اگر بخواهیم تعریفی ساده از ادبیات مهاجرت ارائه بدهیم، میتوانیم بگوییم که ادبیات مهاجرت به آثار ادبیای گفته میشود که نویسندههایشان بهدلیل مهاجرت، از زادگاه و وطن خویش دور شدهاند و در سرزمین دیگری زندگی میکنند و می نویسند. این نویسندهها تجربههای خاصی از مهاجرت، دوری از وطن، تلاش برای سازگاری با فرهنگ جدیدِ جامعهی میزبان، و چالشهای ناشی از این جابهجایی را در آثارشان منعکس میکنند. این ادبیات مهاجرت از طریق بسط و توسعهی پیرنگ و روایت پیشینه و دغدغههای شخصیت اصلی، غالباً قصد دارد به موضوعات زیر بپردازد:
- مسئلهی هویت مهاجران.
- زیست دوگانه در جامعهی میزبان.
- نژادپرستی (راسیسم)
- مشکلات ناشی از دیکتاتوری زبانی و درنتیجه مشکل در ارتباطات.
- تلاش برای یافتن جایگاه اجتماعی در جامعهی میزبان.
- مواجهه با تبعیضهای احتمالی از طرف جامعهی میزبان.
- دلتنگی و نوستالژی.
- تلاش برای حفظ ریشههای فرهنگی.
با درنظر گرفتن این موضوعها میتوان رمان «من فلوجه را بهیاد میآورم» نوشتهی فرات العانی، را رمانی از دستهی ادبیات مهاجرت دانست. وبسایت نشر پنگوئن در قسمتی از معرفیای که برای ترجمهی انگلیسی این رمان نوشته، چنین آورده است:
“در اوایل دههی ۱۹۷۰، رامی که مردی جوان بود، برای فرار از دیکتاتوری صدامحسین از خانهاش گریخت. او در فرانسه زندگی جدیدی ساخت و خانوادهای تشکیل داد و با تلاش فراوان به مهاجری موفق تبدیل شد. او به ندرت از دوران زندگیاش در آنجا سخن میگوید، و پسرش، فرات، این را همچون دیواری بین خود و پدرش احساس میکند. هنگامی که رامیِ سالخورده به دلیل سرطان کشندهای در بیمارستان بستری میشود، فرات آخرین فرصت خود را میبیند تا دربارهی این مرد اسرارآمیز و همچنین دربارهی خودش، بیشتر بداند.”
این رمان در سال ۲۰۲۳ میلادی به زبان فرانسوی نوشته شده و در پاییز سال ۱۴۰۳ توسط ابوالفضل اللهدادی مستقیماً از زبان فرانسوی ترجمه و به وسیله نشر افق در ایران منتشر شده است. در این نوشته قصد دارم در چهار بخش مجزا به تحلیل این رمان بپردازم.
-
تحلیل زمان و فرم روایی
سه خط زمانی مشخص در رمان «من فلوجه را بهیاد میآورم» دیده میشود که درواقع شاکلهی اساسی روایت را میسازند. اگر ترتیب وقایع رمان را بهصورت زمان تقویمی(کرونولوژیک) دربیاوریم، با چنین ساختاری روبهرو میشویم:
خط زمانی اول؛ از زمان مرگِ مادرِ شخصیت رامی تا آخرین روز حضور او در عراق:
این خط زمانی چیزی است که شخصیت فرات (پسرِ رامی) از آن بیخبر است ولی خودِ شخصیت رامی آن را برخلاف فراموشیای که گرفته، بهیاد میآورد. این خط زمانی از تابستان ۱۹۵۲ شروع و به ۲۵ ژانویهی ۱۹۷۲ یعنی آخرین روز حضور رامی در عراق ختم میشود. نحوهی روایت در این بازه زمانی، سومشخص محدود به ذهن رامی است. ما از کودکی او و مرگ مادرش شروع میکنیم و پیشینهی زندگی او را میفهمیم و میبینیم که چهطور رامی رفتهرفته تبدیل به یک انقلابی دستچپی میشود. همچنین در همین خط زمانی است که ما تحولات سیاسی-اجتماعی عراق را از سقوط پادشاهی تا ظهور جمهوری و سپس ظهور حزب بعث و صدامحسین درک میکنیم و میبینیم شخصیت رامی چگونه به این تحولات واکنش نشان میدهد. درواقع روایت قسمتی از تاریخ عراق و تحولات اجتماعی و سیاسی آن و معرفیاش به مخاطبان غربی، یکی از اهداف اصلی نویسنده بوده است.
خط زمانی دوم؛ روایت فرات از کودکی تا بزرگسالی خودش در فرانسه:
این خط زمانی که بهصورت اولشخص از زبان خود شخصیت فرات روایت میشود، درواقع از پاییز ۱۹۸۷ و با فصلی با عنوان «من پسرت هستم» شروع و به فصلی با عنوان «نقطهی بیبازگشت» در ژوئن ۲۰۰۹ ختم میشود. در این فصلها ما علاوهبر مشکلات نسل اول مهاجران، با مسائل نسل دوم مهاجرانی که اتفاقاً در کشور میزبان بهدنیا آمدهاند، آشنا میشویم. همچنین در همین خط زمانی است که اشارههایی به جنگ ایران و عراق نیز در داستان میشود.
خط زمانی سوم؛ صحنهی مرکزی:
این خط زمانی درواقع کوتاهترین خط زمانی رمان است. حلقهای مرکزی است که دو حلقهی دیگر از آن آویزان شده است. این خط زمانی از ۲ اوت ۲۰۱۹ در بیمارستان شروع میشود و به ۶ اکتبر ۲۰۱۹ و فصلی با عنوان «به امید دیدار، بابا» ختم میشود. این خط زمانی نیز توسط خود شخصیت فرات و بهصورت اولشخص روایت میشود. بهانهی روایت نیز دقیقاً در همین خط زمانی مشخص میشود. به شروع (اوپنینگ) رمان که با کلمهی «پدرم» شروع میشود، دقت کنید:
“پدرم رؤیایی ناگفته داشت: موفقیت در زندگیاش، به دور از عراق. این رؤیا در سالهای دههی ۱۹۷۰ در فرمانداری پاریس در هم شکست.”
راوی در انتهای اولین فصل رمان، بهانهی روایت را چنین شرح میدهد:
“او که پناه میخواست، میخواست دور از کشورش زندگی کند و از دیوانههایی بگریزد که بر عراق حکومت میکردند، یک پناهندهی سیاسیِ بیمنزلت شده بود، یک کوچندهی بدون کارت اقامت، یک مهاجرِ بیآینده. رؤیاهای ناکامش در عمق قلبش جا خوش کرده بودند. برای او ناکامیهایش شده بودند ناگفتهها. گردش روزگار مرا به نوشتن این ناگفتهها سوق داده است.”
اما این خطهای زمانی بهترتیب پشتسرهم ردیف نشدهاند. نویسنده این فصلها و زمانها را درهم میآمیزد. گاه آنها را یکیدرمیان تعریف میکند و گاه این قاعده را برهم میزند. خوانندگان رمان از این زمان به زمانی دیگر و فصلی دیگر پرتاب میشوند. با تغییر راوی از سومشخص به اولشخص، تنوع روایی بالایی در رمان پدید میآید. از نظر مکانی نیز تنوع بهشدت بالاست. خط زمانی اول کاملاً در عراق رخ میدهد. خط زمانی سوم نیز کاملاً در فرانسه. اما خط زمانی دوم گاه در عراقِ پسامهاجرتِ رامی است، گاه در فرانسه. بهعنوان مثال، نُهمین فصل رمان، «سعد» نام دارد و در سال ۱۹۵۳ رخ میدهد. دهمین فصل رمان نیز دقیقاً «سعد» نام دارد و در سال ۱۹۸۹ رخ میدهد؛ یعنی جایی که فرات کودک برای اولینبار به کشورِ زادگاه پدرش سفر کرده است. در مجموع میتوان گفت فصلهای سیویکگانهی رمان همگی کوتاه هستند و این ویژگی باعث تسریع روند مطالعهی مخاطب میشود. برای مفهوم شدن فرم روایی و بستهشدن قرارداد آن با مخاطب، راوی در اوایل رمان میگوید:
“پدرم کودکیاش را برای من روایت میکرد و من بخشی از کودکی خودم را به او میگفتم. عوض کردنِ جایمان چندان ساده بهنظر نمیرسید، اما بهنظرم این معاملهی پایاپای ضروری بود.”
