عشقت رسد به فریاد؛ یادداشتی بر نوولای برف تابستانی

در این یادداشت کوتاه، که بی‌شباهت به یادداشت‌های مرور و معرفی نیست، نگاهی خواهم داشت به نوولای «برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق» که در مجموعه‌ی هزاردستان نشر چشمه چاپ شده است. همچنین سعی خواهم کرد نیم‌نگاهی تحلیلی نیز در این یادداشت وجود داشته باشد. نویسنده‌ی این نوولا علیرضا محمودی ایرانمهر است.

از علیرضا محمودی ایرانمهر، زاده‌ی ۱۳۵۳، پیش از این مجموعه داستان‌های بارون‌ساز و ابرهای صورتی و همینطور رمان‌های اسم تمام مردهای تهران علیرضاست و فریدون پسر فرانک منتشر شده است. او در مشهد به‌دنیا آمده؛ شهری که خیابان‌هایش ستینگ قسمت اعظم نوولای برف تابستانی  و هفت ثانیه سکوت عشق را شکل می‌دهد.

رابطه‌ی من با نوولای برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق، رابطه‌ای بود توأمان با (بیشتر) عشق و (کمتر) نفرت. درواقع شاکله‌ی اصلی این یادداشت را توضیح این احساس متناقض تشکیل داده است.

نوولای برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق با تعریف خاطره‌ای از هفت‌سالگی راوی اول‌شخص داستان شروع می‌شود. اول‌شخص بودن این راوی، خود به‌تنهایی دلیل خوبی برای غیرقابل‌ اعتماد بودن اوست. قضیه وقتی جذاب‌تر می‌شود که راوی در همین صفحه‌ی اول، خود صراحتاً می‌گوید: «من سی سال فرصت داشته‌ام که به این ماجرا فکر کنم و وقتی سی سال به چیزی فکر می‌کنی، امکان ندارد آن چیز، حتی اگر به سختیِ تکه‌ای سنگ گرانیت باشد، همان‌طور که روز اول بود باقی بماند.»

پس مخاطب انتظار دارد که راوی با فاصله‌ی سی ساله‌ای که از ماجرا دارد، چیزهای زیادی را از تخیل خودش به خاطره افزوده و از آن کاسته باشد. ای بسا ممکن است که خاطرات این عشق زودهنگام، درواقع نه خاطره، که نوعی تخیلات وهمناک باشد. چنانچه مخاطب در طول داستان متوجه می‌شود که راوی در کودکی و هفت‌سالگی نه خواهر و برادری داشته و نه دوستی. او تنهای تنها بوده و با پدر و مادرش در طبقه‌ی دوم خانه‌باغی بزرگ زندگی می‌کرده که در طبقه‌ی پایین آن، پیرزن و پیرمردی زندگی می‌کرده‌اند. در صفحه‌ی ۱۳ نوولای برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق می‌خوانیم: «تا قبل از آن روز هیچ دوستی نداشتم. تک‌فرزندی بودم که در خانه‌ای بزرگ و باغی بی‌پایان با پدر و مادری که تمام روز سر کار بودند و صاحب‌خانه‌هایی پیر و کم‌حرف زندگی می‌کردم.»

اولین دوستی که راوی مدعی می‌شود که در هفت سالگی پیدا کرده، دختری با نام فرشته است. راوی او را «فرشته‌ی موخامه‌ای» خطاب می‌کند تا با فرشته‌ی دوم داستان اشتباه گرفته نشود. جریان آشنایی راوی با فرشته‌ی اول از این قرار است که پیرمرد و پیرزن طبقه‌ی اول آن خانه‌باغ از مراسم حج بازگشته‌اند و ترتیب مهمانی بزرگی را داده‌اند. راوی کودکی را می‌بیند که در گوشه‌ی باغ و به‌دور از باقی مهمان‌ها در حال استفراغ است و حالش بسیار بد است. راوی ادعا می‌کند که او آن زمان، عاشق همین کامل‌نبودن شده است.

بنابر شواهدی که از تنهایی راوی از داخل خودِ متن ذکر شد، هیچ بعید نیست که او فرشته‌ی اول را در خیال کودکانه‌ی خود برساخته باشد. این فرض در انتهای رمان، وقتی راوی پس از سی‌وهفت سال فرشته‌ی موخامه‌ای را در همان شکلی که بود در میدان انقلاب تهران می‌‎بیند، تقویت می‌شود.

خاطراتی که راوی از ارتباط کودکانه‌اش با دوستِ احتمالاً خیالی‌اش تعریف می‌کند به‌قدری برایش زنده است که زمان روایت را برهم می‌خورد. در این صحنه‌های داستان، اتفاقات گذشته‌ی بسیار دور، با زمان حال روایت می‌شوند: «خودم را می‌بینم که دستم را دراز کرده‌ام و روی شانه‌ی او، که بخشی از موهای روشنش روی آن ریخته، گذاشته‌ام و سعی می‌کنم کمکش کنم.»

اما تمام داستان از این کیفیت صحنه‌ای جذاب برخوردار نیست. راوی داستان بسیار پرگو است و نحوه‌ی روایت نوولای برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق پر است از گفتن (telling). راوی داستان در جاهایی از نوولا راه افراط را در نقالی پیش می‌گیرد. اطلاعاتی را به‌صورت مستقیم می‌دهد که می‌توانست به‌راحتی و با اجرای یک صحنه‌ی خوب، به مخاطب القایش کند. چند خط از گزارشگری راوی به‌عنوان نمونه ذکر می‌شود: «پدر و مادرم، با این‌‎که هیچ‌وقت از نظر عاطفی زیاد به من نزدیک نمی‌شدند و همیشه لایه‌ای نامرئی ما را از هم جدا می‌کرد، خیلی خوب دنیای درونی مرا می‌شناختند و می‌دانستند هر چه بزرگ‌تر می‌شوم به استقلال و تنهایی بیش‌تری نیاز دارم.»

چنانچه مشخص است این‌گونه دادن اطلاعات به ‌صورت مستقیم به مخاطب، نمی‌تواند به طرز شایسته‌ای رابطه‌ی والدین راوی با او را بسازد. ای بسا مخاطب خیلی زود این اطلاعات مستقیم را فراموش کند و اهمیتی به آن ندهد. درحالی که رابطه‌ی او با والدینش، مخصوصاً در برهه‌ی کودکی، می‌توانست در این نوولا بسیار حائز اهمیت باشد.

می‌توان گفت که کانسپت اصلی نوولای برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق، همچنان که از اسمش هم برمی‌آید، عشق است. به‌نظر می‌رسد درون‌مایه و مضمونی که نویسنده برای این کانسپت درنظر گرفته است، نجات‌بخشی عشق باشد؛ چنانچه از این بیت معروف غزل حافظ برمی‌آید: «عشقت رسد به فریاد ار خود به‌سان حافظ/ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت.»

راوی داستان در برهه‌های مختلفی از زندگی‌اش عشق و تأثیر نیروی آن را حس می‌کند. او در کودکی عشق را حس می‌کند، و بدون این‌که معشوق حضوری فیزیکی داشته باشد، از نیروی عشق او سرشار می‌شود و سختی‌ها را تاب می‌آورد. راوی درباره‌ی عشقی که در دوران کودکی‌اش احساس کرده می‌‎گوید: «بخش مهمی از خاطرات عاشقانه‌ی من در همین تنهایی و انزوا و بدون حضور عینی فرشته شکل گرفته است. انگار فرشته‌ای که در نامه‌ها وجود دارد برایم بسیار روشن‌تر و خاطره‌انگیزتر و تأثیرگذارتر از فرشته‌ای است که در باغ بزرگ خانه‌ی صاحب‌خانه‌مان با هم بازی می‌کردیم و مطمئنم در همان نامه‌ها بود که اولین‌بار درباره‌ی عشق حرف زدیم.»

در راستای همین درون‌مایه و ادامه‌ی زندگی راوی، او دوباره در جوانی عاشق می‌شود. ازقضا اسم دختر دوم هم دوباره فرشته است. راوی برای بودن با فرشته، مشکل‌ها و مصائبی را تحمل می‌کند. یکی از زیباترین قسمت‌های نوولای برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق، زمانی است که راوی در برف شدیدی که باریده، با قطار، دوباره راهی شهر مشهد می‌شود تا فرشته را ببیند. مسیرها به‌دلیل بارف برف شدید و یخ‌بندان بسته است و قطار از ادامه‌ی مسیر باز می‌ماند. تصمیم راوی برای پیاده شدن و پیاده‌روی در برف و یخ‌بندان و پیدا کردن یک ماشین در جاده، تصاویر زیبایی از تحمل سختی‌های در راه عشق می‌سازد.

البته این تصاویر زیبا و به‌یادماندنی از برف و یخ‌بندان و تنهایی راوی، نتوانسته است که برخی از مشکلات ساختاری نوولای برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق را کاور کند. قطعاً برای مخاطب این سؤال پیش می‌آید که چرا راوی و فرشته پس از تحمل این‌همه سختی، به‌راحتی از هم جدا می‌شوند. آیا به‌خاطر دوری آن‌ها از هم است؟ نحوه‌ی جدایی این دو از هم بسیار سریع گزارش می‌شود به‌طوری که راوی خیلی راحت از کنار آن می‌گذرد و خودش هم می‌گوید که نمی‌دانست چرا مدام تماس‌های‌شان کم و کم‌تر تا این‌که نهایتاً قطع می‌شود. اگر عشق فرشته انقدر تأثیرگذار و بزرگ و مهم است، طبیعتاً باید تمام شدن رابطه‌ی راوی با فرشته هم مهم و تأثیرگذار باشد.

مشخص است که نویسنده خواسته تا تأثیر عشق در دل انسان و نیروی معجزه‌آسای آن را نشان دهد؛ حتی اگر معشوق حضور فیزیکی نداشته باشد و حتی اگر رابطه‌ی بین دونفر تمام شود. اما این مضمون بهتر بود ساخته و پرداخته شود و به مخاطب از طریق عمل داستانی و بسط و توسعه‌ی پیرنگ، نشان داده شود. درواقع همان مشکلی که بالاتر درباره‌ی نقل کردن (telling) گفته شد، این‌جا هم گریبان داستان را می‌گیرد و این شتابزدگی از قدرت تأثیرگذاری داستان می‌کاهد. همین امر موجب می‌شود در داستانی که سرتاسر درباره‌ی عشق و احساسات انسانی است، مخاطب چندان به شخصیت‌های آن نزدیک نشود و با آن‌ها احساس نوعی از هم‌ذات‌پنداری را نداشته باشد.

نقلی مشهور وجود دارد که می‌گوید ادبیات برای اندیشیدن و احساس کردن توأمان است. نوولای برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق هم اندیشه را به‌کار می‌اندازد و هم احساس را. با این‌حال می‌توان گفت شتابزدگی راوی در روایتگری اتفاقات و پیش بردن عمل داستانی و همین‌طور وجود برخی از مشکلات پیرنگی و ساختاری که نمونه‌ای از آن‌ها ذکر شد، به یکپارچگی اثر و قدرت تأثیرگذاری آن ضربه زده‌اند.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمدرضا صالحی
محمدرضا صالحی
دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی. علاقه‌مند به روایت‌شناسی، نقد ادبی و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights