برای اینکه احساسات و واکنشهای تماشاگران در تمامی جنبهها و ابعاد مختلف تحت تاثیر قرارگیرد، یک نمایش باید به شکلی عمیق و قدرتمند میان بازیگران و تماشاگران به شکلی پویا در گردش و ارتباط باشد. البته چنین تعاملی؛ صرفاً متکی به تکنیکهای تئاتر تعاملی نیست، بلکه باید در جان مایهی هر اثر نمایشی موجود باشد. به جای اینکه در اجرای یک نمایش، صحنهی تئاتر و سالن نمایش را به دو دنیای بسته و مستقل از هم تبدیل کنیم، بهتر است از طریق جلوههای دیداری و شنیداری، تمامی تماشاگران را با نمایش خود درگیر کنیم. دستیابی به این هدف در اجرای یک نمایش، به هیچ عنوان کار سادهای نخواهد بود، به طوری که چنین سطحی از کیفیت در اجرای یک نمایش، غایتی است که آنتونن آرتو به عنوان یکی از بزرگترین اندیشمندان تئاتر، در دستورعمل یا به بیان بهتر مانیفست خود «تئاتر شقاوت» مطرح میکند. متاسفانه اغلب نمایش هایی که امروز در ایران به روی صحنه می روند فاقد این ویژگی مهم تئاتریاند. در اینجا نگاهی دارم به نمایش «بچه» بر اساس نظریه «تئاتر شقاوت» آنتونن آرتو.
در پاییز سال ۱۴۰۳ و به ترتیب در دو تالار مولوی و حافظ نمایش «بچه» به کارگردانی مرتضی فرهادنیا به روی صحنه رفته است. این نمایش که در جشنوار «تئاتر فجر» سال گذشته در چند بخش کاندیدا بوده، تولید یک گروه جوان و جویای نام است. نمایش از طراحی صحنه و لباس، نورپردازی، چهرهپردازی و فضاسازی خوبی بهره میبرد که از نکات برجستهی این نمایش به حساب میآیند. بازیگران نیز برای ساخت فرمهای غیرمتعارف بدنی و حرکتی بر اساس ایدههای کارگردانی، بسیار خود را به چالش کشیدهاند و تا حدودی نیز در این امر موفق عمل کردهاند.
اجرای این نمایش، وجوهی از تئاتری که مبتنی بر شقاوت و خشونت شکل میگیرد را نیز به همراه دارد. اما اجرای نمایش «بچه» از همان وجهی ضربه میخورد، که قرار بود نقطهی قوت آن باشد. به بیان بهتر اجرای نمایش «بچه» به جای اینکه به واسطهی ایجاد حس شقاوت در مخاطب و بهره بردن از خشونتی عریان بر صحنه، مخاطب را مجذوب خود کند، با برداشتی سطحی از چنین رویکردی، بسیار مصنوعی و ابتدایی در اجرا، باقی میماند.
نمایش «بچه»، روایت خانوادهای است که سالها در آرزوی داشتن فرزند بودند و از کائنات درخواست کردهاند تا آرزویشان برآورده شود. روزها و شبها زیادی سپری شده است تا اینکه روزی درِ خانهی آنها به صدا درمیآید. پشت در، بچهای در شمایل یک مرد بالغ ایستاده که زندگی این خانواده را برای همیشه تغییر میدهد. اجرای این نمایش با حرکات بدنی و هماهنگ بازیگران در هنگام ورود تماشاگران شروع میشود. سپس کاراگاهی وارد خانهی زن و مردی میشود که ادعا میکنند بچهی خود را گم کردهاند. زن و مرد برای کارگاه داستان آمدن بچه که شمایلی مسیحوار دارد را تعریف میکنند و نمایش با استفاده از تکنیک فلاشبک آنچه را که بر این زن و مرد گذشته را نمایشی میکند. ابتدا ورود بچه، سپس عادت کردن به حضور بچه و به تبعیت از فرمان بچه، قطع کردن خوردن گوشت حیوان. در ادامۀ نمایش، زن، حامله میشود و از بچه میخواهد که آنها را ترک کند اما بعد از رفتن بچه، دکتر به زن میگوید که دیگر باردار نیست. بعد معلوم میشود که زن و مرد از ولع گوشت، بچه را خوردهاند و بدنشان به فرمی رعشه مانند رسیده است. در چرخشی داستانی در روایت، بچهای دیگر که اینبار یک زن بزرگسال است، وارد خانۀ آنها میشود. این زن به همراهی بچهی اول که مانند مسیح باز میگردد؛ زن و مرد صاحبخانه را میکشند و جای آنها را میگیرند و سپس صحنهی ابتدایی با آمدن کارآگاه تکرار میشود و در یک جنون و خشونت بیامان بار دیگر، همهی شخصیتهای نمایش به جان یکدیگر میافتند و اجرای نمایش به پایان میرسد.
آنتوان آرتو در کتاب «تئاتر و همزادش»؛ در باب چگونگی یک نمایش برمبنای دستورعمل «تئاتر شقاوت» مینویسد: «هر نمایش باید دارای عناصر فیزیکی باشد که برای همگان عینی و ملموس گردد، مانند فریادها، شکوهها، تجلیها، پدیدههای غیر منتظره، حوادث ناگهانی و غیر مترقبه، زیبایی جادویی لباسها که از برخی از الگوهای آئینی الهام گرفته شدهاند، درخشش و تلالو نور، افسون وردگونهی صداها، سحر و زیبایی هماهنگیها، نتهای نادر موسیقی، رنگ اشیاء، ضربآهنگ فیزیکی حرکات که زیر و بم آن با تپش حرکت آشنا و ممزوج میشود، ظهور ملموس اشیای نو و حیرت انگیز، نقابها و ماسکها، آدمکهای طویل، تغییر ناگهانی نور و عمل فیزیکی آنکه حس گرما و سرما را بیدار میکند.».
چنین ویژگیهایی که آرتو برای اجرای یک نمایش نام میبرد، به وضوح در اجرای نمایش «بچه» به چشم میخورد. استفاده از نمادها و آئینهای مسیحی در شخصیت بچه، صحنههایی که مداوم درهم تنیده میشوند، نورپردازی که فضاهای رمز آلود و گرم و سرد را پدید میآورد، استفاده از صحنهپردازی، لباس و چهرهپردازی که در رنگ و کاربرد اشیاء بسیار متنوع و غریب به نظر میرسند و فیگور و ژستهایی همراه با حرکات فیزیکی که ضربآهنگ پر تنش و جذابی را ایجاد میکند، در کنار نمایشی کردن سطحی از خشونت بالا که به انسانخواری بدل شده است، همگی ویژگیهایی هستند که مخاطب را ظاهراً با نمایشی معادل آنچه در اندیشهی آرتو بوده است مواجه میکند. اما چنین ویژگیهایی صرفاً برای رسیدن به تئاتری که آرتو پیشنهاد میدهد نیست. اجرای یک نمایش علاوه بر این ویژگیهای ظاهری، باید با کنار نهادن احساسات و عواطفی که بسیار ساده تحلیلپذیر هستند، تلاش کند از غریزه و هنر بازیگران در خدمت تجلی و بروز نیروهای خارجی -اجتماعی و سیاسی- استفاده کند تا یک ارتباط دو طرفه با مخاطبان به شیوهای قدرتمند، در قلمرو صحنهی تئاتر ایجاد شود.
در حقیقت آنچه اجرای نمایش «بچه» نیازمند آن است، از یک سو وسعت و عمق بخشیدن به اجرای نمایشی است که تمامی جسم و ارگانیسم انسان یا به بیان بهتر تماشاگر را مخاطب قرار دهد و تنها از چنین رویکرد شقاوت محوری، شمایلهایی مصنوعی و کاملا انتزاعی-جدا شده از جهان واقعی و بیرونی- باقی نگذارد و از سوی دیگر با فراخواندن اشیاء، حرکات و نشانهها به جای برداشتهای بسیار ابتدایی از خشنوت و قدرت، در پی ایجاد نسبت نو با این مفاهیم باشد و صرفاً به نمایش اغراق آمیز هرآنچه در صحنه حضور دارد، اکتفا نکند.
آرتو همچنین مینویسد: «اگر چنانچه تئاتر خواهان آن است که به ضرورت خود دست یابد، میباید هر آنچه را که جنایت، در جنگ یا دیوانگی نهفته است بر ما مکشوف سازد.» در واقع میتوان برای جمع بندی با استفاده از نظرات آرتو به این نکته اشاره کرد که اجرای نمایش «بچه» در عین حال که از ویژگیهایی که میتواند یک نمایش را به سوی بهترین شکل خودش ارتقاء دهد، بهره میبرد اما به دلیل فاصلهی معناداری که با جهان بیرون دارد و تنها در سطح فانتزی -دور از امر واقعی- و نمادین باقی میماند، نمیتواند به ضرورت خود یعنی شرط اصلی وجودش در بالاترین سطح کیفی دست یابد.
***
منبع
آرتو، آنتونن (۱۹۳۸). تئاتر و همزادش. ترجمه: نسرین خطاط (۱۳۹۴). تهران: انتشارات قطره.