جیبهایتان را خالی کنید؛ تجربهای است حسرتبرانگیز که از روزگار رفته حکایت میکند -چونان ترانهای که در آغاز با آوازی از فرامرز اصلانی شنیده میشود: «یهروز یه خونهای بود که تابستونا/ روی پشتبومش وِلو میشد خورشید»! شاید بتوان جیبهایتان… را به دو بخش قسمت کرد؛ دو بخش که هرکدام با دو نگاه -و نقطه دید- متفاوت روایت میشود. فصل نخست، فصلِ نوستالژی خانه است و تصویرها و حرفها، لحنِ «فقدان» را متبادر میکند -انگار نقطه دیدِ فصل نخست از دنیای فردی (سازنده) روایت میشود که در حسرت گذشته است؛ گذشتهای که در آن «خانه» و خانواده و آرامش و فراغ معنا داشت. تصویر به لقمهای نان باز میشود و دوربین بهآرامی عقب رفته، نمایی از خانهای آرام و گرم در سایه-روشن فقدان و عدم نمایان میشود و روی تصویر، صدای ترانه دیوار. در نمای اول، بنای نوستالژیکِ نقطه دید، جان میگیرد و تصویر میرسد به مادری که با لبخندی نگران فرزندش را نگاه میکند. صداهای توی خانه یکبهیک یادآور گذشته است: خانهای در سکوت که صدای رادیوی صبحگاهیاش و صدای جوشیدن کتری و صدای پنکهای پِتْپِتی صبحگاه را میرساند. و نیز چیدمانِ نشانههای سنت و فرهنگ، نوستالژی و رجعت به لحظههای سرآمده را تثبیت میکند: مقداری سبزی بر تختهای روی میز صبحانه -و مادری که نیمه-خواب لقمه فرزندش را آماده میکند و همزمان به فکر ناهار ظهرگاه. مادر به دلخوری از رنگ لباس فرزند ایراد میگیرد -فرزند سرباز است و شاید گوشش به انتقاد مادر بدهکار نیست امّا مادر میداند این کسوت چه دشواریها در پی دارد. فصل دوم امّا در محل کار فرزند (سرباز) میگذرد -فرودگاه. دیگر لحن نوستالژی در آن قابل دریافت نیست. ماجرا اینبار از دید این سرباز روایت میشود، سربازی که احساس وظیفه میکند و در تلاش برای اینکه فردی مورد پسند بهنظر بیاید. او وظیفهاش تفتیش و نظارت بر اسباب مسافران است. مسافران هرکدام ناراحت از تأخیر و دیرکرد، و این سرباز بهخیالش که متعهد است.
آنچه به لحاظ داستان، این دو فصل را وصل یکدیگر میکند، بیماری مادر است. سرباز نگران هزینههای درمان مادرش و قصد دارد با مافوق خود درباره دریافت زودهنگام حقوق صحبت کند. چند صحنه، فصل دوم را شکل میدهد: مسافران شکایت میکنند، پیرمردی قدرت راهرفتن ندارد و سرباز او را کمک میکند، پسری در خروج از کشور با وسیله تزئینیاش (یک مورچه برگبُر) بهمشکل میخورد ولی در کنار این صحنهها، مردی نیز با پرداخت رشوه، تعدادی دندان طلا را بهراحتی از کشور خارج میکند -بیآنکه آبی از آب تکان بخورد. این لحظه دقیقاً لحظهای است که در ذهن سرباز تأثیری ریشهدار میگذارد؛ سربازی که -انگار برای نخستینبار است- با فساد حاکمیت مواجه شده، نهتنها دیگر احساس وظیفه نمیکند که خود و رفتارش را نیز ناپسند مییابد. او مأمور این فساد است. لحظهای که به خود و تعهد غیرانسانیاش پی میبرد، دوربین با همان حرکت نخستین، از چهرهاش به عقب میرود و پشتش نردههایی از حصار زندان عیان میشود -خانهای که به اسارتگاه بدل شده و دو حرکت دوربین ابتدا و انتها را بههم پیوند میدهد. اکنون یاد مادرش میافتد و انتقادی که او به لباس داشته -و نقطه دید، دوباره با ترانهای به نوستالژی رسیده و دو نسل به یک مفهوم دست مییابند. اکنون پیر و جوان نیک میدانند خانهای نیست و خانوادهای نیز.
در دومین -و آخرین- فصل، پسری یک مجسمه (مورچهای برگبُر) را از کیفدستیاش بیرون میآورد. مأموران فرودگاه با تردید به آن نگاه میکنند -که میشود آیا اجازه خروج این مجسمه را داد یا خیر! پیرمردی حتّی نسبت به اینکه این اثر هنر است یا نه، کنایه میزند. این صحنه استعاری، عصاره داستان جیبهایتان… را است زیرا هرکدام از کارمندان و مأموران بخش تفتیش، شبیه به مورچه برگبُر رفتار میکنند -آنان مسخ یک آرمان شدهاند؛ آرمانی که مانند یک قارچ، از مسخشدگانش تغذیه میکند. درست مانند سربازان توی فیلم که هرکدام به خیال تعهد، مردمانشان را تحقیر میکنند -حال آنکه خود نیز تحقیر میشوند. در پایان کار، وقتی سرباز درمییابد که فردی تحقیرشده است، توی رختکَن مورچهای را میبیند -انگار خود را توی آینه. و لباسش را درآورده و شاید از مورچه-بودن صرف نظر میکند؛ امّا او تنها مورچه این جنگل نیست و قارچها هرکدام به تخریب و لخت شدن این سرزمین پرداخته و میپردازند، و هنوز هستند کسانی که فریاد زنان سر پیر و جوان بگویند: جیبهایتان را خالی کنید. اشاره به پیرمردی که به مجسمه کنایه میزند نیز قابل توجه است: او برآمده از همان نسلی است که باعث پیدایش قارچها شده و اکنون (بهشکل استعاری) خود را به آن راه میزند و با تمسخر از اثر هنری، نقش نسل خودش را در این مهلکه انکار میکند.
تارا آغداشلو در تجربه کوتاه جیبهایتان را خالی کنید توانسته صحنههای کشورش در سالهای نخست انقلاب پنجاهوهفت را با کمترین میزان اغراق و تصنع، بازسازی کند. عمده مشکل فیلمهایی که در خارج از کشور ساخته میشود امّا بازسازی فضای داخل است، اغراق در مناسبات رفتاری، بازیگریهای ساختگی و زمخت و طراحیای است که بیشتر عربی، مصری یا تاجیکی است تا ایرانی امّا سازنده از طریق نماهای بسته و بازیگردانیهای رئالیستیک، در صحنهای با محدودیت نگاه، توانسته واقعیت را بازنمایی میکند.