بعد از مشخص شدن وضعیت فرم زمانی/روایی رمان، از همینجا میتوان پُلی زد به محتوای «من فلوجه را بهیاد میآورم».
-
مواجههی نسل دوم مهاجران با جامعهی میزبان
یکی از مهمترین ویژگیهای مشترک تمام رمانهایی که عنوان ادبیات مهاجرات را یدک میکشند، تقابل و کشمکش میان مهاجران و جامعهی میزبان است. این تقابلها و کشمکشها در ساحتهای گوناگون فرهنگی، نژادی، مذهبی، اقتصادی، زبانی و سیاسی رخ میدهد. اما یکی از جالبترین ویژگیهای رمان «من فلوجه را بهیاد میآورم» این است که رمان نشان میدهد این کشمکشها و تقابلها مختص به نسل اول مهاجران که زادگاه خویش را ترک گفتهاند نیست؛ بلکه اینها حتی پاپیچ نسل های دوم و سومی که در کشور میزبان بهدنیا آمدهاند نیز میشوند. دقیقاً بههمین دلیل است که رمان، دو خط زمانی اصلی دارد؛ هریک از این خطوط به مسائل و مصائب نسلی از مهاجران میپردازد. بهعنوان نمونه در جایی از رمان میبینیم که چگونه شخصیت فراتِ متولد فرانسه در جامعهی میزبان یک «دیگری» محسوب میشود و این قضیه در مدرسه برای او مسئلهساز شده، او را به درگیری فیزیکی میکشاند:
“پشیمان بودم. نباید از کوره در میرفتم. بههرحال، کسی عراق را نمیشناخت. وانگهی، من هم نمیشناختم. اما با همین توهین ساده احساس کرده بودم که بخشی از اقلیتی نادیدهگرفته هستم و حماقت اکثریتی بیاطلاع را تحمل میکنم. این برایم سخت آمد. ناعادلانه؟ بله، همین است، ناعادلانه. این شد که مشتهایم را گره کردم.”
یا در جایی دیگر، این «تفاوت با جامعهی میزبان» خودش را در زبانِ والدینِ فرات و خجالت او از لهجهی آنها بروز میدهد. به نمونهی تلخیصشدهی زیر از فصلِ «لهجه» دقت کنید:
“پدر و مادرم گلیم خود را خیلی خوب از آب بیرون میکشیدند، ولی آنها اسیر زبانی با لهجهای مایهی خجالت بودند و درنتیجه از ترس اینکه خراب کنند، حتی بهخاطر آن عذر میخواستند… در واژهی بیگانه مفهومِ «غیرعادی» هم نهفته است. بله، ما غیرعادی بودیم. درحالیکه میکوشیدم اندوهم را پنهان کنم، دست خواهرم را گرفتم. از دیدن نگاه مادرم وحشت داشتم… هیچکس در اطرافمان از ما حمایت نکرد، هیچکس ابراز همدردی نکرد. ناشکیبایی تحقیرآمیز آن آدمها نسبت به لهجهی مادرم ما را از واکنش بازداشته بود.”
تمام اینها باعث میشوند که شخصیت فرات نه یک فرانسوی کامل باشد و نه یک عراقی کامل. او در نوعی برزخ گرفتار است. او هم در جامعهی فرانسه بیگانه و دیگری است و هم در جامعهی عراق. در اواخر رمان، جایی که پدر و پسر با هم به عراق بازگشتهاند، فرات پسربچهای را میبیند و چنین میگوید:
“در پرتو نگاه نافذ آن پسربچه، توانستم متوجه صراحت آن صحنه شوم؛ صحنهای که من در آن حضور نداشتم. چشمهای او به من میگفتند: «خیابانهای عراق مملو از خاطرات قهرمانان و مردگان ماست. تو یکی از آنها نیستی. تو یک بیگانهای.»”
-
نسل اول مهاجران و مسائل آنها
شخصیت رامی و همسرش نمایندهی نسل اول مهاجران عراقی به فرانسه هستند. رامی نمیتواند عراق را فراموش کند و حتی نام فرزندش را فرات، رودی در عراق، گذاشته است. او مدام از تلویزیون و رادیو اخبار مرتبط با عراق و جنگهایش را گوش میدهد و به مشروب پناه میبرد. او با فروختن کارت پستال به توریستها در مقابل کلیسای نوتردام تلاش میکند که زندگی فرزندانش را بهبود ببخشد. اما دلیل مهاجرت او نیز در داستان مورد واکاوی قرار میگیرد. در کتابخانهی شخصی رامی کتابی با عنوان «انقلابی که به آن خیانت شد» یا La Revolution trahie دیده میشود. درواقع پس از ظهور حزب ملیگرای بعث در عراق و قدرت گرفتن صدامحسین است که رامی تصمیم به مهاجرت میگیرد. در جایی از رمان، وقتی فراتِ کودک میخواهد در یک تابستان به عراق سفر کند، پدرش به او چنین نصیحت میکند:
“عراقی که تو قرار است ببینی یک کشور دیکتاتوری است… کشوری است که در آن همه نجوا میکنند. تو و خواهرت نباید بلندبلند حرف بزنید، کسی نباید با صدای بلند حرف بزند، مگر اینکه حرف بیاهمیتی باشد. فهمیدی؟… نباید دربارهی چیزی که میبینی نظرت را بگویی. در کشورِ نجواها، فقط باید زمزمه کنی.”
در جای دیگری از رمان، در تابستان سال ۱۹۸۸، شخصیت رامی دیالوگی را میگوید که مستقیماً مربوط به علت مهاجرت او است:
“عراق فقط یک کشور نیست. عراق سرزمین نجواهاست. سرزمینی است که آدم بدون دروغ گفتن نمیتواند در آن زنده بماند. و من هرگز دروغگویی را دوست نداشتهام.”
این دیالوگ در اوایل کتاب گفته میشود. وقتی مخاطب کتاب را ادامه دهد، تقریباً در یکسوم پایانی آن جزئیات بیشتری را از علت مهاجرت رامی درمییابد و با مصائب او در کشور زادگاهش آشنا میشود:
“رامی پیش از این هرگز پایش را از عراق بیرون نگذاشته بود، حتی برای چند روز. اما آن روز مصمم بود که این صفحه از کتاب زندگیاش را ورق بزند، از جنونی که کشورش را تصرف کرده بود بگریزد، خانوادهاش را ترک کند و به غریبهها پناه ببرد.”
-
بعد روانشناختی رمان
تاریخ و جامعهشناسی ابعاد اساسی رمان «من فلوجه را بهیاد میآورم» را میسازند؛ اما نویسنده از ابعاد روانشناختی اثرش نیز غافل نبوده است. جالبتوجهترین نمونهی رمان در برساختن ابعاد روانشناختی شخصیتها، پیشینهای است که نویسنده دربارهی دو برادر ناتنی، یعنی رامی و سعد میسازد. این دو شخصیت با توجه به کودکیای که داشتهاند، در بزرگسالی دو مسیر کاملاً متفاوت از هم را پیش میگیرند. رامی بهخاطر بیعدالتیهایی که از طرف نامادریاش دیده، راهی را که بهنظرش عادلانه رسیده انتخاب میکند و عضوی از حزب دستچپی پیرو آرمانهای تروتسکی میشود. برادر ناتنیاش هم بهخاطر توجه مادرش، رابطهاش با سایر برادران، محافظهکاریاش و همچنین زورگوییاش، در بزرگسالی عضو حزب بعث عراق میشود.
ابوالفضل اللهدادی، مترجم این رمان در توضیح آن می نویسد:
“این رمان که بهنوعی روایت قصهی امیر العانی، پدر نویسنده، است، پس از انتشار با استقبال چشمگیر خوانندگان و منتقدان روبهرو شد. «من فلوجه را بهیاد میآورم» برندهی جوایز سنگور، ادبیات عرب، آمِریگو وسپوچّی، رمان ورسیون فمینا و نامزد نهایی جوایز مارسل پانیول و گنکورِ رمان اول بوده است. از سوی دیگر، رمان در تاریخی نمادین منتشر شد: بیستمین سالگرد تهاجم آمریکا و متحدانش به عراق. آیا این همزمانی عمدی بوده است؟ فرات العانی در مصاحبهای میگوید: «گرچه تاریخها و نمادها برای من بسیار مهماند، راستش ناخواسته بود.»”