نگاهی به رمانِ «فیل‌ها به جلگه رسیدند» نوشته‌ی کاوه اویسی

  رمان «فیل‌ها به جلگه رسیدند» نوشته‌ی کاوه اویسی؛ روایتگر بخش‌هایی پراکنده از زندگی مردی به نام «مزدک مختاری» از دوران کودکی تا بزرگسالی‌اش است و از سال‌های قبل از انقلاب آغاز می‌شود و تا نیمه‌ی اول سال‌های دهه‌ی ۱۳۹۰، تا دولت اول حسن روحانی ادامه می‌یابد. داستان، روایتی سر راست ندارد، بلکه مدام در طول زمان پس و پیش می‌رود.

کاوه اویسی با جریان سیال ذهن، به دنبال تکرار سیرِ طبیعی افکار، احساسات و مشاهدات شخصیت اصلی قصه‌اش، بی‌وساطتِ تأملات عقلانی است و تداعی‌های‌ ذهنی او را به تصویر می‌کشد. اغلب، خطوط بین گذشته، حال و آینده تماما محو می‌شود. این تکنیک که معمولاً در ادبیات مدرنیستی و پست مدرنیستی به کار می‌رود در این روایت، برای ارائه‌ی تصویری آشفته از دنیای درونی شخصیت اصلی‌ رمان استفاده شده است.

کاوه اویسی، دانش‌آموخته‌ی ادبیات نمایشی، کار نویسندگی خود را از سال ۱۳۷۷ با نوشتن داستان کوتاه «آرش» که برگزیده‌ی‌ جشنواره داستان دانشجویان اصفهان شد آغاز کرد و در ادامه با ساختن فیلم کوتاه و بازی در تئاتر کار خود را ادامه داد. او در سال‌های میانی دهه‌ی ۱۳۸۰ هنرجوی کارگاه‌های فیلمسازی عباس کیارستمی بود و توانست چند فیلم کوتاه بسازد و بازی کند. او همچنین فیلم بلند «پاریس تهران» را در سال ۲۰۱۷ ساخت.

«فیل‌ها به جلگه رسیدند»، روایتی‌ست از آشفتگی ذهنی و اجتماعی طبقه‌ی متوسط جامعه در سال‌های بعد از انقلاب. گویی ذهنی پراکنده و پریشان بدون هرگونه تقدم و تأخری دست به تخلیه‌ی هیجانی-روانی در دفترچه یادداشت‌اش زده. اغلب جملات راوی که انگار تب دارد و هذیان می‌گوید، مدام تکرار می‌شوند.

ذهن آشفته راوی موضوع‌های مختلفی را در دوره‌های مختلف به یاد می‌آورد: سال‌های جنگ، اوشین، جمعیت میلیونی در خیابان‌ها، صدای رگبار، مذاکرات برجام، صدای تیر، تئاتر شهر، نوسان قیمت دلار، احمدی‌نژاد، عابدزاده عقاب آسیا، مرگ پدر راوی، سفر فیل‌های آفریقایی در برنامه‌ی «راز بقا»ی تلویزیون که دلیل نام‌گذاری نامِ کتاب نیز هست. رفت‌وآمدهای مکرر بین برغان و تهران و یأس و رخوت مشهود در اثر، بخش زیادی از کتاب را پرکرده است. تکرار صحنه‌هایی مثل مرگ پدر راوی، موتیفی ملانکولیک است با تأثیر عمیق فقدان بر قهرمان داستان و خواننده را به دنیای درونی غم و اندوه و خاطره‌ی او می‌کشاند: «بابا را که خاک کردند دور ایستاده بودم. گیج بودم. دایی دستم را کشید آورد جلو. روی کفن را باز کرده بودند. بابا مُرده بود. بابا با ریش‌های چند روزه آن‌جا بود. چشم بسته. دهان بسته. صورت سفید. کبود. بابا مُرده بود. گیج شدم. سردم شد. سنگ‌های سیمانی را از ته می‌چینند. هر سنگ را که می‌گذارند قلبت می‌ریزد. آخرین سنگ را که می‌گذارند آخرین باری‌ است که عزیزت را می‌بینی. قلبت مچاله می‌شود. روی بابا را بستند. قلبم مچاله شد. خاک ریختند.»

اما صرفِ استفاده از تکنیک جریان سیال ذهن در «فیل‌ها به جلگه رسیدند» اثر را به رمانی گیرا تبدیل نمی‌کند. نوشته‌ها با وجود این‌که تعمدا نامنسجم و فاقد ساختاری یکپارچه‌اند اما نمی‌تواند خواننده را درگیر روایت کند. ماهیت از هم گسیخته‌ی داستان، درحالی‌که هدفش جذب خواننده برای دنبال کردن قصه است، ناکام می‌ماند و حفظ علاقه‌ی خواننده تا پایان امری چالش‌برانگیز می‌شود. این گسست روایی، نقطه ضعف قابل‌توجهی از اثر است، زیرا از خوانایی و تأثیر کلی رمان می‌کاهد: «چهارشنبه از هفت تیر بود تا انقلاب، آزادی. ایستادیم کنار بلوار کشاورز. چهار ساعت ایستاده بودیم. جمعیت بود که می‌آمد. بعدها گفتند سه میلیون. روی بنری نوشته بودند حماسه‌ی خس و خاشاک. همه‌ی خیابان‌ها پر از آدم بود. ولیعصر را پیاده آمدیم بالا تا سر فاطمی. شلوغ بود. مادر سختش بود این همه سر بالایی. ریحانه هم. صدای رگبار آمد. همه به آسمان نگاه کردند……»

رمان «فیل‌ها به جلگه می‌رسند» اثری عمیقاً درون‌نگرانه است با حس اندوهی که در هر زاویه‌ای از روایت رخنه می‌کند. به نظر می‌رسد این فضای سنگین، شخصیت اصلی، مزدک را در طول سال‌ها در چرخه‌ای تکراری گرفتار کرده است. هر چه به انتهای داستان نزدیک می‌شویم، زهرِ این اندوه تعدیل می‌شود یا خواننده به آن عادت می‌کند.

«فیل‌ها به جلگه رسیدند» اولین رمان کاوه اویسی است که توسط نشر آسمانا منتشر شده است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
شیوا اخوان راد
شیوا اخوان راد
مترجم و روزنامه نگار حوزه ادبیات و سینما

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights