نگاهی تحلیلی به رمان کوری عصاکش کوری دیگر

در این یادداشت کوتاه نگاهی تحلیلی خواهیم داشت به رمان کوتاه «کوری عصاکش کور دیگر» نوشته‌ی گرت هوفمان، نویسنده‌ی آلمانی‌زبان. این رمان توسط نشر برج با ترجمه‌ی روان محمد همتی، مستقیماً از زبان آلمانی، به فارسی ترجمه شده است.

ایده‌ی اصلی نویسنده‌ی رمانِ کوری عصاکش کوری دیگر، روایت‌کردنِ نحوه‌ی کشیده‌شدن یکی آثار متأخر پیتر بروگل، نقاش معروف هلندی، است. این نقاشی، که تصویر قسمتی از آن بر جلد کتاب منتشرشده توسط نشر برج نیز چاپ شده، به عناوین  The Parable Of The Blind و همچنین The blind leading the blind مشهور است. پیرنگ داستان، که شاید درجه‌ی اهمیت آن، به‌دلایلی که پایین‌تر ذکر خواهیم کرد، زیاد نباشد، تماماً حول کشیده‌شدن این نقاشی توسط پیتر بروگل و آوارگی شِش نفر کور در پی یافتن خانه‌ی بروگل می‌گذرد. راوی رمان کوری عصاکش کور دیگر نیز یک ذهن جمعی (اول‌شخص جمع) است که همین کورها باشند. بنابراین رمان درواقع پیوندی است میان نقاشی و ادبیات (روایی و نمایشی) و البته فلسفه. پیش از پرداختن به تحلیل این رمان، لازم است که درمورد مفهومی با عنوان «تئاتر معناباختگی» و فلسفه‌اش صحبت کنیم. در این قسمت از یادداشت، از کتاب «بکت و تئاتر معناباختگی» نوشته‌ی جیمز رابرتس با ترجمه‌ی دکتر حسین پاینده استفاده شده است.

تجربیات وحشتناک انسان اروپایی در جنگ‌‎های جهانی، ظهور فاشیسم در اروپا، شکست انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و همچنین پیدایش دیکتاتوری‌های کمونیستی از جمله عواملی بودند که نویسندگانی را متقاعد کردند که زندگی مدرن از معنای خودش تهی شده است. در همین راستا اوژن یونسکو، نمایشنامه‌نویس رومانیایی-فرانسوی درباره‌ی آثار فرانتس کافکا می‌گوید: «هنگامی که انسان از ریشه‌های دینی، لاهوتی و متعالی خود جدا شود، دیگر سرگردان می‌ماند؛ همه‌ی اعمالش عاری از مفهوم، معناباخته و بی‌ثمر می‌شود.»

در چنین فضایی است که نمایشنامه‌ی «درانتظار گودو»، شاهکارِ ساموئل بِکت، نوشته می‌شود. اثری که رمانِ کوری عصاکش کوری دیگر از نظر معنایی و مضمونی بسیار شبیه به آن است. جورج و پورشه کرنودل درباره‌ی این نمایشنامه می‌گویند: «درانتظار گودو فراخوانی پرشور برای نوعی ایمانی جدید و از این نظر نمایشنامه‌ای بسیار دینی است. مشکلی که در این نمایشنامه مطرح می‌شود یقیناً ماهیتی مابعدالطبیعی دارد. چاره‌ی درد این موجودات حزن‌زده (یعنی شخصیت‌های نمایشنامه) نه پیشرفتِ اقتصادی، سازگاری روانی و داروهایی که پزشکان تجویز می‌کنند، بلکه تعریفی جدید از انسان و رابطه‌‌ای جدید با عالم هستی است. انسانی که تا به این حد محتاج معنویت است، یا تعریف‌های کهنه‌شده از انسان و خدا را تجدید خواهد کرد، یا اینکه به‌ دنبال تعریف‌هایی جدید خواهد گشت» (نقل از مقدمه‌ی نوشته‌شده توسط حسین پاینده بر کتاب بکت و تئاتر معناباختگی).

کوری عصاکش کور دیگر

در این نمایشنامه، شخصیت‌های ولادیمیر و استراگون در انتظار شخصیتی مرموز به نام گودو هستند که هویت او هرگز نه برای خودشان و نه برای مخاطب فاش نمی‌شود. استراگون و ولادیمیر با انتظارکشیدن برای گودو، تعریف جدیدی از خودشان به‌دست می‌آورند.

رمان کوری عصاکش کوری دیگر نیز از نظر مضمون بسیار به نمایشنامه‌ی درانتظار گودو شبیه است. کورهای توی رمان هیچ دلیل محکمی برای زندگی ندارند. رمان درواقع از جایی شروع می‌‎شود که آن‌ها دارند زیر خاک و برف دفن می‌شوند. اینجاست که ورودِ فرستاده‌ی پیتر بروگل به زندگی آن‌ها معنا و، شاید بهتر است بگوییم، تعریف جدیدی می‌دهد. آن‌ شش نفر حالا تعریف جدیدی از خودشان و معنای حضورشان در دنیا دارند: آن‌ها هستند تا خانه‌ی نقاش را پیدا کنند تا توسط او کشیده شوند.

اما این امر به خودیِ خود از بیخ معناباخته است. درواقع شش کورِ رمانِ کوری عصاکش کوری دیگر تمام تلاش بی‌فایده‌ی خود را می‌کنند که نقاشی شوند؛ در حالی که طبیعتاً آن‌ها به‌هیچ عنوان قادر نخواهند بود محصول دست خالقِ تصویرشان را درک کنند؛ زیرا نابینا هستند. آن‌ها قرار است در بومی توسط پیتر بروگل بازنمایی شوند که خودشان قادر به درکش نخواهند بود اما مصرانه تلاش می‌کنند که این امر را تحقق بخشند و در انتها حتی آن را فراموش کنند و دوباره به خاک و برف بازگردند.

در همین راستا در ابتدای رمان می‌خوانیم که «بالأخره برف آن‌یکی پایمان را هم که تا آخرین لحظه مثل سنگی سیاه رو به آسمان بلند شده بود، زیر خود دفن می‌کند. دفن شده‌ایم و با خود می‌گوییم خوب شد، تمام شد رفت پی کارش. حالا فراموش می‌شویم. آن‌وقت این‌ها با دَر زدنشان دوباره ما را به آن بالا پیش خودشان می‌کشند. همین طور که خودمان را از لای برف‌ها بیرون می‌کشیم، داد می‌زنیم ها، باز از جان ما چه می‌خواهید؟ کسی که در زده و حالا درست تنگ در ایستاده، می‌گوید آرام باشید، آرام. بعد از ما می‌پرسد که مگر فراموش کرده‌ایم که امروز قرار بوده نقاشی ما را بکشند. می‌پرسیم نقاشی ما را بکشند؟ بله. که چه بشود؟ اما مردی که در زده هم دلیلش را نمی‌داند. فریاد می‌زنیم که نه، یادمان نرفته و دست‌وپا می‌زنیم و از لای کاه‌هایی که تمام شب را کنار موش‌ها در آن سرکرده‌ایم بلند می‌شویم.»

چنانچه مشاهده می‌شود نه کورها و نه مردی که در زده و آن‌ها را از خواب بیدار کرده است، هیچ کدام از معنای اتفاقی که قرار است بیفتد خبر ندارند ولی با این‌حال دسته‌ی کورها بلند می‌شوند و راه سخت خود را برای یافتن خانه‌ی نقاش طی می‌کنند. چیزی که بسیار قابل‌توجه است، این است که خانه‌ی نقاش چند قدم بیشتر با محل سکونت دسته‌ی کورها فاصله ندارد؛با این‌حال آن‌ها در روستا سرگردان می‌شوند و نمی‌توانند خانه‌ی پیتر بروگل را پیدا کنند. در جای دیگری نیز از داستان، به این مضمون اشاره شده است. با هم بخوانیم:

«بله، ما هنوز همان آدم‌های دیروزیم. و تا آخرین روز عمرمان هم همان آدم‌های دیروز باقی می‌مانیم. و حالا پیش از همیشه خودمان را به یاد می‌آوریم، با تمام جزئیات. بعدش همه‌چیز، حتی آنچه زیر برف دفن شده بود، برمی‌گردد و ما حسابی جا می‌خوریم. همین طور که هرکداممان دیگری را صدا می‌کنیم، اسم‌هایمان هم دوباره یادمان می‌آید.»

از مضامین دیگری که در رمان کوری عصاکش کوری دیگر وجود دارد، بر هم خوردن زبان و آن رابطه‌ی به‌اشتباه قطعی‌فرض‌شده‌ی میان دال و مدلول است. این امر نیز بسیار مشابه با آثاری است که در زمره‌ی نمایش‌نامه‌های در حوزه‌‎ی معناباختگی نوشته شده‌اند. دلیل این امر، نشان دادن انزوا و ناتوانی انسان مدرن از مراوده‌اش با دیگران است. از دیگر مضامین و ویژگی‌ها می‌توان به‌صورت تیتروار نام برد از:

  • نقص ساختار سنتی شروع، میانه، پایان ارسطویی.
  • فقدان داستانی واضح، منسجم با پیرنگی مناسب.
  • فقدان هویت فردی و اصرار زیاده‌ازحد جامعه به همرنگ شدن اعضای آن با جماعت.

کوری عصاکش کور دیگر

درباره‌ی مورد سوم، می‌توان به دو نکته اشاره کرد. اولی این‌که راوی رمان کوری عصاکش کوری‌ دیگر به‌صورت اول‌شخص جمع است و همچنین این دسته‌ی کورها، نسبت به سایر اعضای جامعه‌ی آن روستا یک دیگری محسوب می‌شوند که با ورودشان به محل زندگی آن‌‎ها، نوعی عدم تعادل و بی‌نظمی به‌وجود می‌آید؛ زیرا آن‌ها شبیه و هم‌رنگ با جامعه‌شان نیستند.

یکی دیگر از نکات قابل‌توجه که در رمان کوری عصاکش کوری دیگر وجود دارد، رابطه‌ی دسته‌ی کورها با نقاش بزرگ، پیتر بروگل است. در اواخر رمان، مثلثی شکل می‌گیرد که در هر زاویه‌ی آن، یک شخصیت وجود دارد. در رأس این مثلث پیتر بروگل است که خود نه با دسته‌ی کورها حرف می‌زند و نه جواب‌شان را می‌دهد. در زاویه‌ی دیگر شخصیتی وجود دارد که با عنوان «دوستِ خوبِ نقاش» از آن یاد می‌شود. این شخصیت به‌عنوان واسطه‌ای است که حرف‌ها و دستورات پیتر بروگل را به سمع دسته‌ی کورها می‌رساند و در حکم نوعی پیامبر ظاهر می‌شود. در زاویه‌ی دیگر، دسته‌ی کورها قرار دارند. این مثلث و رابطه‌ی بین شخصیت‌های آن، ممکن است مخاطب را به‌یاد رابطه‌ی خداوند با بنده و پیامبرش بیندازد. در اواخر رمان می‌خوانیم که:

«خودش که با ما حرف نمی‌زند، به‌واسطه‌ی دوست خوبش از ما می‌خواهد که لطف کنیم دفعه‌ی بعد، به این سرعت نیفتیم، بلکه کمی طولش بدهیم، چون نمی‌تواند به آن سرعت بِکشدمان.»

همچنین تقابل‌های دوتایی که میان پستی/بلندی و نور/تاریکی وجود دارد نیز ممکن است برای مخاطب تداعی‌کننده‌ی همین رابطه باشد. دسته‌ی کورها مدام در تاریکی و پستی‌های نمور هستند و مدام تلاش می‌کنند و با این‌حال باز سقوط می‌کنند. بلند می‌شوند، راه می‌روند، جیغ می‌کشند و باز سقوط می‌کنند و این نوعی لوپ دایره‌‎ایِ سیزیف‌وار را نیز تداعی می‌کند.

به‌عنوان نکته‌ی آخر باید این را افزود که در تئاتر معناباختگی هرگز نمی‌توان به نتیجه یا راه‌حلی نهایی رسید و این آثار اساساً ماهیتی دورانی و تکراری، به‌شکل یک لوپ دارند. اگر نگاهی به پایان رمان کوری عصاکش کوری دیگر بیندازیم، می‌بینیم که نظم ثانویه‌ی آن عملاً شاید تفاوت چندانی با آغاز آن نداشته باشد؛ حداقل برای دسته‌ی کورها که چنین است. آن‌ها همان‌جایی هستند که پیشتر بوده‌اند. برخی از آن‌ها حتی به‌یاد نمی‌آورند که نقاشی به نام پیتر بروگل نیز وجود داشته و آن‌ها مشقت‌های زیادی کشیده‌اند تا توسط او نقش شوند.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمدرضا صالحی
محمدرضا صالحی
دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی. علاقه‌مند به روایت‌شناسی، نقد ادبی و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights