نگاهی به نمایش «فردا»

نمایش «فردا» به کارگردانی امین اسفندیار و بازی ایمان صیادبرهانی و سعید زارعی، مهر و آبان سال جاری در سالن کاخ‌هنر به روی صحنه رفته است. نمایش «فردا» از نوعی فضای مالیخولیایی در روایت و فرم بهره می‌برد که همانقدر که می‌توان نقطه‌ی قوت آن باشد، می‌تواند محتوای نمایش را تقلیل دهد. بازی بازیگران، طراحی صحنه، نور و البته موسیقی نمایش در تعامل با یکدیگر به ساختن اتمسفری بسیار قوی برای اجرای این نمایش، کمک کرده‌اند. بازیگران که از توانایی بسیار بالای بدنی و بیانی برخوردارند، بدن‌هایی نامتعارف -که گویا حافظه‌ی حرکتی خود را از دست داده‌اند- را به شکلی زیبا به نمایش می‌گذارند. داستان رازآلود این نمایش نیز مخاطبان آن را با خود همراه می‌کند. «فردا» نمایشی تراژیک استکه تنها راه ادامه دادن به این زندگی و تاب‌آوری رنج آن را فراموشی خود‌خواسته‌ی فجایع می‌داند. نمایش، نوعی پیش‌فرض در خود دارد؛ اینکه ما بیش از هر زمان دیگری در جهان بازنمایی‌ها و توهم‌ها زندگی می‌کنیم و در چنین جهانی، واقعیت تا حد زیادی غیر‌قابل شناخت‌ به نظر می‌رسد. جهانی از پیش کنترل‌شده و کلینیکال که راه حل مواجهه با آن از میان برداشتن عنصر حافظه در همه‌ی ابعاد است. این گونه فضاسازی و ساخت معنا؛ همزمان، هم مخاطبان را از شرایط اکنون خود و جامعه آگاه می‌سازد و هم از طرف دیگر آن‌ها را از پیش،شکست‌خورده فرض می‌کند. حل چنین پارادوکس معنایی با بهره بردن از بالاترین تکنیک‌های اجرایی نیز معمولا ناممکن است.

اجرای نمایش «فردا» از همان اولین لحظاتی که تماشاگران بر روی صندلی‌های خود می‌نشینند، با صدای بلند موسیقی و پخش مه توسط دستگاه مه‌ساز که سالن را پر می‌کند، شروع می‌شود. یک مرد سیاه‌پوش که به خوبی هم دیده نمی‌شود، اطراف اتاقک مکعبی شکل وسط صحنه می‌چرخد و با شی‌ای در دست‌اش، صدایی ترسناک و عجیب ایجاد می‌کند. صدایی مانند برهم‌خوردن دو سطح فلزی. پس از قرار گرفتن همه تماشاگران بر صندلی‌هایشان، صدای ناله‌ای از درون مکعب به مرور به شکلی افزایشی شنیده می‌شود. نور، کم‌کم صحنه را روشن می‌کند. صحنه‌ یک اتاقک خالی با دیوارهای شیشه‌ایست (که البته فقط ضلع مقابل تماشاگران با شیشه‌ کاملا پوشانده شده است و بقیه اضلاع به‌نظر خالیست). در انتهای اتاقک سه ردیف پانزده‌تایی کمد‌های فلزی قرار گرفته است و یک ضبط صوت قدیمی، یک دستگاه مه‌ساز نیز در گوشه‌ی سمت چپ صحنه وجود دارد. دو مرد روی زمین افتاده‌اند. هردو تیشرت‌های پاره و گشاد به تن دارند. حرکت‌های ساده مانند بلند شدن، ایستادن و راه رفتن برایشان دشوار است. یکی از مردها بلند می‌شود و موسیقی را که از ضبط‌صوت پخش می‌شود قطع می‌کند و مرد دیگر از ترس آن‌که کور شده باشد، مدتی طول می‌کشد تا چشمانش را باز کند، اما کم کم چشمانش باز می‌شود و خود را در آینه‌ای که بر روی در وجود دارد، می‌بیند، دری که وسط صحنه و جلوی تماشاگران قرار گرفته است. در ابتدا دو مرد، هیچ چیز را به‌یاد نمی‌آورند، لحظه‌ی ورودشان به اتاق، علت حضورشان در آن‌جا و حتی راه بیرون رفتن را. سپس شروع به کشف راز حضور خود در اتاقک می‌کنند. با پیدا کردن چند کلید در مکان‌های متفاوتی از اتاق، وسایل و ابزاری مثل نوارکاست، عکس، لباس و وسایل آزمایشگاه در کمد‌های انتهای صحنه می‌‌یابند و تلاش می‌کنند با بخاطر آوردن گذشته، معمای حضور در این مکان را حل کنند. آن‌ها در نهایت درمی‌یابند که خودخواسته و با یک آزمایش علمی، حافظه‌اشان را پاک کرده‌اند، در عین حال نیز دست به جنایتی بزرگ زده‌اند. آنها با کشتن یکی از آدم‌های مهم زندگی‌اشان (مادرشان) سعی کردند آزمایش‌ علمی خود را بی‌عیب و نقص انجام دهند تا تاب‌آوری انسان در هنگام پاکسازی حافظه در نسبت با یک فاجعه را بسنجند. در پایان، دو مرد آزمایش خود را برای فراموش کردن کاری که با مادر خود کرده‌اند، تکرار می‌کنند و مرد سیاه‌پوش اول نمایش، با ماسکی برای عکاسی از فرآیند پاکسازی حافظه‌ی آن‌ها وارد اتاقک می‌شود و بعد از اتمام کارش نمایش خاتمه می‌یابد.

نمایش فردا

کارل فانهشبروک در مقاله‌‌ی «پادشاه خسته است: نکاتی چند درمورد سیاست، تئاتر و ماخولیا» می‌نویسد:”نمایش و وجه تئاتری به این توهم دامن می‌زنند که انسان می‌تواند از واقعیت سفت و سخت و نهایی بدن (رنجور،کامیاب، روبه زوال) طفره برود و خلاص شود، اما در عین حال به شکلی بی‌رحمانه همین بدن را با زمان‌مندی‌اش روبه‌رو می‌کنند. این شکاف گرچه امری تازه نیست، اما قلب تپنده‌ی مدرنیته‌ی ما را شکل می‌دهد.» اگر مالیخولیا را نوعی هنر، در تایید تصویری خاص از جهان بدانیم، این مفهوم صرفاً در تایید تصویری غریب است که راه بازگشت ما به تصویر دلخواهمان از جهان واقعی را بدون پرداخت اندک هزینه‌ای سد می‌کند. در واقع در اجرای نمایشی مثل نمایش«فردا» که مخاطبان به واسطه‌ی ابزار صحنه مانند مه‌ساز، فضای انتزاعی اتاق و فرم‌های عجیب و نامتعارف بدنی و بیانی –درگیری مداوم بدن‌ها برای حرکت و ارتباط با اطراف- وارد جهانی می‌شوند که توهم‌زا و بدون زمان است، برقراری ارتباط با جهان واقعی بیرون و تطبیق آن با اجرای نمایش برایشان بسیار دشوار خواهد بود. در حقیقت اگر ما با نمایشی روبه‌رو شده‌ایم که با استفاده از جهانی مالیخولیایی در واقع به دنبال رسالت اکنونی تئاتر که همان ارتباط انضمامی با جهان بیرون است نباید با انحرافات کوچک چنین دعوی مهمی را تقلیل دهیم. به همین دلیل نمی‌توان با تمام کیفیاتی که نمایش «فردا» از آن برخوردار است به سادگی از حضور فرد سوم- به عنوان یک قدرت بیرونی- و یک نوارکاست -که در آن از حافظه‌ی جایگزین سخن گفته شده- عبور کرد. احتمالاً خالقان نمایش که چنین بازی مناسبات قدرتی را ترتیب داده‌اند، هرگز در نظر نگرفته‌اند که شخصیت‌هایی که در طول اجرای نمایش، بی‌وقفه‌ در تقلای بدنی و هویتی برای فراروی از بازنمایی صرف و خلق امر نو هستند چگونه با حضور مرد سیاه‌پوش در پایان نمایش –ورود او با ماسک به اتاقک و عکس گرفتن از آن دو مرد مورد آزمایش- بر نوعی قدرت سیستماتیک که حافظه‌ی انسان را پاک می‌کند، صحه می‌گذارد و گویا این روایت ساختگی در آینده برای دیگران هم تکرار خواهد شد. دیگر کنش‌های شخصیت‌های اصلی نمایش درون‌زا و در جهت ایجاد توانی برای مقاومت با شرایط تحمیلی از جهان نمایش که در ارتباط تنگاتنگ با جهان واقعی است، نیز کارآمد نیست. به بیان ساده تنها با دو مرد که حکم موش آزمایشگاهی را پیدا کرده‌اند روبه رو هستیم. در نهایت می‌توان گفت نمایش «فردا» نمایشی است ارزشمند برای تماشا کردن اما ناامید کننده برای انتقال معنایی مازاد بر آن‌چه با نگاهی کمی عمیق به جامعه‌ی این روز ایران قابل برداشت است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
علیرضا ناظری
علیرضا ناظری
فارغ‌ التحصیل رشته‌ی فیلمنامه‌نویسی از دانشگاه سوره تهران - فارغ‌ التحصیل کارگردانی سینما از موسسه کارنامه - فارغ التحصیل کارگردانی تئاتر از موسسه کارنامه - فارغ التحصیل مدرسه درام خانه‌ی فروردین - آموزش‌یافته‌ی فیلمنامه‌نویسی زیر نظر استاد سعید رحمانی - نویسنده‌ی مجله‌ی فیلم کاو

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights