تأثیر متقابل موسیقی و فرهنگ عمومی: چالش مؤثر بودن یا تأثیرپذیری؟

چالش تأثیر موسیقی در قلب گفتمان فرهنگی مدرن، چالشی تحریک‌آمیز و حساس است: آیا موسیقی باید سلیقه و ارزش‌های مردم را شکل دهد یا باید صرفاً ترجیحات اجتماعی موجود را منعکس کند؟ این سؤال فراتر از حوزۀ سرگرمی است و به ملاحظات عمیق اخلاقی، فلسفی و روانی در مورد نقش هنر در جامعه می‌پردازد. موسیقی که مدت‌ها به‌عنوان یکی از قوی‌ترین اشکال بیان انسان در نظر گرفته می‌شود، توانایی برانگیختن احساسات، به چالش کشیدن هنجارهای اجتماعی و حتی تغییر رفتار را دارد. با این حال، در جهانی که تحت سلطۀ علایق تجاری، الگوریتم‌های رسانه‌ای و لذت آنی است، ماهیت تأثیر موسیقی به یک منطقۀ مورد مناقشه تبدیل شده است. این چالش ما را ملزم می‌کند که بپرسیم: رابطۀ بین موسیقی و فرهنگ عمومی چیست؟ آیا موسیقی آینه‌ای خنثی است که منعکس‌کنندۀ ذائقه و خواسته‌های توده‌ها است یا مسئولیتی دارد که جامعه را به سمت آرمان‌های اخلاقی معینی سوق دهد؟ خطرات این سؤال زیاد است، زیرا نقش موسیقی در شکل‌دهی به رفتار فردی، آگاهی جمعی و ارزش‌های اجتماعی در عصر دسترسی دیجیتالی بی‌سابقه و اشباع رسانه‌ای همچنان در حال گسترش است. با ردیابی تکامل تأثیر موسیقی در تاریخ هدف ما کشف رابطۀ پیچیده و متقابل بین موسیقی و ذائقۀ عمومی است. از طریق این کاوش، ما با این پرسش اخلاقی اصلی درگیر خواهیم شد: آیا موسیقی باید بر ذائقۀ عمومی تأثیر بگذارد یا صرفاً باید از روندهای فرهنگی پیروی کند؟

زمینه تاریخی موسیقی و تأثیر فرهنگی آن دوران باستان و قرون وسطی

در طول تاریخ اغلب موسیقی به‎ عنوان یک نیروی اخلاقی در نظر گرفته شده است که می‌تواند هم شخصیت فردی و هم ارزش‌های اخلاقی جمعی را شکل دهد. در یونان باستان، فیلسوفانی مانند فیثاغورث و افلاطون ادعا می‌کردند که موسیقی ذاتاً با کیهان پیوند دارد و می‌تواند بر روح تأثیر بگذارد.  از نگاه افلاطون در کتاب «جمهوری»، موسیقی یک هنر خنثی نبود، بلکه ابزاری حیاتی برای مهندسی اجتماعی بود، ابزاری که می‌توانست سلیقۀ عمومی را به سمت زندگی اخلاقی هدایت کند. به‌طور مشابه، در طول دورۀ قرون وسطی، کلیسای کاتولیک از موسیقی به‌عنوان وسیله‌ای برای حفظ نظم معنوی و اجتماعی استفاده می‌کرد. سرودهای گریگوری با ملودی‌های موزون خود برای القای عبادت و انضباط در بین مؤمنان به کار می‌رفت. در این زمینه، موسیقی نه‌تنها به‌عنوان بازتابی از معنویت عمومی، بلکه به‌عنوان یک شرکت‌کنندۀ فعال در شکل دادن به زندگی اخلاقی و عاطفی افراد عمل کرد. رنسانس و روشنگری: دموکراتیک کردن موسیقی دورۀ رنسانس نقطۀ عطفی در رابطه بین موسیقی و فرهنگ عمومی بود. همان‌طور که چاپخانه باعث دسترسی بیشتر به نت موسیقی شد، تعامل مردم با موسیقی از استقبال غیرفعال به مشارکت فعال تغییر کرد. موسیقی سکولار، مانند مادریگال ایتالیایی، ایده‌های جدیدی را در مورد بیان فردی و احساسات انسانی منعکس و شکل داد. در قرن هفدهم، آهنگسازانی مانند مونته‌وردی مرزهای سفت‌وسخت موسیقی را به چالش می‌کشیدند و پیچیدگی‌های عاطفی در آن ایجاد می‌کردند که عمیقاً در بین مردم طنین‌انداز شد. در عصر روشنگری، موسیقی با جنبش‌های فکری و فلسفی آمیخته شد. آهنگسازانی مانند بتهوون از آثار خود برای انتقال ایده‌هایی دربارۀ پتانسیل انسانی و نظم اجتماعی استفاده کردند، همان‌طور که در سمفونی شماره نُه دیده می‌شود که آرمان‌های اتحاد و برادری را ترویج می‌کرد. موسیقی در این دوره هم به‌عنوان بازتابی از ارزش‌های روشنگری و هم نیرویی برای شکل دادن به آرمان‌های عمومی در مورد پیشرفت و انسان‌گرایی عمل کرد.

موسیقی و فرهنگ عمومی

زیربنای روانشناختی و فلسفی

دربارۀ تأثیر موسیقی بر ذائقۀ عمومی مدت‌هاست که بین کسانی که آن را وسیله‌ای برای اعتلای جامعه می‌دانند و کسانی که آن را بازتابی از ارزش‌های از پیش موجود می‌دانند دو قطبی به وجود آمده است. امانوئل کانت، در کتاب نقد داوری استدلال می‌کند که موسیقی، در عین حال که قادر به برانگیختن احساسات جهانی است، در نهایت یک شکل هنری منفعل در مقایسه با ادبیات یا نقاشی است. برای کانت، تأثیر موسیقی بر ذائقۀ عمومی بیشتر در مورد تجربیات عاطفی مشترک بود تا راهنمایی اخلاقی.

فردریش نیچه در کتاب «زایش تراژدی» در ابتدا از قدرت دیونیزیایی موسیقی در برهم زدن قراردادهای اجتماعی و رهایی روح فردی تجلیل کرد. با این حال، ناامیدی بعدی او از آثار ریچارد واگنر، او را به احتیاط نسبت به پتانسیل موسیقی برای دستکاری و آرام کردن مردم، کاهش افکار انتقادی و تقویت همنوایی سوق داد.

نقد تئودور آدورنو در کتاب فلسفۀ موسیقی مدرن این بحث را پیش‌ می‌برد و ادعا می‌کند که موسیقی عامه‌پسند تولید انبوه در جوامع سرمایه‌داری اساساً در خدمت تقویت سلسله مراتب اجتماعی و مصرف‌گرایی است. از نظر آدورنو، موسیقی واقعی باید ذائقۀ عمومی را به چالش بکشد، تفکر و مقاومت در برابر هنجارهای اجتماعی را برانگیزد نه صرفاً بازتاب و کالایی کردن آن‌ها.

تحقیقات روانشناختی شواهد تجربی از توانایی موسیقی در شکل دادن به احساسات و رفتارهای انسانی ارائه می‌دهد. مطالعات انجام شده توسط آدریان نورث نشان می‌دهد که چگونه موسیقی کلاسیک در فضاهای عمومی می‌تواند رفتار ضد اجتماعی را کاهش دهد و قدرت موسیقی را در تأثیرگذاری نه‌تنها بر خلق‌وخوی فردی، بلکه بر کنش‌های جمعی نیز نشان می‌دهد. تئوری مدیریت خلق، که توسط دولف زیلمان ارائه شده است، بیشتر نشان می‌دهد که چگونه افراد از موسیقی برای تنظیم احساسات استفاده می‌کنند و نشان می‌دهد که تأثیر موسیقی فراتر از لذت زیبایی‌شناختی و تغییر مستقیم رفتار است. چه از طریق ملودی‌های کلاسیک آرام‌بخش و چه ضربات انرژیک موسیقی عامه‌پسند، تأثیر روانشناختی موسیقی می‌تواند خلق‌وخوی عمومی و رفتار را در مقیاس فردی و اجتماعی شکل دهد. اثرات شناختی و پیوند اجتماعی نشان داده شده است که موسیقی فراتر از تنظیم عاطفی، یادگیری و حفظ حافظه را افزایش می‌دهد و بر عملکرد شناختی تأثیر می‌گذارد. «اثر موتزارت» اگرچه مورد بحث بوده و هیچگاه درستی آن اثبات نشد، اما این ایده را مطرح کرد که موسیقی ممکن است مزایای شناختی، به‌ویژه در استدلال مکانی-زمانی داشته باشد. علاوه‌بر این، موسیقی پیوندهای اجتماعی را تقویت می‌کند و تجربیات مشترکی را ایجاد می‌کند که می‌تواند هویت و انسجام گروهی را تقویت کند، همان‌طور که در خرده فرهنگ‌هایی که حول ژانرهایی مانند هیپ‌هاپ، پانک یا موسیقی رقص الکترونیک دیده می‌شود.

نقش رسانه در شکل دادن به ذائقۀ موسیقی از رادیو تا پلتفرم‌های آنلاین

نقش رسانه‌ها در شکل دادن به ذائقۀ عمومی از روزهای اولیۀ پخش رادیو تا دنیای الگوریتم محور جریان دیجیتال به‌طور قابل توجهی تکامل یافته است. در دهۀ ۱۹۵۰، ایستگاه‌های رادیویی مانند WINS در نیویورک نقشی اساسی در محبوبیت راک اند رول، به چالش کشیدن هنجارهای فرهنگی موجود و گسترش سلیقۀ موسیقی عمومی ایفا کردند. با ظهور پلتفرم‌هایی مانند Spotify و YouTube، مدیریت موسیقی به یک فرآیند مبتنی بر داده تبدیل شده است. الگوریتم‌های این پلتفرم‌ها، که برای برآوردن اولویت‌های کاربر طراحی شده‌اند، نگرانی‌هایی را در مورد اینکه آیا ذائقۀ عمومی واقعی را منعکس می‌کنند یا فعالانه آن را به سمت روندهای تجاری بادوام‌تر هدایت می‌کنند، ایجاد کرده‌اند. گزارش‌هایی مانند گزارشی از گاردین در سال ۲۰۲۰، خطر انتخاب الگوریتمی را نشان می‌دهد که تنوع تجربیات موسیقی را محدود می‌کند، بنابراین سلیقۀ عمومی را به روش‌های ظریف اما قدرتمند شکل می‌دهد.رسانه‌های اجتماعی و گرایش‌های موسیقی ویروسی ظهور پلتفرم‌های رسانه‌های اجتماعی مانند TikTok بُعد جدیدی را در نحوۀ شکل‌گیری سلیقۀ عمومی معرفی کرده است. پدیده‌های ویروسی در این پلتفرم‌ها می‌توانند مسیرهای مبهم را به بازدیدهای جهانی تبدیل کنند، زیرا محتوای تولید شده توسط کاربر به‌طور فزاینده‌ای دیکته می‌کند که چه چیزی محبوب می‌شود. در حالی که این امر لذت کشف موسیقی را بی‌ارزش می‌کند، همچنین سؤالاتی را در مورد طول عمر و ارزش هنری آهنگ‌های ویروسی ایجاد می‌کند و فرآیندهای سنتی را که از طریق آن موسیقی به اهمیت فرهنگی دست می‌یابد، به چالش می‌کشد.

حال با این سؤال اساسی مواجه می‌شویم که آیا موسیقی باید در جامعه تأثیر بگذارد یا منعکس شود؟ آیا هنرمندان باید رهبری کنند یا پیروی کنند؟ بحث اخلاقی پیرامون تأثیر موسیقی بر ذائقۀ عمومی بر این موضوع متمرکز می‌شود که آیا نوازندگان و تولیدکنندگان باید فعالانه به دنبال هدایت ارزش‌های فرهنگی باشند یا صرفاً خواسته‌های مخاطبان خود را منعکس کنند. از نظر تاریخی، هنرمندانی مانند باب دیلن و جنبش پانک راک از موسیقی به‌عنوان ابزاری برای تغییرات اجتماعی و سیاسی استفاده می‌کردند و به‌جای پیروی از آن، به دنبال رهبری افکار عمومی بودند. با این حال، تجاری‌سازی موسیقی این پویایی را پیچیده می‌کند. همان‌طور که تئودور آدورنو نقد کرد، کالایی‌شدن موسیقی در جوامع سرمایه‌داری اغلب آن را به محصولی تقلیل می‌دهد که به‌جای برانگیختن تفکر انتقادی، برای ارضای خواسته‌های بازار طراحی شده است. این موضوع نگرانی‌های اخلاقی زیادی را در مورد اینکه آیا نقش موسیقی باید به چالش کشیدن هنجارهای اجتماعی باشد یا صرفاً پاسخ‌گویی به ترجیحات مصرف‌کننده، ایجاد می‌کند.

موسیقی و فرهنگ عمومی

جان دیویی در اثر خود «هنر به‌عنوان تجربه» بر اهمیت هنر به‌عنوان وسیله‌ای برای رشد انسان و توسعۀ اجتماعی تأکید می‌کند. دیویی استدلال کرد که هنر بازتابی منفعل از جامعه نیست، بلکه فرآیندی فعال و تجربی است که می‌تواند افراد و جوامع را برای تجدیدنظر در ارزش‌ها و مفروضات خود به چالش بکشد. با درگیر شدن با هنر، مردم می‌توانند رشد شخصی را تجربه کنند، بنابراین هنرمندان موظف هستند آثاری خلق کنند که افکار را تحریک کند، هنجارها را زیر سؤال ببرد و پیشرفت فرهنگی را تقویت کند. هربرت مارکوزه، یکی از اعضای مکتب فرانکفورت، معتقد بود که هنر این پتانسیل را دارد که به‌عنوان یک نیروی انقلابی در جامعه عمل کند. مارکوزه در «بعد زیبایی‌شناختی» استدلال کرد که هنر واقعی می‌تواند با آشکار کردن تناقضات و سرکوب‌های ذاتی جوامع سرمایه‌داری، وضعیت موجود را مختل کند و الهام‌بخش تغییرات بنیادین باشد. برای مارکوزه، نقش هنرمند فراهم کردن سرگرمی یا انعکاس خواسته‌های جامعه مصرف‌محور نبود، بلکه به چالش کشیدن ایدئولوژی‌های مسلط و برانگیختن نظم اجتماعی آزادتر و عادلانه‌تر بود. این بینش‌های فلسفی بر مسئولیت اخلاقی هنرمندان برای تأثیر گذاشتن بر ذائقۀ عمومی تأکید می‌کند. با تلاش برای اثربخشی فرهنگی، هنرمندان می‌توانند الهام‌بخش روش‌های جدید تفکر، تشویق اصلاحات اجتماعی، و ارتقای آگاهی اخلاقی بالاتر در جامعه باشند. برعکس، وقتی هنرمندان کار خود را صرفاً به سرگرمی یا تطبیق با سلیقۀ متوسط عامه تقلیل می‌دهند، خطر شریک شدن در تداوم میان مایگی و سطحی‌نگری را دارند.

پیامدهای اجتماعی در جامعه معاصرپتانسیل بسیاری برای تغییرات موسیقی و سایر اشکال هنر دارند که به‌واسطۀ علایق تجاری و جذابیت عموم به سمت میانه‌روی می‌روند. با ظهور رسانه‌های دیجیتال و پلتفرم‌های پخش فشار زیادی بر هنرمندان وارد می‌شود تا سلیقه‌های مردمی را برآورده کنند و محتوای قابل مصرف را به‌راحتی ارائه دهند. این تغییر به کاهش عمق و پیچیدگی بسیاری از موسیقی‌های معاصر منجر شده است، زیرا هنرمندان قلاب‌های لحظه‌ای جذاب، شخصیت‌های قابل فروش و ساختارهای فرمولی را بر بیان معنادار و کیفیت بالا اولویت می‌دهند. این گرایش به سمت متوسط‌ بودن، صرفاً یک دغدغۀ زیباشناختی نیست، بلکه یک دغدغۀ اجتماعی است. هنگامی که هنرمندان نقش خود را به‌عنوان رهبران فرهنگی رها می‌کنند و در عوض کمترین وجه مشترک سلیقۀ عمومی را منعکس می‌کنند، به رکود توسعۀ فرهنگی کمک می‌کنند. هنر میان‌مایه به‌جای به چالش کشیدن مخاطبان خود برای تفکر انتقادی یا درگیر شدن با ایده‌های پیچیده، الگوهای فکری موجود را تقویت می‌کند و انطباق و مصرف‌گرایی را تقویت می‎کند.

رسانه‌ها، پلتفرم‌های پخش جریانی و الگوریتم‌های رسانه‌های اجتماعی قدرت قابل توجهی بر سلیقۀ عمومی دارند. با این قدرت، مسئولیت اخلاقی به وجود می‌آید. آیا این پلتفرم‌ها باید تنوع و کیفیت بالای هنری را ترویج کنند یا باید بر روی روندهای بازار تمرکز کنند؟ پیامدهای اخلاقی مدیریت موسیقی مبتنی بر رسانه نشان می‌دهد که کسانی که توزیع موسیقی را کنترل می‌کنند، مسئولیت شکل‌دهی نه‌تنها ذائقۀ عمومی، بلکه به چشم‌انداز فرهنگی گسترده‌تر را نیز بر عهده دارند.

کیفیت و ذوق هنرمند برای شکل دادن به ارزش‌ها و آگاهی جامعه از اهمیت بالایی برخوردار است. وقتی هنرمندان آثاری عمیق، با صداقت و تعهد به پیشبرد هنر و فرهنگ تولید می‌کنند، ذائقۀ عمومی را ارتقا می‌دهند و نه‌تنها سرگرمی، بلکه راهی برای تأمل و الهام ارائه می‌دهند. هنرمندان قدرت تأثیرگذاری بر آرمان‌های اجتماعی را دارند و وقتی هنرشان ریشه در تعالی داشته باشد، به چراغ راه فرهنگ تبدیل می‌شود. با این حال، اگر هنرمندان به خود اجازه دهند تحت‌تأثیر جریان‌های کم‌عمق این روزهای جهان و ماهیت ویروسی و زودگذر رسانه‌های اجتماعی قرار گیرند، خطر کم‌رنگ شدن هنر خود را دارند. هنگامی که هنر به‌جای جوهره، به دنبال رضایت آنی و به دنبال محبوبیت است، پتانسیل دگرگونی خود را از دست می‌دهد. از آنجایی که هنرمندان در برابر فشارهای سطحی و اغلب پیش پا افتاده عصر دیجیتال تسلیم می‌شوند، آثارشان ممکن است چیزی بیشتر از آشفتگی زندگی مدرن را منعکس نکند. با انجام این کار، آن‌ها غنا و عمقی را که هنر باید ارائه کند به مردم ارائه نمی‌کنند و متأسفانه، این اتفاق منجر به کاهش کیفیت هنر و تأثیر آن بر جامعه می‌شود.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
فراز اسدی
فراز اسدی
متولد  ۱۳۶۸ فارغ التحصیل کارگردانی سینما از موسسه کارنامه نویسنده، منتقد فیلم خبرنگار سینما و موسیقی دبیر هیئت تحریریه مجله فیلم‌کاو

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights