نمایش «حق با مردم بود» به نویسندگی و کارگردانی «علی نیکزاد» بهتازگی در عمارت نوفللوشاتو روی صحنه رفت. حق با مردم بود برداشتی آزاد از نمایشنامهی «دشمن مردم» اثر «هنریک ایبسن» است و ماجرای پزشکی را روایت میکند که با افشاگری کشفِ خود دربارهی با بهداشت حمامهای معروف شهر . به چالش کشیدن مسئولان شهر موقعیت خود را به خطر میاندازد. مضامین حق با مردم بود را میتوان در موضوعاتی چون تنهایی و خانواده، حقیقت و شجاعت، آلودگی و تطهیر، رسانه و افکار عمومی و دموکراسی و قدرت جستوجو کرد.
درست است که حق با مردم بود برداشتی از نمایشنامهی دشمن مردم است، اما با توجه به اینکه این دو متن توسط دو نویسنده با جهانبینیهای کموبیش متفاوت، در دو ستینگ (setting) مختلف و با امکانات و شرایط خاص خود نوشته شدهاند، درنتیجه مخاطب در برخورد با آنها با دو اثر با دو معنای نسبتاً متفاوت روبهرو میشود. این تفاوت در ساختار، مضمون، شخصیتپردازی، نوع رسانه دو متن است.
ساختار و طراحی صحنهی حق با مردم بود با آنچه در دشمن مردم در نظر گرفته شده متفاوت است. پنج پرده به دو پرده تغییر یافته و بیشتر ماجراها در منزل دکتر میگذرد. طراحی صحنه مینیمال است، چیدمان آن تقریباً هیچ تغییری نمیکند و از پروجکشن مپینگ کمک گرفته شده که عملاً کمک کمی به فضاسازی و صحنهپردازی میکند.
الهامبخش ایبسن برای نمایشنامهی دشمن مردم کشمکش حکومت و پارلمان نروژ به دنبال اعلام جرم یک داروساز برضد شرکتی بازرگانی بود. او در نمایشنامهی خود عامل آلودگی آب حمامهای شهر را دباغخانههای شهر معرفی میکند، حال آنکه در نمایش حق با مردم بود کارخانههای داروسازی عامل آلودگی است که این تناقض بین کارکرد داروسازی و بیماری را به ذهن میآورد؛ ساختن دارویی که قرار است باعث بهبود بیماری شود، خود عامل بیماری است. این تمهید نمایشی بسیار هوشمندانه انتخاب شده و به نظر میرسد انتقادی است به سیستم پزشکی و درمان کشور.
این نمایشنامه همچنین نقش رسانه و رابطهی آن با قدرت و تأثیر آن بر افکار عمومی را نشان میدهد. رسانه در نمایشنامهی دشمن مردم روزنامهای با نام پیک مردم است و در حق با مردم بود رادیویی با عنوان رادیو مردم. رادیویی بودن رسانه بهجز اینکه امکانات تصویری به نمایش میدهد، گرایش مردم به شنیدن بهجای خواندن را نشان میدهد که منفعلانهتر است. این نمایش نشان میدهد که رسانه با تغذیه از نهادهای قدرت میتواند هر لحظه خبری متناقض تولید کند که مردم یک روز کسی را دوست خود بدانند و از او حمایت کنند و یک روز دشمن و با او به مخالفت برخیزند و این میتواند دموکراسی را به چالش بکشد. اگر دموکراسی را بهمعنای خالص آتنیاش در نظر بگیریم که از دو کلمهی «دموس» بهمعنای مردم و «کراتوس» بهمعنای قانون یا قدرت ساخته شده، آنگاه میتوان آسیبپذیری دموکراسی را از نگاه ایبسن دید؛ اینکه چطور رسانه و قدرت پشت آن میتواند نظر مردم (اکثریت) را به نفع خود تغییر دهد و این خود انتقادی است بر دموکراسی.
ایبسن دشمن مردم را در سال ۱۸۸۲ هنگامی که بیش از ۵۰ سال سن داشت، در انزوا نوشت. او این نمایشنامه را دربرابر مخالفهایش برای تئاتر ارواح (Gengangere) نگاشت تا در آن دشمن واقعی مردم را معرفی کند و بیش از هرکس خودآگاه یا ناخودآگاه از شخصیت خودش برای دکتراستوکمان __شخصیت اصلی نمایشنامه__ بهره گرفت. در دشمن مردم دکتراستوکمان بهعنوان یک ایدهآلیست معرفی میشود. او با اینکه به شدت به آزادی فردی و حق هر کس برای آزادی بیان معتقد است، اما وقتی با مخالفت آنها با خود روبهرو میشود میگوید که مردم عادی حق ندارند در دولت صدای خود را داشته باشند. او مخالف اعمال غیرصادقانه یا غیراخلاقی است. بیش از حد تندخو و انعطافناپذیر توصیف میشود و از شنیدن هرگونه مصالحه امتناع میکند. هوبرس (Hubris) یا نقص غرورآمیز او باعث میشود بهجای متقاعد کردن مردم، روبهروی آنها بایستد و خشونت مردم را تحریک کند. بنابراین عدم درایت و درک عملی او را در موقعیت ناخوشایندی قرار میدهد. او تا پایان بر سر مواضع خود پافشاری میکند، چراکه معتقد است «قویترین فرد عالم کسی است که از همه تنهاتر است.» و با تصمیم به تربیت نسل بعدی مطابق آرای خود در آستانهی زندگی جدیدی میایستد. خانوادهی دکتر استوکمان هم از این تصمیمش حمایت میکنند، گرچه هم کاترین همسر او و هم برادرش پیتر و کسانی دیگر در طول نمایشنامه از تبعات تصمیمات و رفتار دکتر بر خانوادهاش هشدار داده بودند.
این درحالی است که در حق با مردم بود با شخصیتپردازی متفاوتی از دکتراستوکمان با تغییر فامیل به دکتراریکسون روبهروایم. او اینبار به قدرت علاقهی بسیار بیشتری نشان میدهد و حتی وقتی همسرش کاترین او را وزیر خطاب میکند، او را به شوق میآورد. حق با مردم بود پایانی کاملاٌ متناقض با دشمن مردم دارد. در این نمایش وقتی مردم شهر خانهی دکتر اریکسون را سنگباران میکنند و از کار بیکار میشود برخلاف دشمن مردم همسر و دخترش هم او را ترک میکنند. او هم با حرکتی نمادین خود را به آب شهر آلوده میکند و فریاد میزند: «من از تنهایی میترسم.» و بعد از آن در رسانهی شهر موضع جدید خود را اعلام میکند که نشان از تسلیم بودن در برابر خواست قدرت دارد. این تغییر در پایانبندی و درنتیجه مضمون اثر که مستقیماً از جهانبینی نویسنده و کارگردان برمیآید، آیرونیوار شخصیت ایدهآلیست و روشنفکر و مخالف جریان قویتر در زمانهی ما را نشان میدهد. دکتراریکسون برخلاف دکتراستوکمان وقتی با تنهایی مواجه میشود، از هدف خود دست میکشد و دوباره به آغوش آنها بازمیگردد؛ چراکه نیازمند قدرت و تأیید از سوی دیگران است و قوی بودن را نه در تنهایی که در همرنگ شدن با جماعت میبیند. بنابراین به نظر میرسد نویسنده بهدرستی اسم شخصیت اصلی را تغییر داده است؛ چراکه دکتراریکسون همان دکتراستوکمان نیست. بر این اساس حذف شخصیتهایی چون پسربچههای دکتراستوکمان و ناخدا هورستر هم به درستی صورت گرفته است.
البته اگر تغییر نام شخصیتها را معلول تغییر شخصیت بدانیم، رفتار متفاوت همسرش کاترین و دخترش پترا در پایان نمایش هم میتواند عاملی برای تغییر نام باشد که نام دختر به نورا تغییر کرده، اما کاترین همان کاترین است. مورد دیگری که قابل اعتناست صحنهی سخنرانی دکتر است. در حق با مردم بود دکتر بهجای صحبت با جماعت مجلس سخنرانی رودررو با حضار در سالن تئاتر سخنرانی میکند. گویا این کار برای هرچه مستقیمتر مخاطب قرار دادن مردم و تلنگر به آنها است؛ مردمی که یا بهراحتی تحتتأثیر رسانهها قرار میگیرند یا از ترس مخالفان جرئت مخالفت ندارند و تبدیل به قشر خاموش و خاکستری جامعه میشوند. از دیگر تغییرات در شخصیتپردازی میتوان به تغییرات ظاهری و رفتاری رئیس اتحادیهی مسافرخانهدارها و مهمانخانهدارها اشاره کرد. او که نفوذ و قدرت زیادی در شهر دارد؛ معلول جسمی_حرکتی است و این تناقضی است در این شخصیت. بنابراین بهطور کلی میتوان گفت بازآفرینی شخصیتها در حق با مردم بود در جهت بهبود نمایش بوده، گرچه نباید فراموش کرد بازی چشمگیر بازیگران نمایش هم به شکلگیری شخصیتها کمک زیادی کرده است.
نمادگرایی از دیگر مواردی است که در هر دو نمایش به شکل خاص خود به کار گرفته شده. آب در هر دو نمایشنامه نمادین است و نقش مهمی دارد و اساساً مسئله کشف آلودگی آب است. در اجرای حق با مردم برای تأکید بر این موضوع از صدا و تصویر آب بهره گرفته شده است و از زمانی که تماشاچیان وارد سالن میشوند تصویر آب و صدای قطرههای آب شنیده میشود تا ذهنها را برای آنچه خواهند دید آماده کند. آب مهمترین عنصر شهر است و در تاروپور شهر جریان دارد. مدیریت و اقتصاد شهر اساساً به آب و حمامها بستگی دارد. تاجایی که دکتراستوکمان اسم حمامها را «قلب فعال شهر» گذاشته است. مکانگزینی شهر هم در کنار ساحل است و قرار است دکتراستوکمان طردشده از شهر با خانواده از آب بگذرد و به آمریکا برود. آب در این نمایشنامه نماد پاکی و تطهیر است و پزشک شهر قصد پاک کردن آن را دارد. حال آنکه دکتراریکسون در حق با مردم بود بهجای سعی در تطهیر آن، خود را با آب آلوده میکند و معنای متفاوتی میسازد.
درنهایت میتوان گفت که نمایش حق با مردم بود با تغییراتی بهویژه در مضمون اصلی دشمن مردم نوشتهی هنریک ایبسن توانسته نمایشی درخور و متناسب با زمانهی ما باشد که دغدغهی نویسنده و کارگردانش را در ۷۵ دقیقه به روی صحنه آورد. حق با مردم بود با تمپو و ریتم مناسب توجه مخاطب را تا پایان نمایش معطوف خود نگه میدارد تا بتواند آنها را در وهلهی اول سرگرم کند و در موقعیتهایی بخنداند و سپس اندیشهی آنها را نشانه رود، آنها را به فکر وادارد و به آنها تلنگر بزند.