رستاخیز خَما بروت؛ نگاهی به رمان وی نوشته‌ی نیکولای گوگول

در این یادداشت نگاهی تحلیلی به نوولای وی، نوشته‌ی نیکلای گوگول، نویسنده‌ی روسی، خواهیم داشت. نوولای وی در سال ۱۸۳۵ میلادی منتشر شد. گوگول چهار نوولا نوشت و آن‌ها را در قالب یک مجموعه‌ی دوجلدی با عنوان «میرگوردو» منتشر کرد و نوولای وی در جلد دوم به همراه دو نوولای دیگر قرار داشت. نوولای وی را عبدالمجید احمدی مستقیماً از زبان روسی به فارسی ترجمه و نشر چشمه آن را منتشر کرده است.

پیرنگ این نوولا به‌صورت خلاصه‌وار به این شرح است: یک دانشجوی الهیات به روستایی دورافتاده می‌رود تا به افسر اشرافی در برگزاری مراسم تدفین دخترش را کمک کند. در حین این‌کار او با موجودات عجیبی روبه‌رو می‌شود و با آن‌ها مبارزه می‌کند اما درنهایت جان خود را از دست می‌دهد.

مقدمه‌ی جالبی در ابتدای کتاب آمده است که به معرفی نیکلای گوگول می‌پردازد. در بخشی از آن گفته می‌شود:

«گوگول از کودکی به وجود ارواح خبیثه باور داشت. ماریا ایوانوونا، مادر گوگول، زنی بسیار خرافاتی بود. نویسنده بعدها در خاطراتش به این نکته اشاره می‌کند که مادرش شب‌ها پیش از خواب برای او و خواهرانش داستان‌هایی ترسناک تعریف می‌کرد و از اجنه و جادوگران و ارواح خبیثه می‌گفت.»

همان‌طور که از متن بالا برمی‌آید نوولای وی فضایی نیمه‌فانتزی دارد. همچنین می‌‌توان آن را در زمره‌ی ادبیات گوتیک قرار داد؛ زیرا در روایت مواجهه‌ی شخصیت با موجودات ماورایی مثل «وی» و «جادوگر»، ستینگ وهم‌آلود روستا و خانه‌ی «افسر» و حس غالب ترس وجود دارد. با این مقدمه، به‌سراغ بررسی داستان برویم.

رمان وی نیکلای گوگول

-ستینگ یا زمان و مکان روایت:

ستینگ نقش مهمی در نوولای وی ایفا می‌کند. بستر روایت، داستان‌های محلی اوکراین و خرافات مرتبط با آن منطقه است. داستان در دو مکان اصلی اتفاق می‌افتد: اول مدرسه‌ی علوم دینی و دیگری روستایی دورافتاده که تحت تملک افسر است. هر دو این مکان‌ها در روایت معناساز هستند. اولین مکان، که نیمه‌ی اول داستان را تشکیل می‌دهد، مدرسه‌ی علوم دینی است. به‌نظر می‌رسد گوگول قصد دارد باطن مدرسه را بازنمایی کند که با ظاهرش در تضاد است. او قصد دارد افرادی که در مدرسه هستند را مورد انتقاد قرار دهد. قسمت‌هایی از ناوولا را در این مورد با هم بخوانیم:

«اما با بچه‌های الهیات کاملاً به شکل دیگری برخورد می‌شد؛ به آن‌ها، به‌قول استادان، یک پیمانه «نخود درشت» می‌دادند؛ به‌عبارت دیگر با شلاق‌های کوتاه چرمی به جان‌شان می‌افتادند و تنبیه‌شان می‌کردند.»

«کل این جماعت اهل علوم دینی، یعنی دانشجویان کی‌یفی و خوابگاهی‌ها، از هم نفرت داشتند، نفرتی موروثی، و همه‌شان هم بدبخت و گرسنه بودند و درعین‌حال بسیار دله.»

در جایی دیگر مدیر همین مدرسه‌ی علوم دینی می‌گوید:

«دیگه این‌که، یادت نره، حتماً به پان بگو به من خبر رسیده که تو رودخونه‌های مِلک ایشون ماهی‌های خوبی هست، علی‌الخصوص ماهی خاویار، هروقت امکانش رو داشت بگو برام بفرسته.»

دومین مکان، خانه‌ی یکی از افسرهای عالی‌رتبه هنگ کازاک است که در روستای تحت تملکش واقع شده است. این مکان درواقع بستری است که رویداد اصلی داستان در آن رخ می‌دهد. گوگول از این روستا استفاده کرده تا فولکولور و باورهای خرافی مردم را بازنمایی کند و بستری بسازد برای ورود موجودات عجیب خود که عرض اندام کنند. او به این منظور دو خرده‌روایت در صفحه‌های ۵۹ و ۶۰ آورده تا تأثیر خرافات را روی مردم روستا نشان دهد. همچنین به‌نظر می‌رسد دورافتاده بودن روستا دلیل خوبی باشد برای اتفاق‌هایی که دور از ذهن است و انگار بخشی از اسرار جهان را نشان می‌دهد که عادی نیست.

تحلیل شخصیت «خَما بروت»:

 این شخصیت از ابتدا تا انتهای روایت، هم در ظاهر و هم در باطن سفری را طی می‌کند. در ظاهر، او از مدرسه‌ی الهیات با دو دوستش به قصد رفتن به خانه‌ی پدری‌شان حرکت می‌کنند، در صحرا به خانه‌ی پیرزنی پناه می‌برند و خما برای اولین‌بار با جادوگر روبه‌رو می‌شود، خما فرار می‌کند و به کی‌یف برمی‌گردد و در نهایت از کی‌یف به روستای افسر فرستاده می‌شود تا مراسم تدفین دختر افسر را اجرا کند.

در باطن، سفری روانی طی می‌شود. خَما در ابتدا وقتی با خرافه‌ها مواجهه می‌شود به‌عنوان یک انسان منطقی و «فیلسوف» باورهای مردم را رد می‌کند. سپس وقتی که اولین‌بار در خانه‌ی پیرزن و دومین‌بار در کلیسا با جادوگر مواجهه می‌شود وحشت منطق او را خدشه‌دار می‌کند و به اوراد دینی پناه می‌برد تا خود را نجات دهد؛ اما به‌خاطر منافع مالی ترس خود را نادیده می‌گیرد. نهایتاً او وجود جادوگر و «وی» را لمس می‌کند و خرافه‌ها را باور می‌کند و این ترس جانش را می‌گیرد.

نکته‌ی جالب درباره‌ی خما این است که او یک خوبِ مطلق نیست. او یک انسان است با تمام خوبی و بدی‌هایش. به‌نظر می‌رسد گوگول قصد داشته «انسان» را با موجودات ماورایی روبه‌رو کند نه یک قهرمان را.

رمان وی نیکلای گوگول

نقش مسیحیت در روایت:

در جایی از روایت، خَمای فیلسوف برای این‌که جادوگر و دیگر موجودات به او آسیب نرسانند به خواندن اوراد مسیحی پناه می‌برد تا مصون بماند.

«خَما در وحشت محض با دست دور خود دایره‌ای کشید. با شدت و حدت و عجله شروع به خواندن دعا و ورد کرد تا شر روح خبیثه را دفع کند. دعاهایی را می‌خواندکه راهبی به‌اش یاد داده بود؛ راهبی که در تمام طول زندگی‌اش با جادوگران و ارواح خبیثه برخورد داشت.»

همچنین تصاویر مذهبی نمادین در روایت وجود دارد که از آن‌ها برای پیش‌آگهی استفاده شده است.

«نقش و نگارهای طلاکاری‌شده‌اش حالا تنها زیر نور می‌درخشیدند؛ برخی طلاکاری‌ها ریخته و بعضی جاها هم نقش‌ها کاملاً سیاه و محو شده بود. چهره‌های قدیسین به کلی تیره شده بودند و با چشم‌هایی آکنده از اندوه به فیلسوف می‌نگریستند.»

همچنین کلیسا مکانی است که در نهایت نیروهای پلید را شکست می‌دهد اما خود همچنان به زیست ادامه می‌دهد و کشیش به‌عنوان مصداق نور وارد کلیسا می‌شود و ارواح خبیثه را بیرون می‌کند.

«ارواح هراسان در هرج‌ومرج به‌سوی درها و پنجره‌ها هجوم بردند تا هرچه زودتر بتوانند فرار کنند، اما تلاش‌شان بی‌فایده بود. آن‌ها همان‌طور آویزان از دروپنجره در همان‌جا ماندند. کشیشی وارد شد و وقتی دید چه بی‌حرمتی‌هایی به کلیسای مقدس روا داشته‌اند، دیگر جرئت نکرد مراسم تشییع‌جنازه و دعاخوانی را در آن‌جا برگزار کند.»

در نهایت می‌توان گفت که با توجه به پایان‌بندی داستان و نحوه‌ی حل شدن کشمکش آن، نوولای وی به کلیسای مسیحی به‌عنوان نوعی ناجی انسان‌ها نگاه می‌کند؛ انگار کلیسا باعث نوعی پرتوافکنی به تاریکی خرافه‌های آن زمان مردم اوکراینی می‌شود.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
آیلین هاشم‌نیا
آیلین هاشم‌نیا
هنرجوی رشته‌ی نقاشی علاقه‌مند به ادبیات و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights