پرومته در زنجیر / درباره “اپنهایمر” ساخته کریستوفر نولان

  آخرین اثر “کریستوفر نولان” فیلمساز خوش‌قریحه و خلاق بریتانیایی بیش از آنکه فیلمی زندگینامه‌ایی باشد، فیلمی حماسی است. اثری که در کارنامه او یکی از کامل‌ترین آثارش محسوب می‌شود و هر چند بی‌نقص نیست؛ اما ادامه مسیر بلندپروازی او برای فتح سرزمین‌های بصری نو و حرکت سیالش به سمت کامل‌تر شدن اثر انگشت و سینماتوگرافی خاص خود است.-مانند “تلقین” Inception که ورود او به مرزهای حیرت‌انگیز روان آدمی بود و میراثی برای فیلمسازان جسور که به حوزه‌های پیچیده ورود کنند، منطقه ایی که هنوز بعد از او کسی نتوانسته آن را فتح کند یا “میان ستاره‌ایی” که ادامه بازی شگفت‌انگیز او با زمان بود و یکی از مشاهدات ناب بصری روی پرده سینما یا آن تجربه بی‌نظیر با “دانکرک” که مخاطب را در میانه نبردی عظیم رها می‌کرد و خاطره ایی فراموش ناشدنی برایش می‌ساخت.-“اپنهایمر” که با اشاره‌اش به اسطوره یونانی “پرومتئوس” آغاز می‌شود. داستان صعود و سقوط است و پارادوکس‌های پایان‌ناپذیر زندگی آدمی و روایتی کامل از شخصیتی که در جستجوی خداگونگی است و شکافتن دل ذرات و همان گونه که مولوی می‌فرماید “نردبان این چهان ما و منیست/عاقبت این نردبان افتادنیست لاجرم هر کس که بالاتر نشست استخوانش سخت‌تر خواهد شکست” صدای سقوط و شکستن استخوان‌های اپنهایمر را به واضح‌ترین شکل ممکن می‌شنویم. نولان این شهود بصری را با روایتی سه‌ساعته از دل بازجویی‌های کمیته استنطاق به زندگی “اپنهایمر” پیوند می‌دهد و مثل همیشه با اجتناب از سپردن تصویرسازی به CGI و در عوض تلاشی ستودنی در خلق تصاویر حیرت‌انگیز – به‌خصوص در تجربه دیداری و شنیداری IMAX که در نوع خود یگانه است – موفق شده تا اثر را از گزند گرفتار شدن در باتلاق تکنیک نجات دهد.
با مجموعه ایی از اشارات بصری در جوانی “اپنهایمر” حتی برای مخاطب ناآشنا نیز جلوه‌های شخصیتی او پدیدار می‌شود. از اشاره به “Waste Land” ، “تی اس الیوت” گرفته تا نگاه خیره‌اش بر تابلویی از “پیکاسو”. تا پریشان‌حالی‌های غریبش با بازی کم‌نقص و بی‌نظیر “کیلیان مورفی” که به نظر می‌رسد شاه نقش عمرش را ربوده است – پس از قاب کوچک که در سریال “پیکی بلایندرز” غوغا کرده بود – او که سال‌ها تجربه همکاری با “نولان” را در کارنامه دارد؛ اما این اولین باری است که نقش اصلی به او محول گشته است. سبک بازی او به هنرپیشه‌های “اکتورز استودیو” بسیار نزدیک است و آن‌چنان بر روی پرده می‌درخشد که تنها لختی طول می‌کشد تا او را به‌عنوان “رابرت. جی. اپنهایمر” بپذیریم. رژیم سفت‌وسخت او برای رسیدن به استایل بدنی اپنهایمر در کنار مهارتش در استفاده درست از زبان بدن باعث شده که شاهد یکی از بهترین بازی‌های شخصیت‌محور قرن بیست و یکم هنر هفتم باشیم.

“اپنهایمر” آدمیست که در محیط کوچک آکادمی نمی‌گنجد. پر پرواز دارد و این در قفس بودن آزارش می‌دهد. کلنجار درونی مداومش او را به شخصیتی عاصی و بی‌قرار بدل کرده و اینها را همه در شیوه نگاه و حتی راه‌رفتن “کیلیان مورفی” می‌بینیم. هر چند تعدد شخصیت‌های فرعی و گنجاندن خرده‌روایت‌های بی‌شمار از زندگی “اپنهایمر” باعث کشدار شدن اثر گشته و شاید می‌بایست در تدوین ضرب‌آهنگ سریع‌تری به خود می‌گرفت. اما در نگاهی دقیق‌تر می‌بینیم که این کلافگی و پریشان‌حالی و حتی نوعی از آبزورد که به‌خصوص در تصاویر سیاه‌وسفید رجوع به حال مشاهده می‌کنیم به بخشی از بافت اثر بدل گشته و شاید نولان از قصد این زهر را قطره‌قطره به خورد مخاطب می‌دهد تا او نیز مانند “اپنهایمر” این خستگی و تلاش نافرجام او را برای جداکردن خود از خیل سیاستمداران و قدرت‌طلبان بیشتر احساس کند و همزاد پنداری معناداری شکل گیرد. موسیقی “لودویگ گرانسون” آهنگ‌ساز سوئدی برنده جایزه اسکار – برای قسمت اول “پلنگ سیاه” ۲۰۱۹-با آن سازهای زهی دیوانه‌وار برای به‌تصویرکشیدن این روان ناآرام مؤثر عمل می‌کند به‌خصوص در آن پرش‌های فکری “اپنهایمر” آن جا که فوتن ها در هم می‌آمیزند و خواب آسوده را از چشمانش می‌ربایند و یا در کلاس درس جایی که اپنهایمر برای اولین‌بار برای تک شاگردی با هیجان سخن می‌گوید و به‌تدریج موسیقی ریتمی جنون‌آمیز به خود می‌گیرد. تکرار این نواها آرام‌آرام به موسیقی ذهن او بدل می‌گردد و بسیاری ناگفته‌ها را با خود همراه دارد. فیلم‌برداری “هویته ون هویتا” فیلم‌بردار سوئدی – آلمانی محبوب نولان که در این فیلم‌های اخیرش غوغا کرده و بی شک او را به یکی از بهترین مدیران فیلم‌برداری عصر حاضر بدل کرده است همچنان مسحورکننده و بی‌نقص است. نورپردازی صورت اپنهایمر در بسیاری از سکانس‌ها با آن رنگ‌پریدگی و در سایه قرارگرفتن‌هایش به‌خوبی ما را در جهت شناخت و همراهی بیشتر با کاراکترش هدایت می‌کند. اکستریم لانگ شات‌های “نیومکزیکو” بن‌مایه‌های حماسی اثر را تقویت می‌کند و فیلم‌برداری سیاه‌وسفید آی مکس که خود تجربه ایی کم‌نظیر است در صحنه‌های دادگاه و اتاق استنطاق اتمسفری را خلق می‌کند که برانگیزاننده آن احساسات چندگانه است. به استایل بازی “کیلیان مورفی” دقت کنید به‌خصوص در مکالمات ابتدایی‌اش با سرهنگ “لسلی گروز” با بازی ” مت دیمون” نگاه‌هایش، حرکت دستانش و نفوذ کلامش، وقتی سخن از هنر بازیگری می‌شود منظور چنین رفتاری مقابل دوربین است.
“اپنهایمر” نولان گام‌به‌گام بر پرده ساخته می‌شود و آن پیپ و کلاه معروف و بارانی تیره که در بسیاری از عکس‌های واقعی‌اش می‌بینیم اینجا نیز کارکرد مهمی در شخصیت‌پردازی دارند. یکی از شاخصه‌های مهم فیلم این است که اگر بیننده حوصله به خرج دهد شاهد یک زندگی کامل روی پرده است. اتفاقی که در فیلم‌های بیوگرافی بسیار سخت می‌افتد. اصولن فشرده کردن یک زندگی مطول در چند ساعت کاری ناممکن به نظر می‌رسد. اما فیلمنامه‌ایی که نولان بر اساس کتاب پر فروش “پرومته آمریکایی: تراژدی اپن هایمر” نوشته “کی برد” و “مارتین شروین” نوشته است موفق شده این زوایا را تا حد زیادی پوشش دهد.

اوپنهایمر

بن‌مایه‌های سیاسی اثر که پهلو به مسائل روز و درگیری لفظی آمریکا و روسیه می‌زند.-جهانی که پس از جنگ اکراین بسیار به یک درگیری هسته ایی نزدیک شده است – در قالب داستان‌های جنگ سرد و جدال بی‌امان بر سر قدرت به سؤالات فلسفی بسیاری می‌انجامد که هر چند حضور لحظه ایی “آلبرت انیشتین” که حاضر نشد در پروژه بمب اتم همکاری کند نمی‌تواند جوابگوی آن باشد و بیشتر حضوری نمادین و نمایشی است؛ اما همچنان پافشاری زیادی بر محدوده پیشرفت بشر و سوءاستفاده بی‌حدوحصر قدرت‌ها از دانش و فنّاوری دارد. مفاهیمی که همچنان مسئله امروز آدمی محسوب می‌شود و جواب‌دادن به آن کار آسانی نیست. جزئیات روابط اپنهایمر با زن‌ها این همخوابگی‌ها را به جوشش و خروش او برای شکافتن هسته اتم نه بر روی کاغذ بلکه در جهان واقعی شبیه می‌کند. یکی از سکانس‌های بسیار درخشان فیلم سکانس اتاق استنطاق است جایی که “امیلی بلانت در نقش “کیتی اپنهایمر” – زنی که از ۱۹۴۰ تا پایان عمر او در سال ۱۹۶۷ شریک زندگی‌اش بود – نیز نشسته است و درباره رابطه‌اش با “جین تت لاک” کمونیست با بازی ” فلورنس پاگ” توضیح می‌دهد و صحنه‌های معاشقه او اپنهایمر را روی صندلی بازجویی از چشم ” کیتی” می‌بینیم. هر چند این تصویرسازی‌ها خیلی دیر به اثر رسوخ می‌کند و شاید اگر می‌توانستیم درونیات اپنهایمر را این‌گونه بیشتر رصد کنیم فیلم به مرز شاهکار نزدیک‌تر می‌شد. بدین‌گونه است که نقشهای فرعی فیلم کمتر در ذهن می‌مانند البته که بازی‌ها همه در کلاس‌بالایی قرار دارند، چه حضور “کنت برانا” و چه حضور کوتاه “کیسی افلک”و چه حضور “گری اولدمن در نقش “هری ترومن” که ما را به یاد شاه نقش اش در “تاریک‌ترین ساعت “جو رایت” در قامت “وینستون چرچیل” می‌اندازد.
“اپنهایمر” مانند یک سمفونی کشدار ما را برای مواجه با آنچه می‌دانیم؛ اما مشتاق دیدارش هستیم آماده می‌کند. انفجار هسته ایی. آزمایشی باشکوه که “نولان” در بازسازی‌اش سنگ تمام گذاشته و بسیار به واقعیت نزدیک گشته است. تیم جلوه‌های ویژه میدانی ماه‌ها روی نمونه‌های میکروسکوپی آن کارکرده‌اند تا به خلق هر چه باشکوه‌تر آن کمک کنند. لحظاتی سرشار از هیجان و شور که پرده نقره ایی را با آن باند صوتی باشکوه تسخیر می‌کند و از اینجاست که نولان در کارگردانی هر چند دیر اما بالاخره برگ آس خود را رو می‌کند. اپنهایمر لحظه انفجار را می‌بیند، لحظه ایی که او را طبق گفته خودش به “شیوا” خدای جنگ و نابودی اساطیر هند بدل می‌کند. لحظه ایی بدون بازگشت…
و تراژدی کامل می‌شود. وقتی درب جعبه پاندورا گشوده می‌شود دیگر هیچ‌کس توان جلوگیری از آن را ندارد و این‌گونه است که اپنهایمر سقوط می‌کند درست در لحظه اوج موفقیت آن لحظه ایی که سال‌ها انتظارش را می‌کشید. مانند فواره‌ای که به بالاترین نقطه خود می‌رسد و آن گاه دیگر توان ایستادن ندارد و لاجرم سقوط آغاز می‌شود و چشمان او شاید این سوال را در پرتو آن نور کورکننده، آن کابوس شوم، آن قدرت برتافته از جنون اتم‌ها تکرار می‌کند: ” وای و هیهات… من چه کردم؟” و درخشان‌ترین بخش اثر سر بر می‌آورد. آن گاه که احساس می‌کنی پیروز گشته ایی همان لحظاتی است که شکست‌خورده‌ایی. هیروشیما و ناکازاکی. ساعت صفر تاریخ معاصر آدمی. شوم‌ترین میراث بشر معاصر برای خود. نجوای درونی اپنهایمر انگاری بر این سلولوئید لرزان ثبت گشته “من چه کردم؟ من چه کردم؟” او در میان غریو تشویق‌های شهری که برای ساخت این بمب در بیابان‌های نیومکزیکو ساخته‌اند می‌رود تا سخنرانی کند. اما تصاویر ناگهان به لرزه می‌افتند و خود را در میانه فاجعه می‌بیند. چهره‌هایی که در پرتو تشعشعات شیطانی بمب اتم پودر می‌شوند و انگاری بوی گوشت جزغاله شده است که فضا را پر می‌کند. حتی از داخل سالن سینما نیز می‌توان آن را احساس کرد و این یکی از ماندگارترین لحظات سینمای معاصر است. لحظه مواجه آدمی با عمل خود با امیالش با جاه‌طلبی‌هایش با مرزهایی که برای موفقیتی باشکوه از آن عبور می‌کند؛ اما جز تراژدی و نیستی چیزی به بار نمی‌آورد. باند صوتی بی‌نظیر اثر می‌تواند در ترکیب با این سکانس شاهکار بیننده را به مرز ویرانی کشد. انگاری اپنهایمر در میانه جنازه‌های هیروشیما قدم می‌زند و در صحنه ایی پایش را روی جسد ذوب شده ایی می‌گذارد اکنون او از همیشه تنهاتر خواهد بود و تلاشش برای اینکه دستان خود را هردوت وار از این خون‌ها بشوید نافرجام است. او اکنون روی جلد مجله تایم “پدر بمب اتمی” لقب گرفته است و هر چه می‌کوشد در مقابل “هری ترومن رئیس‌جمهور وقت آمریکا راهی برای خلاصی بیاید خود را در مغاکی می‌بیند که از آن خلاصی نخواهد یافت. و شاید این‌گونه است که شخصیت “لوئیس استراوس” با بازی درخشان “رابرت داونی جونیور” که سعی دارد موذیانه او را به ورطه نابودی بکشاند و هر آنچه دارد را از او بگیرد بیشتر به فرستاده ایی شبیه می‌شود که آمده است تا بخشی از بار سنگین عذاب درونی اپنهایمر را در این لابیرنت‌های تو در توی بازجویی و نبش قبر خاطرات برباید و او دارد عامدانه به این شکنجه روانی تن می‌دهد تا شاید اندکی از این عذاب کاسته شود.

اوپنهایمر

“اپنهایمر” فیلم پرده بزرگ است. باشکوه و خیره‌کننده.-و هرگز نمی‌توان با دیدن آن جایی خارج از سالن سینما عظمت و زحمت فراوان آن برای پدیدآوردن تجربه ایی ناب را درک کرد.- در دورانی که مردم به دیدن فیلم روی صفحه‌های چهار اینچی تلفن همراه عادت کرده‌اند، ما را به یاد این می‌اندازد که سینما چه هنر با شکوهی است و برعکس روشنفکرنماهایی – منتقد نماهایی – که می‌اندیشند سینما باید در خدمت شعارهای سیاسی تو خالی، نقدهای سیاسی مضحک و یاوه‌گویی‌های بی‌اثر باشد همان‌طور که “فرانسوای تروفوی” کبیر می‌گفت سینما هنری بصری است و باید تا آنجا که می‌تواند کلمه را به تصویر بدل کند. کاری که نولان با تمام قوایش برای آن کوشیده است و “اپنهایمر” را به ضیافتی باشکوه برای تجربه ایی ترسناک بدل کرده است. تجربه ایی که شکوهش را فراموش نخواهی کرد. دوازدهمین اثر نولان در مقام فیلمساز بار دیگر ثابت کرد که او یکی از استعدادهای درخشانی است که مداوم در حال کشف و شهود و مهندسی در اقیانوس بی‌پایان سینماست. نابغه ایی که دست از تامل بر تصویر بر نمی‌دارد و میراثی که از خود بر جای گذارده شور و شعوری است که در ادامه دهه پنجاه عمرش می‌تواند به نتایج درخشان‌تری نیز ختم شود. سینما هنر بی پایانی است که بر عکس تصور برخی که در دوران کرونا آن را پایان‌یافته تصور می‌کردند – حداقل حضور در سالن‌های سینما را – به مدد فیلمسازانی چون او می‌تواند امیدوار باشد که سرزمین‌های کشف ناشده بسیاری در انتظارش خواهد بود و همچنان لذت معاشقه با پرده بزرگ بر جای خود باقی خواهد ماند.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امیرحسین بابایی
امیرحسین بابایی
دانش آموخته کارگردانی سینما از کانون سینماگران جوان در سال 1384 و عکاسی از مجتمع فنی تهران فعالیت مطبوعاتی خود را با دو هفته نامه سینما پشت صحنه آغاز کرد و پس از آن در نشریاتی همچون نقد سینما، جهان سینما، تهران امروز، فرهیختگان، اعتماد و دبیری سرویس سینمای جهان فیلم و سینما ادامه داد. پس از قطع همکاری با نشریات مکتوب تا سال‌ها با سایتهایی همچون همه چیز درباره فیلمنامه، فیلم نوشت و... همکاری کرد. در سال 1390 سینماتک "خط سوم" را در بوستان قیطریه با رویکرد مواجه مستقیم با مخاطب و تربیت سلیقه سینمایی واقع در شمال تهران تاسیس کرد که تا پایان کارش در سال 1399 نزدیک به سیصد نشست نقد و بررسی فیلم در سمت مجری و منتقد فیلم برگزار کرد. دو جشن سینمایی و چهار شب فیلم سینمای ملل نیز از دستاوردهای خط سوم بود. سابقه تدریس تاریخ سینما، نویسندگی خلاق و فیلمسازی خلاق در چند موسسه سینمایی و برگزاری کارگاه‌های نقد فیلم در دانشگاه‌های تهران نیز در کارنامه او به چشم می‌خورد. او همچنین سابقه همکاری در ساخت چند فیلم کوتاه و مستند، بازنویسی فیلم‌نامه‌های متعدد و مشاوره فیلمنامه را در کارنامه خود دارد.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights