نفرین ادبیات؛ نگاهی به رمان پاییز فلوبر نوشته‌ی الکساندر پوستل

«]فلوبر[ سعی می‌کند خودش را قانع کند که از دست ادبیات خلاص شده و زندگی‌اش بدون آن آرام‌تر و آسان‌تر خواهد شد. خیال می‌کند می‌تواند این عادت ظالمانه را به‌سادگی با یک سرگرمی جایگزین کند، با عاداتی که گیروگورش کمتر است، مثل کسانی که از زندگی هیچ انتظاری ندارند جز این‌که بگذرد.»

این‌ها عین جملاتی هستند که راوی دانای کل رمان پاییز فلوبر در اواسط رمان با نفوذ به ضمیر شخصیت اصلی‌اش بیان می‌کند. شخصیت اصلی این رمان کسی نیست جز گوستاو فلوبر؛ همان نویسنده‌ی معروف شاهکارهایی مثل مادام بواری، تربیت احساس و سالامبو. درواقع در این یادداشت کوتاه هرجا از “فلوبر” نام برده شده است، منظور شخصیت اصلی این رمان است؛ یعنی شخصیتی که الکساندر پوستل آن را با الگوگرفتن از نامه‌ها و زندگی‌نامه‌ی فلوبرِ واقعی برساخته است. رمان پاییز فلوبر در سال ۲۰۲۰ به زبان فرانسوی، با عنوان اصلی Un automne de Flaubert منتشر شده است.

همانطور که گفته شد، شخصیت اصلی این رمان، فلوبرِ پنجاه‌وپنج‌ساله است. او در آستانه‌ی ورشکستگی قرار دارد و غمی بزرگ دل او را فرا گرفته و همین امر، در ظاهر، باعث شده که دیگر نتواند چیزی بنویسد. فلوبرِ واقعی در نامه‌ای به ژرژ شارپانتیه می‌نویسد: «ادبیات هم از این ماجرا در عذاب است، چون سه ماه است که هیچ کاری نکرده‌ام. خوب نوشتن رغبت خاصی می‌طلبد که من ندارم.»

اما این رغبتی که فلوبر از آن حرف می‌زند چیست و چه چیزی باعث شده که این رغبت در فلوبر وجود نداشته باشد؟ در ظاهر امر و درواقع تا اواسط رمان، بی‌پولی و ورشکستگی فلوبر است که رغبت را از او گرفته است. اگر ماجرا فقط همین بود، رمانِ الکساندر پوستل از سطح فراتر نمی‌رفت. شیاطین دیگری هم هستند که رغبت را از فلوبر، این استاد نثر فرانسوی، می‌گیرند؛ منتها در لایه‌های بسیار عمیق‌تر. الکساندر پوستل نیز این لایه‌های عمیق را از اواسط رمان به بعد می‌کاود، چنانچه مشکل ورشکستگی او به‌سادگی با فروختن یک ملک رفع و رجوع می‌شود ولی فلوبر باز هم نمی‌تواند بنویسد. مشکل مالی و فراموش کردنِ لذتِ زیستن، صرفاً یکی از مشکلات فلوبر هستند. راوی داستان درباره‌ی این لذت زیستن چنین می‌گوید:

«حاضر نیست به هیچ قیمتی آب‌تنی را از دست بدهد چون میان موج‌ها زیر پرواز یکنواخت مرغ‌های ماهی‌خوار و ابرهای کم‌ارتفاع که باد به سمت خشکی می‌راند، تجربه‌ی ساده و خوبی در خاطرش زنده می‌شود: لذت زیستن.»

ولی قضیه فقط این نیست. فلوبر باید مشکلی درونی و روانی را نیز در خودش حل بکند تا بتواند دوباره بنویسد. این مشکل چیزی نیست جز عبور فلوبر از پدرانش؛ پدری واقعی و پدری ادبی.

 پاییز فلوبر

پدر ادبی او در اوایل رمان سروکله‌اش پیدا می‌شود. او ویکتور هوگو است. تصاویری که راوی از ویکتور هوگو پیر ترسیم می‌کند بسیار حائز اهمیت است زیرا راوی در آن قسمت‌ها خودش را محدود به ذهن فلوبر می‌کند. فلوبر ویکتور هوگو را کروکودیلی می‌بیند که یک شکار حسابی کرده و غذای خوبی خورده است. همچنین از طرف دیگر خودش را پرنده‌ی کوچکی می‌بیند که باید از لای دندان‌های آن کروکودیل مخوف غذا جمع کند. این تصویری که راوی می‌سازد دلالت بر این دارد که فلوبر خودش را از نظر مقام ادبی پایین‌تر از هوگو احساس می‌کند. ولی فلوبر در همان یک‌سوم ابتدایی رمان از این پدر ادبی گذر می‌کند و راهی سفر به شهر دریاییِ کونکارنو می‌شود. چرا فلوبر این مقصد را برای سفرش انتخاب کرده؟ چرا او می‌خواهد با ژرژ پوشه، پزشک دانشمند و علم‌گرا، معاشرت کند؟ آیا دلایلی روانی پشت این انتخاب است؟ در این سفر است که فلوبر با پدر واقعی خودش روبه‌رو می‌شود؛ پدری که سال‌هاست مُرده و وجود ندارد ولی هنوز هست.

پدر گوستاو فلوبر پزشکی حاذق و معروف بود. فلوبر در رمان می‌گوید که پدرش می‌خواسته او نیز تبدیل به پزشکی بزرگ شود و نه یک نویسنده و ادیب. منتها فلوبر در طول سفرش به کونکارنو و معاشرت با دوستش ژرژ پوشه (که از قضا پزشک بسیار معروف و بزرگی است) درمی‌یابد که یک نویسنده و ادیب نیز می‌تواند نگاه و شناخت خودش را از جهان داشته باشد. نگاهی که ای بسا بسیار دقیق‌تر از نگاه یک دانشمند است. درواقع دانشمند شناخت خودش را محدود می‌کند به شناخت آناتومی و بدن موجودات زنده ولی فلوبر و در کل هنرمند، تاریک‌ترین و ژرف‌ترین خواسته‌ها و غرایز انسانی را می‌کاود. در همین راستا فلوبر به ژرژ پوشه می‌گوید که: «من، من مایه‌ی ناامیدی پدرم بودم.»

این دیالوگ فلوبر بسیار جای تعجب دارد. او نویسنده‌ای بزرگ است، نویسنده‌ای که هنگام حیاتش قدر می‌بیند و آثارش خوانده می‌شود. فلوبر در طول این سفر درمی‌یابد که درست است، او پدرش را، که می‌خواسته پسرش تبدیل به نسخه‌ی دیگری از خودش بشود یا حداقل بسیار علم‌گرا باشد، ناامید کرده است. ولی این به‌هیچ عنوان به این معنا نیست که فلوبر آدم کوچک و حقیری است. پس از این آگاهی است که فلوبر دوباره می‌تواند به نوشتن فکر کند. راوی داستان تقریباً سی صفحه بعد از این دیالوگ چنین می‌گوید:

«مبارزه از همین ابتدا با شکست مواجه شده و با پرداختن به ادبیات به بیراهه رفته است؟ مهم نیست، به مبارزه ادامه خواهد داد. خودش را بسیار مشتاق و ثابت‌قدم حس می‌کند. او هم بلد است زندگی را ببیند… همه‌ی آن چیزی که فلوبر می‌بیند،… هیچ میکروسکوپی و هیچ میز تشریحی قادر به نشان دادن‌شان نیست.»

و این‌جاست که فلوبر شروع می‌کند به کار کردن روی ایده‌ای که قریب به بیست سال است در سر دارد. ایده‌ی یک داستان قرون‌وسطائی، ایده‌ی یک پسرِ پدرکش. درواقع این ایده چیزی است که در آینده‌ تبدیل شد به یکی از آخرین آثار فلوبرِ واقعی، یعنی داستانِ «افسانه‌ی سن‌ژولین غریب‌نواز».

درواقع به‌طور خلاصه می‌توان گفت که رمان پاییز فلوبر، نوشته‌ی الکساندر پوستل، به این می‌پردازد که فلوبرِ سالخورده و بی‌رغبت چه‌طور توانست مانند خرچنگی دوباره پوست بیندازد و جانی دوباره بگیرد و کتاب «سه داستان» خودش را (که افسانه‌ی سن‌ژولین غریب‌نواز یکی از آن داستان‌هاست) بنویسد.

در اواخر رمان پاییز فلوبر، بحثی درباره‌ی شکل‌گیری ایده‌ها مطرح می‌شود و این سؤال پرسیده می‌شود که نویسنده‌‎ها ایده‌های ناب خودشان را از کجا می‌آورند؟ نویسنده به این سؤال پاسخ سرراستی نمی‌دهد چون کل رمان او به‌نحوی پاسخ به همین سؤال نیز هست. می‌توان گفت که پاسخ این است که ایده‌ها از همین عالم واقع می‌آیند. درواقع نویسنده واقعیت‌های موجود را می‌گیرد و سخت روی آن‌‎ها کار می‌کند و صیقل‌شان می‌دهد و آن‌ها را تبدیل می‌کند به واقعیت مطلوب. این دقیقاً همان کاری است که زنانِ کارخانه‌ی کنسرو ساردین در رمان با ماهی‌ها می‌کنند. زن‌ها آن‌ ماهی‌های زشت و بدبو را سر می‌برند و قطعه‌قطعه می‌کنند و می‌پزند و جای‌شان می‌دهند توی قوطی‌های شکیل کنسرو. خود راوی داستان به این سؤال چنین پاسخ می‌دهد: «همان‌طور که ایزیس هیچ‌وقت اندام تناسلی خدای تکه‌تکه‌شده را پیدا نکرد، اندام زاینده‌ی هنر هم همیشه از چشم دیگران پنهان خواهد ماند.»

رمان پاییز فلوبر، نوشته‌ی الکساندر پوستل، را اخیراً خانم ساناز دیباور مستقیماً از فرانسوی ترجمه و با نشر نی منتشر کرده است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمدرضا صالحی
محمدرضا صالحی
دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی. علاقه‌مند به روایت‌شناسی، نقد ادبی و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights