود، راهی آفریقای جنوبی شد و تا ۱۷ سالگی در آن جا ماند. تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه کاتولیک‌ها زیر نظر راهبه‌های ایرلندی و فرانسوی گذراند. در دبیرستان ادبیات انگلیسی را آموخت و با آثار شکسپیر، میلتون، وردورث، والت ویتمن، دیکنز و آلن پو آشنا شد.

درسال ۱۹۰۵ پس از بازگشت به لیسبون وارد دانشکده هنر و ادبیات شد و سال بعد به علت بیماری موفق به شرکت در امتحانات نشد و از تحصیل انصراف داد. در ۱۹۰۹ با ارثیه ناچیزی که از مادربزرگش برایش ماند یک دستگاه چاپ خرید و کار ترجمه و نشر را در آپارتمان خود آغاز کرد. از آن به بعد زندگی‌اش را با ترجمه متون فرانسه و انگلیسی و انتشار نقدها و مقاله‌های ادبی، فلسفی و اجتماعی در مطبوعات گذراند. نوشته‌‌های او با نام‌های مستعار گوناگونی به چاپ می رسیدند که همه  “من”های دیگر او بودند.

پسوآ در ۱۶ سالگی نخستین “من” دیگر خود را به نام چارلز رابرت آنن آفرید و تعداد زیادی شعر، داستان کوتاه  و مقاله به این نام نوشت. آنن نویسنده‌ای متولد لیسبون بود که به انگلیسی می‌نوشت. او در این نوشته‌ها از گرایش‌های فکری و تشویش‌های هستی‌شناسانه‌اش می‌گفت.

فضای فرهنگی و خانوادگی که پسوآ در آن رشد کرده بود تأثیری عمیق  بر او و در نهایت بر آثارش نهاد. پسوآ سخت از این امر آگاه بود که چگونه موقعیت‌های بیرونی، درون انسان را شکل می‌دهند و بازمی نمایانند. او این باور را در شعری به نام  محیط چنین بیان می‌کند :

مکان، تنها مکان است و نه چیزی دیگر، بنا بر موقعیتش.

ما جملگی محصول مکان‌هامان هستیم.

 

یا در جایی دیگر می‌نویسد:

آن که روی دیوار پرید، دیواری داشت تا        روی آن بپرد.

 

در سال ۱۹۱۴ با انتشار نخستین مجموعه شعر او به زبان پرتغالی، چهار شاعر بزرگ پرتغال متولد شدند. پسوآ بهترین اشعار خود را به این نام‌ها سروده است: آلبرتو کائیرو، آلوارو د کامپوش، ریکاردو ریش و خود فرناندو پسوآ. کائیـرو از اهـالی روستا است و مـی خواهد همه چیـز را چنان که هست ببیند؛ بی هیچ فلسفه‌ای:

مهم چگونه دیدن است

دیدن بدون اندیشیدن به آنچه می‌بینی

چگونه دیدن در وقت دیدن

و فکر نکردن هنگام دیدن

و ندیدن به گاه اندیشیدن.

 

کائیرو خود را شاعر طبیعت می‌داند. اما تصور او از طبیعت کاملاً ایده‌آلیستی، شناخت او از طبیعت اساساً انتزاعی، و شعرش مطلقاً فلسفی است. آلوارو د کامپوش مهندس کشتی است، به شرق سفر کرده، مدتی در انگلستان به سر برده  و سرانجام در لیسبون مستقر شده است. او نخستین اشعار خود را در ستایش ماشینیزم و زندگی مدرن سروده، اما این اشعار به تدریج لحن اندوهگین به خود گرفته است:

به راستی که آنچه می خواهم آرامش است و ایمان

و مهار بی قراری‌ام

خدایا!

تمام کن این همه را!

دریچه‌ها را بگشا!

و پایان بخش این مضحکهٔ درونم را!

 

ریکاردو ریش پزشک است و پیرو ادبیات کلاسیک. بیهودگی زندگی و لزوم پذیرش تقدیر درونمایه اشعار اوست:

ما تحقق می بخشیم تقدیری را که باید

و آرزومندیم سرنوشتی را که باید

ما تحقق نمی بخشیم آنچه را که آرزومندیم

وآرزو نمی‌کنیم آنچه را که تحقق بخشیده‌ایم …

 

استفاده پسوآ از این نام‌ها، که هریک شناسنامه، نگرش و ویژگی‌های خود را دارند، تأکیدی است بر چندپارگی هستی او و فقدان هرگونه قطعیت درباره کیستی و یا حتی موجودیت او:

یگانه بودنم اسارت است

خود بودنم نیستی.

 

پسوآ در مورد خاستگاه و تکوین “من”‌های دیگر خود می‌گوید: “من به مثابه یک میانجی برای” من”های دیگرم که واقعی‌تر، جاندارتر و یگانه تر از من هستند عمل  می‌کنم و به سادگی از  تمامی آنها تأثیر می‌پذیرم.”

وجود خدا، مفهوم زندگی و مرگ، واقعیت و خیال، عشق و محدوده‌های آگاهی مضامین تکرارشوندۀ سروده‌های اویند. او در یکی از آثارش با عنوان «کتاب پریشانی»، آرمانگرایی و گرایش ملی خود را این گونه توصیف می‌کند:

“من فاقد هرگونه تمایل اجتماعی و ملی هستم، اما از یک زاویه خود را بسیار ملی گرا می‌دانم. کشور من زبان پرتغالی است. اگر پرتغال مورد تجاوز قرار گیرد و یا اشغال شود، تا وقتی مرا به حال خود بگذارند آشفته نمی‌شوم. بیزاری من از کسانی نیست که پرتغالی را به خوبی نمی نویسند؛ من از پرتغالی خوب نوشته نشده بیزارم.”

 

با این همه، نوشته‌های پسوآ از بی‌اعتنایی او به مسائل اجتماعی و رخدادهای سیاسی حکایت نمی‌کند. او در سال ۱۹۳۵ با توهین مستقیم به حکومت سالازار که قانونی را مبنی بر منع تشکیل هرگونه انجمن سری به تصویب رسانده بود، نشان داد که در موضوعات سیاسی و اجتماعی دوران خود نقش انفعالی نداشته است.

فرناندو پسوآ در ۲۹ نوامبر ۱۹۳۵ بر اثر درد شکم و تب شدید در بیمارستان فرانسوی لیسبون بستری شد و فردای آن روز با زندگی وداع گفت.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
فینیکس
فینیکس
مرکز فرهنگی هنری فینیکس

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights