بررسی عناصر داستانی نوولای «روباه» نوشته‌ی دی.اچ.لارنس

دیوید هربرت لارنس، نویسندۀ انگلیسی، نوولای کلاسیک‌شده‌ی «روباه» را در سال ۱۹۲۲ نوشت و منتشر کرد. نوولا (novella) داستانی است که معمولاً بلندتر از داستان کوتاه و کوتاه‌تر از رمان است. در این نوشته به بررسی عناصر داستانی در نوولای «روباه» می‌پردازم.

  • پیرنگ نوولای «روباه»

برای تحلیل بهتر پیرنگ نوولای «روباه» بهتر است از الگوی روایت‌شناختی تزوتان تودوروف استفاده کنیم:

مرحله‌ی ۱: تعادل آغازین

دو زن با نام‌های خانوادگی مارچ و بنفورد در مزرعه‌ای زندگی می‌کنند. هردو مجرد هستند و کارهای مزرعه را انجام می‌دهند؛ بیشتر کارهای فیزیکی توسط مارچ انجام می‌شود که بنیه‌ای قوی‌تر دارد و بیشتر کارهای ذهنی توسط بنفورد که همواره حالتی مریض‌گونه دارد و بنیه‌ای ضعیف.

مرحله‌ی ۲: تعادل آغازین توسط نیرویی برهم می‌ریزد

هنری، که سربازی است که در جنگ جهانی دوم خدمت می‌کند، روزی سرزده به مزرعه‌ی آن‌ها می‌آید. هر دو زن، با آغوشی باز، به او خوش‌آمد می‌گویند و اجازه می‌دهند او برای مدتی در مزرعه‌ی آن‌ها بماند. اما هنری در این بین، عاشق مارچ می‌شود و زندگی آن دو زن را برهم می‌ریزد.

مرحله‌ی ۳: شخصیت متوجه برهم‌خوردن تعادل می‌شود

مارچ متوجه می‌شود که دوستش بنفورد از وضعیت پیش‌آمده اصلاً راضی نیست. بنفورد مدام او را نصیحت می‌کند و هشدار می‌دهد که هنری اساساً قابل‌اعتماد نیست و ممکن نیست در طی مدت‌زمانی بسیار کوتاه عاشق او شده باشد و او می‌خواهد مزرعه را از چنگ‌شان در بیاورد.

مرحله‌ی ۴: شخصیت تلاش می‌کند تعادل را برگرداند

مارچ، کشمکش بین هنری و بنفورد را مشاهده می‌کند و هردم به‌سمت یکی‌شان متمایل می‌شود. درنهایت به هنری قول ازدواج می‌دهد؛ ولی ۹ روز بعد از رفتن هنری، نامه‌ای به او می‌نویسد و می‌گوید که نمی‌تواند با او ازدواج کند.

مرحله‌ی ۵: تعادل ثانویه

هنری که همه‌چیز را زیر سر بنفورد می‌داند، او را به‌قتل می‌رساند؛ البته طوری این کار را می‌کند که قضیه تصادفی به‌نظر برسد. با مارچ ازدواج می‌کند و آن‌ها با هم از انگلستان می‌روند. هیچ‌‎کدام درنهایت احساس رضایت از زندگی ندارند.

تمام اتفاقات داستان کاملاً به‌شکل خطی روایت می‌شوند.

  • شخصیت و شخصیت‌پردازی در نوولای «روباه»

لارنس در نوولای «روباه» هم از شخصیت‌‎پردازی مستقیم بهره برده، هم شخصیت‌ها را از طریق پیشینه‌شان و همچنین عمل در صحنه و دیالوگ‌ها ساخته است. به این قسمت از اوایل داستان دقت کنید که چگونه غالباً از طریق شخصیت‌پردازی مستقیم، بنفورد و مارچ ترسیم شده‌اند:

بنفورد کوتاه‌قد، ریزنقش، نحیف و عینکی بود. اصل سرمایه را او گذاشته بود چون مارچ پول چندانی نداشت یا شاید اصلاً کیسه‌اش خالی بود.. مارچ قوی‌بنیه‌تر بود. در کلاس‌های شبانه‌ای در ایزلینگتون، نجاری و دروپنجره‌سازی یاد گرفته بود. مردِ آن‌جا او بودبنفورد با وجود سستی اعصاب و ضعف بنیه‌اش، قلبی مهربان و بخشنده داشت و مارچ، علی‌‍رغم بعضی خصلت‌های غریب و درون‌گرایی خاص خودش، بزرگواری و گذشتی کم‌نظیر داشت.”

اما در قسمت‌های دیگر، شخصیت‌‎پردازی غیرمستقیم (در صحنه) است:

وارد خانه شدند و آن‌جا، در اتاق نشیمن، کنار بخاری، بنفورد را دیدند که مانند ساحره‌ای عجوزه و ریزنقش چمباتمه زده بود. وقتی قدم به درون گذاشتند، با چشمان اشک‌آلود و قرمزش نگاهی به اطراف انداخت، اما از جا برنخاست. این موجود نحیف، که چمباتمه زده بود و مبهوت براندازشان می‌کرد، به‌نظر هنری هولناک و غیرطبیعی می‌آمد. مرد در دل گفت که نگاهش شرورانه و شیطانی است و با انگشت صلیب کشید تا از چشم‌زخمش مصون بماند.”

در این قسمت نقل‌شده می‎‌بینیم که شخصیت بنفورد چه‌طور از بیرون رفتن مارچ و هنری ناراحت است. همچنین با عکس‌العمل هنری (کشیدن صلیب بر خودش) متوجه خرافاتی بودن او و جنبه‌ای از شخصیتش نیز می‌شویم.

نوولای «روباه» حول همین مثلث شخصیتی شکل می‌گیرد. مثلثی که سه رأس آن عبارتند از مارچ، بنفورد و هنری. با توجه به الگوی تودوروف می‌بینیم که رأس سوم، هنری، بعدها به‌عنوان یک «دیگری» وارد شده است.

مارچ زنی است مستقل و قوی‌بنیه. بیشتر کارهای مزرعه را او انجام می‌دهد. لباس‌های مردانه می‌پوشد و صدای بلندی نیز دارد. اما او وقتی با لباس ظریف زنانه جلو هنری ظاهر می‌شود، ما نیز همراه با شخصیت هنری می‌بینیم که تمام آن زمختی از بین می‌رود و مارچ از یک مرد کشاورز تنومند تبدیل می‌شود به زنی ظریف. درواقع می‌توان گفت که مارچ می‌خواهد خودش کارهای خودش را انجام دهد و حتی از دوستش بنفورد به‌عنوان یک زن حمایت کند و تن به کلیشه‌های جنسیتی ندهد. اساساً مبحث «جنسیت» بارها در رمان به انواع مختلف مطرح می‌‎شود که به آن خواهم پرداخت. اما شخصیت مارچ ضعفی نیز در خودش دارد؛ او اساساً نمی‌تواند به‌راحتی درباره‌ی رابطه‌اش تصمیم بگیرد. اگر هنری با او حرف بزند و او را به‌سمت خودش بکشاند، مارچ با او همراه می‌شود و اگر بنفورد رأی او را بزند، او از هنری روی‌گردان می‌شود و حرف‌های بنفورد را منطقی می‌یابد. می‌توان گفت شخصیت اصلی نوولا همین مارچ است.

بنفورد دقیقاً نقطه‌ی مقابل مارچ است؛ چه از نظر ظاهری و چه از نظر فکری. در بخش «راوی و نحوه‌ی روایت» به نکته‌ی بسیار مهمی درمورد شخصیت بنفورد اشاره خواهیم کرد؛ اما پیش از آن، به این قسمت از نوولای «روباه» توجه کنید که چه‌طور این دو شخصیت از نظر فکری از هم متمایزند:

بنفورد با شنیدن این حرف لبخند زد. گفت: «این را باید اهالی دهکده بگویند

چند لحظه همگی ساکت ماندند. بنفورد پرسید: «تو چی می‌گویی، نلی؟»

مارچ، با لحنی متفاوت با همیشه، گفت: «از نظر من اشکالی ندارد. به هر صورت، برای حرف مردم دهکده تره هم خرد نمی‌کنم.»”

همچنین در قسمت نقل‌شده‌ی بالا، می‌بینیم که بنفورد، شخصیت مارچ را «نلی» خطاب می‌کند. درحالی که راوی دانای کل داستان همواره آن دو را نه به اسم کوچک‌شان، بلکه به نام خانوادگی‎‌شان خطاب می‌کند. حتی شروع داستان هم به این نکته اشاره دارد:

معمولاً دو دختر را با نام خانوادگی‌شان می‌شناختند؛ بنفورد و مارچ.”

دلیل این اتفاق می‌تواند این باشد که بین دو شخصیت بنفورد و مارچ رابطه‌ای وجود دارد که حتی راوی هم خودش را وارد آن نمی‌کند. منتقدهایی هستند که رابطه‌ی بین بنفورد و مارچ را نه رابطه‌ای دوستانه، بلکه رابطه‌ی عاشقانه از نوع هم‌جنس‌خواهانه‌ی آن می‌دانند. علاوه بر این قضیه‌ی نام کوچک و نام خانوادگی، ما می‌دانیم که این دو زن با هم در یک بستر می‌خوابند و بنفورد تا مارچ به تخت‌خواب نیاید، چشم بر هم نمی‌گذارد.

شخصیت هنری، بعد از بنفورد، شاید مرموزترین شخصیت نوولا باشد؛ البته تا صفحات پایانی آن. راوی دانای کل داستان، بعد از اتمام روایت، مستقیماً کنه ضمیر او را می‌کاود و می‌گوید:

و مَرد! او دیگر نمی‌خواست که زن تماشا کند، ببیند و درک کند. می‌خواست بر ضمیر زن حجاب بکشد، همان‌طور که شرقی‌ها صورت زنان‌شان را با حجاب می‌پوشانند. او می‌خواست که زن خود را متعهد به او بداند و ذهن مستقلش را خواب کند.”

با استفاده از گفته‌های مستقیم و خشک راوی درمورد ذهنیات مَرد، می‌توان تمام تلاش‌های او را در طول نوولا معنا کرد.

  • راوی و نحوهی روایت نوولای «روباه»

نوولای «روباه» توسط راوی سوم‌شخص (دانای کل) روایت می‌شود. با این‌که راوی، گاهی حتی به ذهن شخصیت‌های فرعی و غیرمهم هم نفوذ می‌کند (در حد یکی‌دو جمله)، می‌توان گفت بیشتر حجم داستان از سه بخش کلی تشکیل شده است:

  1. نقل قول‌ها و گفته‌های مستقیم راوی درمورد پیشینه‌ی شخصیت‌ها و اعمال‌شان و همچنین فضاسازی‌های عینی او.
  2. نفوذ به ذهن شخصیت مارچ و روایت داستان از چشم و ادراکات او.
  3. نفوذ به ذهن شخصیت هنری و روایت داستان از چشم و ادراکات او.

نکته‌ی بسیار حائز اهمیت این است که ما تقریباً هیچ‌جای این داستان، چیز مهمی از ذهنیات بنفورد نمی‌خوانیم. ما نمی‌دانیم که او واقعاً درمورد مارچ و هنری چه فکری دارد. عدم نفوذ راوی دانای کل به ذهن او، حالت‌های مختلفی را پیش می‌آورد. اولین حالت این است که بنفورد عاشق مارچ است و نمی‌تواند تحمل کند که او با یک مَرد وارد رابطه شود و به همین دلیل با ازدواج آن‌ها مخالفت می‌کند و چنین واکنش‌های احساسی شدیدی از خودش بروز می‌‎دهد. حالت دوم این است که بنفورد خودش عاشق هنری است و با دیدن این‌که هنری به مارچ تمایل دارد و نه به او، شروع می‌کند به مخالفت ورزیدن. هرچه نباشد خود بنفورد بوده که در ابتدای داستان از هنری خواسته که بیشتر در مزرعه‌ی آن‌ها بماند. حالت سوم این است که بنفورد از مارچ سوءاستفاده می‌کند. او نمی‌خواهد که مارچ از مزرعه برود؛ هرچه نباشد او تمام کارهای فیزیکی را انجام می‌دهد و بیشتر کارهای سخت مزرعه با اوست. البته برای هر کدام از این حالت‌ها شواهدی هم در تأیید و هم در تکذیب‌شان وجود دارد. به‌عنوان مثال این حالت سوم چندان محتمل نیست؛ چون شخصیت بنفورد به مارچ می‌گوید که اگر می‌خواهد با هنری ازدواج کند، باید از مزرعه برود و او تحمل نخواهد کرد که آن دو در مزرعه زندگی کنند.

  • محتوا و درون‌مایهی نوولای «روباه»

تحلیل‌های مختلفی درمورد نوولای «روباه» ارائه شده که هرکدام از منظری خاص به آن نگاه کرده‌اند. برخی از منتقدین با رویکردی روان‌کاوانه سراغ این نوولا رفته و مثلاً گفته‌اند که روباه در این داستان نمادی است از غرایز سرکوب‌شده. برخی نگاهی فمینیستی به داستان داشته و روابط میان زن و مرد و همچنین کلیشه‌های جنسیتی و شکستن آن‌ها را در این نوولا بررسی کرده‌اند. آنچه کاملاً در رمان مشخص است، مبحث «جنسیت» است. دی.اچ.لارنس تقریباً یک‌دهم انتهایی نوولا را  اختصاص داده است به بحث درباره‌ی تقابل دوتایی مرد و زن. راوی دانای کل نوولا در این قسمت‌ها حتی اسم هنری و مارچ را هم زیاد استفاده نمی‌کند و آن‎‌ها را به‌صورت کلی «مرد» و «زن» خطاب می‌کند. به‌عنوان مثال:

او می‌خواست همه‌ی تلاش زن را بستاند، تمام آنچه ظاهراً علت وجودی‌اش بود. او می‌خواست زن را وادارد که تسلیمش شود، در برابر اراده‌اش سر فرود آورد، کورکورانه خود را کاملاً از قید هوشیاری توان‌فرسایش برهاند. می‌خواست آگاهی زن را از او بگیرد و مجبورش کند که چیزی نباشد مگر زنِ او. فقط زن او.”

یا در همین بخش‌ها می‌خوانیم:

دیگر زن نباید مردانه رفتار می‌کرد، زنی مستقل باشد که بار مسئولیت‌هایی مردانه را بر دوش می‌کشد. خیر، حتی مسئولیت در قبال روح خودش را باید به مرد می‌سپرد.”

البته این تأکید از سوی نویسنده فقط در انتهای نوولا وجود ندارد. در میانۀ داستان نیز صحنه‌هایی وجود دارند که به همین تقابل اشاره دارد. به‌عنوان مثال در صحنه‌ای، هر سه شخصیت نشسته‌اند و با هم درمورد کار فیزیکی در مزرعه حرف می‌زنند:

مرد جوان آهسته گفت: «این‌جور کارها مَرد می‌خواهد

قهقه‌ی بنفورد بلند شد. خنده‌اش را نیمه‌تمام گذاشت: «مواظب حرف زدن‌تان باشید. ما دست‌کمی از مَردها نداریم و به‌اندازه‌ی آن‌ها باعرضه‌ایم.»”

با توجه به «تعادل آغازین» و «تعادل ثانویه» در الگوی روایتی تودوروف، می‌توان گفت که زندگی شخصیت مارچ در کنار هنری اصلاً زندگی شادی نیست. ورود هنری به زندگی بنفورد و مارچ درنهایت باعث پایانی تلخ شده است و نارضایتی شدیدی در پی دارد. شاید بهتر بود او اجازه‌ی ورود این مَرد را به مزرعه‌شان نمی‌داد. شاید هم نه؛ دیالوگ آخر مارچ به هنری خبر از همین عدم‌قطعیت می‌دهد:

 خدا می‌داند. خدا می‌داند وقتی آن‌جا رسیدیم چه می‌شود.”

 

ترجمه‌ی جدید این نوولا به‌فارسی توسط کاوه میرعباسی انجام با نشر افق در سال ۱۴۰۳ منتشر شد.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمدرضا صالحی
محمدرضا صالحی
دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی. علاقه‌مند به روایت‌شناسی، نقد ادبی و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights