«ظلمت آشکار» اثر ویلیام استایرن روایتی عمیقا شخصی از مبارزهی نویسنده با هیولای افسردگی است. این خاطرات برای اولین بار در سال ۱۹۹۰ منتشر شد. کاوشی محزون از تجربهای انسانی که نگاهی نادر به تاریکترین گوشههای ذهن انسان دارد. استایرن در «ظلمت آشکار»، سقوط خود به ورطهی افسردگی را که در سال ۱۹۸۵ آغاز شد، بازگو میکند. در آن زمان، او ۶۰ ساله بود و به تازگی رمانی به نام « The Thanatos Syndrome» را به پایان رسانده بود. آنچه پس از آن رخ داد دورهای از ناامیدی شدید بود که با احساس اضطراب و احساس تاریکی فراگیر خود را نمایان کرد. در این کتاب استایرن با صراحت اثرات تضعیفکنندهی افسردگی را بر زندگی روزمره، روابط و فرآیند خلاقیت خود شرح میدهد.
استایرن در طول این خاطرات با پیچیدگیهای افسردگی دست و پنجه نرم میکند و به دنبال درک علل و پیامدهای آن است. روایت استایرن هم عمیقاً شخصی است و هم توانسته به طور جهانشمولی با طیف گستردهای از افراد مختلف ارتباط برقرار کند. او همچنین نقش دارو و درمان را در درمان افسردگی بررسی کرده و دیدگاهی متفاوت در مورد مزایا و محدودیتهای مصرف دارو ارائه میکند.
استایرن کیست؟
ویلیام کلارک استایرن پسر، رماننویس و مقالهنویس آمریکایی در ۱۱ ژوئن ۱۹۲۵ در نیوپورت نیوز، ویرجینیا متولد شد. پدرش، ویلیام کلارک استایرن، مهندس کارخانهی کشتیسازی بود که از افسردگی رنج میبرد و مادرش، پائولین مارگارت (ابراهام) استایرن، زمانی که ویلیام تنها ۱۳ سال داشت از دنیا رفت. دوران کودکی استایرن با یک دهه مبارزهی مادرش با سرطان پستان رقم خورد. بیماریای که سرآخر جانِ مادرش را در سال ۱۹۳۹ گرفت. پس از مرگ مادرش، استایرن به یک مدرسه اسقفی مختلط مربوط به آمادهسازی برای ورود به کالج در ویرجینیا به نامِ کریستچرچ فرستاده شد، جایی که علاقه بسیاری به آن پیدا کرد. او بعداً به کالج دیویدسون رفت و سپس به دانشگاه دوک منتقل شد و در آنجا اولین داستان کوتاه خود را که به شدت تحت تأثیر ویلیام فاکنر بود در مجلهی ادبی دانشجویی منتشر کرد. او در طیِ جنگ جهانی دوم در برنامهی آموزشی افسران و تفنگداران نیروی دریایی که توسط ارتش ایالات متحده برای دانشجویان ارائه میشد ثبتنام کرد و در نهایت به عنوان ستوان دوم گماشته شد. پس از جنگ، به دانشگاه دوک بازگشت و در سال ۱۹۴۷ از آنجا فارغالتحصیل شد و نویسندگی را به طور حرفه ای دنبال کرد.
استایرن در اوایل دههی ۱۹۵۰، به شهر نیویورک نقل مکان کرد و اولین رمان خود به نام «در تاریکی بخوابید» را منتشر کرد که باعث شناخته شدن گستردهی سبک ادبی او در جنوب ایالات متحده شد. بعد از آن مدتی را در پاریس گذراند و در آنجا نشریهی پاریس ریویو را تأسیس کرد و با شخصیتهای ادبی خارج از کشور دوستیای مادام العمر برقرار کرد. در سال ۱۹۵۳ با رز بورگاندر ازدواج کرد و از او صاحب چهار فرزند از جمله، الکساندرا استایرن(نویسنده) شد. بعدتر زندگی استایرن به الگویی برای هر نویسندهی تازهکار و جویای نام بدل شد: سازنده و مولد و در عین حال آرام، اجتماعی و همزمان دور از دسترس. او توانست تعادل ظریفی میان پرکار بودن و حفظِ آرامش و برونگرایی و حفظ نقطهی امن خود برقرار کند.استایرن همچنین مقالات، نقدها و نوشتههای پراکندهای را به رشتهی تحریر درآورد که آنها را در مجموعهای به نام «این غبار ساکن و نوشتههای دیگر» (۱۹۸۲) گردآوری کرد.زندگی بعدی استایرن با کاوش در پیچیدگیهای تاریخی و فرهنگی در رمانهایش، مانند «اعترافات نات ترنر» و «انتخاب سوفی» خود را نشان داد که تحسین منتقدان را برای او به همراه داشت. وی در اول نوامبر سال ۲۰۰۶ در سن ۸۱ سالگی بر اثر بیماری ذاتالریه و در پی سالها بیماری این جهان را ترک کرد.
استایرن در طول زندگیاش تحتتأثیر تربیت جنوبیاش و تاریخ خانوادهاش که شامل میراث پیچیدهی بردهداری، جنگ داخلی و تنشهای نژادی بود قرار گرفت. داستانهای او با احساس گناه نسبت به بیعدالتی اجتماعی و احساس قویِ تراژدی همراه بود که او در پنج دهه فعالیت نویسندگی خود به بررسی آن پرداخت. احساس گناه ویلیام استایرن از سابقۀ خانوادگیاش به عنوان بردهداران ثروتمند ویرجینیا نشات میگیرد که در طول جنگ داخلی آمریکا متحمل رنج شدند. این احساس گناه عمیقاً در داستانهای او ریشه دوانده بود. داستانهاییکه اغلب مضامین بیعدالتی و تراژدی اجتماعی را بررسی میکردند. کار استایرن منعکسکنندهی اعتقاد او به این است که انسانها قادر به انجام شر بزرگ هستند و افراد اغلب توسط گذشتهی تاریک خود تسخیر میشوند. رمانهای او، مانند «انتخاب سوفی» و «اعترافات نات ترنر»، به موضوعات سنگینی مانند بردهداری، هولوکاست و مسئولیت شخصی پرداخته و تعهد او را به کاوش در پیچیدگیهای طبیعت انسان و پیامدهای اعمال انسانی نشان میدهد.
کتاب «ظلمت آشکار»، تأملی در فرآیند خلاقیت و رابطه هنر و بیماری روانی است. استایرن به این فکر میکند که افسردگی چگونه بر نوشتناش تأثیر میگذارد و چگونه نوشتن به نوبهی خود وسیلهای برای کنار آمدن با شرایطش شد. از زمان باستان در مویههای رنجآلود ایوب و همسراییهای نمایشنامههای سوفکل و آشیل، روایتگران روح انسانی همواره با لغاتی که بتواند بیانکنندهی فلاکت مالیخولیا باشد دست و پنجه نرم کردهاند. در هنر و ادبیات، موضوع افسردگی همچون تهدید مداوم مصیبت، همواره حضور داشته است. از تکگوییهای هملت تا اشعار امیلی دیکنسون و جرارد منلی هاپکینز، از جان دان تا هاوثورن و داستایفسکی و پو و کامو و کنراد و ویرجینیا وولف. ستارههای چرخان جنونآسای ون گوگ طلیعهی سقوط هنرمند در ورطۀ جنون و نابودی است. رنج است که اغلب موسیقیِ بتهوون، شومان و مالر را به وجود میآورد و در کانتاتهای تاریکتر باخ میتراود.
«ظلمت آشکار» به مثابهی سفری است که خواننده را به مرز جنون و در آستانهی فروپاشی روانی میبرد و بازمیگرداند. استایرن با صراحتی سرسختانه شروع افسردگی خود، وزن کوبندهی علائم آن و جستجوی ناامیدانه به دنبال راهی برای خروج از تاریکی آن را بازگو میکند. «ظلمت آشکار» گواهی بر شکنندگی و زیبایی ذهن انسان است. کتابی است تاثیرگذار و قابل احترام که سهم قابل توجهی در بحث در مورد سلامت روان و بیماریهای روانی به خصوص افسردگی داشته و درک عمیقی از پیچیدگیهای افسردگی و اهمیت گفت و گوی صادقانه در مورد بیماری روانی ارائه میکند.
نثر استایرن، بیرحمانه، خشن و در عین حال غنایی است. با این حال می توان نگاهی انتقادی نیز به نوشته استایرن داشت. دیدگاه استایرن در مورد افسردگی ممکن است برای خوانندگان فرهنگهایی که شادی و خودسازی را در اولویت خود قرار میدهند بیگانه و دافعهبرانگیز باشد و ممکن است گزارش او از افکار خودکشیاش برای برخی وحشتناک به نظر برسد. علاوه بر این، انتقاد استایرن از برخی درمانها و داروهای روانپزشکی، مانند هالسیون و آتیوان بحثبرانگیز است. به رغم این انتقادات، «ظلمت آشکار» به دلیل صداقت و نمایش روشنگر افسردگی، مورد تحسین قرار گرفته است. اکنون یک ربع قرن از انتشار «ظلمت آشکار» میگذرد. کتابی که تأثیر عمیقی بر ادبیات و دنیای فراتر از آن گذاشته است. این خاطرات به دلیل شجاعت نویسنده و شایستگی ادبیاش به طور گسترده مورد ستایش قرار گرفته است و در سال ۱۹۹۰ نامزدی جایزهی ملی کتاب را برای استایرن به ارمغان آورده است. «ظلمت آشکار» همچنین به عنوان کتابی که به سلامت روانی جامعه و به افزایش آگاهی و کاهش انگ در مورد افسردگی و سایر بیماریهای روانی کمک می کند، شناخته شده است.
در سالهای پس از انتشار، «ظلمت آشکار» به کتابی کلاسیک در ادبیات اتوبیوگرافی و روایتهای شخصی تبدیل شد و بر نسلی از نویسندگان تأثیر گذاشت و الهام بخش افراد بیشماری بود تا داستان مبارزههای خود بر علیه افسردگی را با دیگران به اشتراک بگذارند. میراث کتاب فراتر از دنیای ادبی نیز گسترش یافت زیرا به شکلگیری گفتمان عمومی پیرامون سلامت روان و تشویق درک و همدلی بیشتر کمک کرده است. نوشتهی ویلیام استایرن هم زیبا و هم بیرحمانه است، و شرایطی را به تصویر میکشد که اغلب بیان آن باکلمات دشوار است. خواندن این خاطرات برای هر کسی که علاقمند به ادبیات، سلامت روان یا تجربهی انسانی است، ضروری است. این کتاب، گواهی بر قدرت داستانسرایی و اهمیت سخن گفتن آشکار در مورد مبارزات ما است و یادآوری این است که حتی در تاریکترین لحظات نیز همیشه امید وجود دارد.
کتاب با یادداشتی نشاط آورتر به پایان میرسد، با این ایده که کسانی که در جنگل تاریک افسردگی زندگی کردهاند و عذاب آن را میدانند، میتوانند از آن ورطه بازگردند و در یک جهان درخشان ظاهر شوند.خاطرات الکساندرا استایرن، دختر استایرن با عنوانِ «بازخوانی پدرم»(Reading My Father)، افسانههایی که پیرامونِ پدرش وجود داشته را شفاف میکند و چهرهای پیچیدهتر و حساستر از ویلیام استایرن، فراتر از تصویر عمومیای که از او به عنوان یک نویسندهی با استعداد، سختکوش و ستیزهجو شکل گرفته آشکار میکند.
مبارزه برای بهبودی
خاطرات استایرن بر مسیر بهبودی او متمرکز است، که با بستری شدن هفت هفتهایاش در یک بیمارستان تخصصی بیماریهای روانی مشخص شد، جایی که آرامش و مراقبت همدلانه دریافت کرد. او در این باره میگوید: «بیشک بیمارستان هم باید از بدنامی رعبانگیز خود جدا شود و نباید آن را آخرین چاره به حساب آورد. اخبار شباهنگاهی سی بی اس که شبها در اتاق خالی بازی میدیدیم، گاهی دست کم به یادم میانداخت که مکانی که به آن پناه بردهام، خوشایندتر و مهربانتر از دیوانهخانهای است که از آن بیرون آمدم. اوایل فوریه بود و گرچه هنوز لرزان بودم میدانستم که راهی به سوی نور گشودهام. دیگر احساس بیهودگی نمیکردم و عصارهی شیرین تنم دوباره شروع کرده بود به حرکت. بعد از ماهها دوباره خواب دیدم؛ آشفته و درهم ولی هنوز تصویر آن باقی است: جایی فلوت میزدند، غازی وحشی و دختری رقصان.»
ارتباط افسردگی با از دست دادن
استایرن به ریشههای حالت افسردگی خود اشاره میکند و آن را با از دستدادنهایش در سراسر زندگیاش مرتبط میکند – از دست دادن عزیزان، خلاقیت او و از دست دادن سلامت روانی پیشینِ خود. در کتاب «خودکشی در ارض موعود»، هاوارد کوشنر که مورخ اجتماعی است و نه روانپزشک، به شکلی متقاعدکننده نظریهی مویهی ناتمام را به بحث میکشد و آبراهام لینکلن را نمونهای از آن مینامد. روحیهی پرخروش مالیخولیایی لینکلن، افسانه است اما مردم نمیدانند که او در جوانی مدام با خودکشی در کش و قوس بوده و بیش از یک بار به خودکشی اقدام کرده است. این رفتار، انگار رابطهی مستقیمی با مرگ مادرش، نانسی هانکز داشته که وقتی لینکلن ده ساله بود مرد و البته ارتباطی هم با مرگ خواهرش داشته که ده سال بعد از دنیا رفت و غم ناپیدای او را تشدید کرد. کوشنر با توجه به مطالبی که از موفقیت دردناک لینکلن در اجتناب از خودکشی به دست آورده، نمونهای قانعکننده پیدا کرد که نشان میدهد فقدان در سالهای گذشتهی زندگی، در خودکشی موثر است. علاوه بر این، از بررسی او این نتیجه به دست میآید که همان رفتار به استراتژی فرد مبتلا تبدیل میشود تا از طریق آن به جنگ با گناه و خشم خود برخیزد و به نحوی مبارک بر مرگ خودخواسته غلبه کند. چنین تلفیقی شاید با آرزوی نامیرایی در هم بافته شده باشد. بنابراین اگر این نظریهی مویهی ناتمام اعتباری داشته باشد که فکر میکنم دارد و اگر راست باشد که در اعماق رفتار فردِ مستعدِ خودکشی، آدم هم میکوشد به نحو ناخودآگاه تاثیرات ویرانگر فقدان را پشت سر بگذارد و هم با آن دست به گریبان است، پس اجتناب استایرن از مرگ شاید ادای احترامی دیرهنگام بوده است به مادرش.
تأثیر سوء مصرف مزمن الکل
استایرن توضیح میدهد که چگونه سوءمصرف مزمن الکل، افسردگی او را تسریع کرد و چگونه ترک نوشیدن الکل باعث تشدید علائم افسردگی او شد. مثل بسیاری از نویسندگان آمریکا که اعتیاد مرگ بارشان به الکل چنان افسانه شده بود که کتابها و رسالات دربارهشان نوشتند، استایرن نیز از الکل به عنوان سرچشمهی جادویی خیال و سرخوشی و تقویت تخیل استفاده میکرد. استایرن در این باره میگوید «یار تسلیبخش ترکم کرده بود ولی نه مثل دوستان واقعی، نه آرام آرام و ناخواسته بلکه همچون گلولهای و من معلق و بییاور ماندم. نه ارادی بود و نه به میل خودم که الکل را کنار گذاشتم و من تاریخِ هجوم افسردگی را از آغاز این محرومیت در نظر میگیریم. بعد از ترک الکل، به ناخوشی سخت و مبهمی دچار شدم؛ حس چیزی که کورکورانه در جهان آشنایی میخزید که مدتها با آرامش در آن زندگی کرده بودم. متوجه شدم که محیط اطرافم گاهی شکلی متفاوت به خود میگیرد: سایههای شب تیرهتر شده بودند و صبحها غمانگیزتر از قبل، قدم زدن در بیشه دیگر شوقی بر نمیانگیخت و لحظاتی هنگام کار اواخر عصر، هراس و اضطراب به سراغم میآمد، فقط در چند دقیقه همراه با احساس دل به هم خوردگی.»
آسایش تجربیات مشترک
افسردگی، میلیونها نفر را مستقیماً گرفتار خود کرده و نیز میلیونها نفر از بستگان و دوستانِ قربانی را. استایرن با خواندن کتابهایی دربارهی افسردگی آرامش پیدا میکرد که حس ارتباط با دیگرانی را که با عذاب مشابهی روبرو شده بودند، به او میداد.با توجه به شهرت ادبی خود استایرن و سابقهی طولانی هنرمندانی که با مشکلات سلامت روان دست و پنجه نرم میکنند، این موضوع به ویژه تاثیرگذار و معنادار بوده است. در «ظلمت آشکار»، ویلیام استایرن با این آگاهی که در مبارزه با افسردگی تنها نیست، آرامش مییابد. او از این واقعیت که بسیاری دیگر، از جمله نویسندگان و شاعران مشهور، احساسات مشابهی از یأس و ناامیدی را تجربه کردهاند، احساس آرامش میکند. خاطرات استایرن، گواهی بر قدرت تجربهی مشترک است. تجربهی استایرن منحصر به فرد نیست، و او در کنار دیگرانی که مسیر مشابهی را طی کردهاند، آرامش مییابد. نویسندگانی مانند ارنست همینگوی، اف. اسکات فیتزجرالد، و سیلویا پلات، در میان بسیاری دیگر، همگی با افسردگی و بیماری روانی دست و پنجه نرم کردهاند. حتی شخصیتهای تاریخی مانند آبراهام لینکلن و وینستون چرچیل علناً در مورد مبارزه خود با افسردگی صحبت کردهاند. این درک مشترک، پادزهر قدرتمندی برای احساس انزوا و شرم است که اغلب با افسردگی همراه است. استایرن با به اشتراک گذاشتن داستان خود پیامی از امید و آرامش را به کسانی که در حال مبارزه هستند ارائه میدهد و به آنها یادآوری میکند که تنها نیستند و بهبودی امکانپذیر است.
افزایش آگاهی و از بین بردن ننگ
«ظلمت آشکار» همچنین با کمک به از بین بردن ننگ مربوط به افسردگی، هموار کردن راه برای بحث گستردهتر در مورد سلامت روان و تشویق دیگران به صحبت آشکار در مورد مبارزات خود شناخته شده است. استایرن از طریق «ظلمت آشکار» نه تنها به عنوان یک نویسندهی بزرگ آمریکایی، بلکه به عنوان یک مدافع پیشگام در راهِ سلامت روان، میراث ماندگاری از خود بر جای گذاشته است. کتاب او گواهی بر قدرت نوشتن برای روشن کردن تاریکترین زوایای تجربهی بشری و ارائه امید به کسانی است که ممکن است در حال مبارزه با دیوِ افسردگی باشند. همانطور که خود استایرن نوشت: «برای من، شفا دهندههای واقعی، عزلت و زمان بودند.»
استایرن با به اشتراک گذاشتن داستان زندگی خود قصد دارد آگاهی عمومی را افزایش دهد و ننگ پیرامون بیماری روانی را از بین ببرد و تاکید دارد که اگرچه راه بهبودی ممکن است سخت باشد، اما نور در انتهای تونل وجود دارد.شرح بیرحمانهی او از افسردگی بالینی، بستری شدن در بیمارستان و بهبودیاش روی افراد بیشماری تاثیر گذاشته است.همانطور که دخترش الکساندرا استایرن میگوید، مردم اغلب با چشمان اشک آلود به او نزدیک میشدند و از اینکه چگونه این کتاب زندگی آنها را تغییر داده است ابراز قدردانی میکردند. خاطرات استایرن، یادآوری قدرتمنداین موضوع است که افسردگی یک بیماری جدی است، نه یک شکست یا ضعف شخصی.
«ظلمت آشکار» با ترجمهی افشین رضاپور از سوی نشر ماهی منتشر شده است.