آپارتمان و آپارتماننشینی فقط به سبک زندگی یا معماری ربط ندارد، بلکه بهمثابۀ یک عنصر دراماتیکی در سینما هم مورد استفاده قرار میگیرد تا جایی که گونهای فیلمسازی به نام «سینمای آپارتمانی» شکل گرفته است که مؤلفههای خاص خود را دارد. آپارتماننشینی بهعنوان بخش مهمی از تجربۀ زیسته انسان مدرن در موقعیتهای گوناگون دراماتیکی از طنز گرفته تا ملودرام و اکشن استفاده شده و چه بسا تأویلهای سیاسی نیز از آن صورت گرفته است. شاید هیچ مثالی برای این مدعا بهتر از فیلم «اجارنشینها»ی داریوش مهرجویی نباشد که لوکیشن و سوژۀ اصلی فیلم در آن آپارتمان و فرهنگ آپارتماننشینی باشد. در این فیلم پارادوکسیکال بودن زیست ایرانی در درون مدرنیسم بازنمایی شده و کارگردان با ظرافت زیباییشناختی و روایتی جامعهشناسانه، شیوۀ زندگی ایرانیان در یک آپارتمان را به تصویر میکشد که البته برخی از منتقدان تأویلهای کلانتری نیز از آن داشته و آن را به برخی واقعیتهای سیاسی در جامعه ما نیز نسبت دادهاند. «اجارهنشینها» البته از منظر رویکردهای متعددی قابل تأویل است، اما قطعاً یکی از فیلمهایی که هم از فرم و ساختار آپارتمان و کارکردهای آن به شکل دراماتیک استفاده کرده و هم فرهنگ آپارتماننشینی در ایران را به شکل نقادانهای به تصویر کشیده است همین فیلم بود. آپارتماننشینی یک نوع زیست جمعی مسالمتآمیز است که استقلال و حریم خصوصی خانه را نداشته و اعضای آن باید به یک سری مقرارت عمومی تن بدهند و این با فرهنگ ایرانی که سالها در منزل شخصی و مستقل خود زیسته، متفاوت است و مسئالهای بهعنوان فرهنگ آپارتماننشینی را نیز با خود به همراه میآورد که بر اساس آن برخی قوانین جمعی برای آسایش فردی باید رعایت شود و دیگر شعار «چهاردیواری اختیاری» کارکرد خویش را از دست میدهد. مسئلهای که عدم پایبندی به آن در «اجارهنشینها»، مشکلاتی را برای آنها ایجاد کرد و به تدریج به یک بحران تبدیل شد. مثلاً حسین سرشار در بالای واحد خود یک باغچۀ مصنوعی ایجاد کرده بود که آبیاری آن به رطوبت آپارتمان و فرسودگی آن انجامید یا آواز خواندن اکبر عبدی در حمام موجب ترک برداشتن دیوار و مشکلاتی برای کل اعضای آپارتمان شد.
جالب اینکه آپارتماننشینی به تدریج به یک گونۀ فیلمسازی تازهای در سینما و تلویزیون ایران بدل شد و در کنار فیلمهای جادهای و روستایی و غیره، که یک مکان یا شیوۀ زندگی در آن به محوریت قصه بدل شده و بر آن اساس نامگذاری میشد قرار گرفت. این مسئله بهویژه در تلویزیون و سریالسازی مورد توجه قرار گرفت و سریالهای آپارتمانی به تدریج در تلویزیون تولید شد و گسترش یافت. سریال «آپارتمان» ساختۀ اصغر هاشمی و فیلم «آپارتمان شماره ۱۳» یدالله صمدی ازجمله این آثار بودند که حتی نام «آپارتمان» نیز در عنوان این آثار گنجانده شده بود. در آن سالها که این سریال پخش میشد هنوز آپارتماننشینی و آپارتمانسازی مثل امروز در حد گستردهای رواج نیافته بود و بسیاری از هم نسلان ما که در خانههای مستقل پدری زندگی میکردند حسرت زندگی آپارتمانی را داشتند و آن را نمادی از زندگی جدید میدانستند، اگرچه همان نسل امروز، بهویژه در کلانشهرها، حسرت زندگی در خانههای مستقل را داشته و احساس نوستالژیک به آن دارند. اما شاید هیچ سریالی به اندازۀ دو مجموعۀ «همسران» و «خانه سبز» که محصول مشترک بیژن بیرنگ و مرحوم مسعود رسام بودند در آموزش فرهنگ آپارتماننشینی و بازنمایی بصری آن نقش نداشتند. در این دو مجموعه مخاطب با خانوادههای هستهای و مدرنی روبهرو بود که در عین حال با آمیختن فرهنگ سنتی و مقتضیات آپارتماننشینی یک نوع آپارتماننشینی ایرانی را به تصویر کشیدند که هم فردیت و استقلال زندگی مدرن و هم همدلی و روابط خانوادگی زندگی سنتی را توأمان در خود داشت.
آپارتماننشینی از سوی دیگر بازتابی از طبقۀ متوسط جامعۀ ایرانی بود که همسویی بیشتری با فرهنگ آپارتماننشینی داشتند و میان این طبقه و گسترش آپارتماننشینی رابطۀ مستقیمی وجود داشت به این معنی که هر چقدر طبقۀ متوسط در جامعۀ ما رشد کرد به دنبال آن آپارتماننشینی هم در سطح کشور توسعه یافت. این سریالها علاوهبر ایجاد سرگمی و بازتاب مشکلات آپارتماننشینی در جامعۀ ایرانی، به مهارتها و فرهنگ آپارتماننشینی بهویژه در طبقۀ متوسط کمک کرد و در این زمینه کارکردهای آموزشی هم یافت. در سالهای اخیر نیز سریالهای آپارتمانی آنقدر زیاد شد که شاید نتوان نام همۀ آنها را به خاطر آورد. حتی برخی معتقدند که یکی از جذابیتهای سریالی مثل «زیر تیغ» به این مسئله بر میگردد که پس از سالها زندگی ایرانیان را در همان خانههای سنتی که حوض وسط حیات نشانۀ آن بود برگرداننده است و نشانهای از زندگی جدید آپارتمانی در آن وجود ندارد. سریالهایی مثل «همسایهها»، «من یک مستأجرم» و «همه بچههای من» نمونههای دیگری از سریالهای آپارتمانی هستند. شاید یکی از آخرین سریالهای که تقابل زندگی سنتی و مدرن را که میان احترام و استقلال در کشمکش بود و این تعارض را در انتخاب دو سبک زندگی در آپارتمان و زندگی در خانۀ پدرشوهر و به سبک سنتی را به تصویر کشید، سریال «پدر سالار» بود. در واقع آپارتماننشینی با ویژگیهای محتوایی جامعۀ مدرن در ارتباط بود و با زیست جهانِ سنتی در تناقض و دوگانگی قرار داشت و اکثر فیلمسازان ما از ظرفیت دراماتیک همین تناقض در زندگی آپارتمانی در روایت قصۀ خود استفاده کردهاند. یکی از نمونههای موفق سینمایی در این باره، قطعاً فیلم «دایره زنگی» پریسا بختآور است که به زیبایی توانسته است تناقضات زندگی و فرهنگ آپارتماننشینی را در طبقۀ متوسط ایرانی به تصویر بکشاند. اساساً ما ایرانیان در کارهای جمعی و گروهی چندان موفق نیستیم و این مسئله را در ورزش میتوان ردیابی کرد به این معنی که ما در ورزشهای انفرادی مثل کشتی موفقتر از ورزشهای تیمی مثل فوتبال هستیم.
آپارتماننشینی نمونهای از زیست جمعی است که به دلیل همین روحیه و عدم تمکین اجتماعی همواره با سویۀ منفی و پیامدهای آن دست به گریبان هستیم تا برکات آن. تصویر آپارتماننشینی در سینما و تلویزیون ما همواره دارای دو سویۀ تراژدی و کمدی بوده است و این خود نشان میدهد که هنوز فرهنگ آپارتماننشینی در جامعۀ ایرانی با وضعیت متعارف و منطقی خود فاصله دارد و همچنان به عنوان یک مسئلۀ اجتماعی مطرح است تا یک ویژگی اجتماعی! به عبارت دیگر اکثر فیلم و سریالهای ما به آسیبشناسی زندگی آپارتمانی پرداختهاند و سویۀ منفی یا کمیک آن را دستمایۀ کار خود قرار دادهاند. گرچه همۀ موقعیتهای داستانی و نمایشی در آثار آپارتمانی را نمیتوان به ترسیم نواقض و معایب آن نسبت داد و بخشی از این تصویر وجوه دراماتیک دارد تا مستندگونه. مناسبات عاطفی و انسانی، موقعیتهای دراماتیک این زیست جمعی، تقابلهای فرهنگی و طبقاتی، تفاوتهای مذهبی و ایدئولوژیک و در نهایت تجلی شکاف سنت و مدرنیته در ترسیم موقعیت انسانی در زندگی آپارتمانی به ویژگیها و مؤلفههای مشخص آثار آپارتمانی انجامیده که این موقعیت پر سوءتفاهم و پارادوکسیکال را بازنمایی میکند و به شکلگیری یک ژانر مستقل در سینما به لحاظ مضمونی و حتی فرمی کمک میکند.
از سوی دیگر باید به این نکته هم توجه کرد که تبدیل شدن آپارتمان به لوکیشن اصلی یک فیلم و سریال لزوماً آن را به یک ژانر آپارتمانی تبدیل نمیکند و آنچه میتواند معیار اصلی این تقسیمبندی قرار بگیرد تبدیل شدن مناسبات آپارتمانی به مرکزیت قصه است. مرکزیتی که درام بر مبنای آن قرار گرفته و روایت میشود. مثلاً یکی از این شاخصها به روابط و مناسبات همسایهها با هم بر میگردد که بر مبنای مقتضیات زندگی آپارتمانی صورتبندی شده باشد، و الّا در بسیاری از سریالهای تلویزیونی به این ویژگی توجه شده است و حتی در سریالهای دهۀ شصت مثل «سایه همسایه» و «آینه» نیز میتوان این ویژگی را ردیابی کرد. از این موقعیت دراماتیک در مجموعه طنزهای نود شبی نیز استفاده شده است، مثل مجموعههای «پاورچین» و «نقطهچین» که بهنوعی یک طنز آپارتمانی بودهاند. نقش اصغر فرهادی در ساخت فیلمهای آپارتمانی را در چند دهۀ اخیر نباید فراموش کرد. توجه او به طبقۀ متوسط و مسائل آن موجب شد تا آپارتماننشینی هم در کانون قصههای او قرار بگیرد و بالطبع جریان سینمایی که او ایجاد کرد به تکثیر و بازتولید فیلمهای آپارتمانی انجامید.
تصویر زندگی آپارتمانی و فرهنگ آپارتمانی در سینما و تلویزیون اگرچه کم نیستند، اما وجوه نمایشی و دراماتیک آن را نباید فراموش کرد که موجب میشود این تصاویر تصویر تمامقد و کاملی از فرهنگ آپارتماننشینی در ایران نباشد و تنها میتوان شمایلی کلی از واقعیت را در آن نشانهشناسی و بازخوانی کرد که عین واقعیت نیست. اما همین تصویر ناتمام نیز نشان میدهد که هنوز هم با بسط روزافزون مدرنیته و گسترش دامنۀ شهرنشینی و زندگی صنعتی، آپارتماننشینی به یک الگوی تمام عیار در زیست-جهان انسان ایرانی تبدیل نشده و زندگی در خانههای ویلایی و حیاطدار و بهطور کلی غیر آپارتمانی به آرزو یا نوستالوژی ایرانیان تبدیل شده است. نشانههای این احساس روانشناختی را میتوان در سینما و تلویزیون ردیابی کرد و حسرت زندگی سنتی را در گریز از آپارتماننشینی بازیافت.