«اوپنهایمر» دو ساعت تمام با صحنههای تکراری، دیالوگهای بی پایان و فضای خسته کننده به همراه یک موسیقی ممتد(از ابتدا تا انتهای فیلم به سبک فیلمهای تلویزیونی درجه دو) تماشاگرش را جان به لب میکند تا به یک صحنه زیبا برسد: جایی که بعد از هیروشیما و ناکازاکی، اوپنهایمر در جمعی سخنرانی میکند تا پیروزیشان در جنگ را جشن بگیرند اما فضای سوررئال و تکان دهندهای غالب میشود که در آن به درون اوپنهایمر نزدیک میشویم؛ درونی آشفته و متلاطم که نمیداند باید جشن بگیرد یا عزا. نورها و چهرهها در هم میآمیزند و تصویر آدمهای خاکستر شده از ژاپن مغلوب به آمریکای پیروز میرسد(و مفهوم پیروزی را به چالش میکشد) و اوپنهایمر نمیداند که خوشحال باشد یا غمگین. در تصویری حیرت انگیز، زمانی که او میخواهد جلسه را ترک کند در کنار یک صندلی در راهرو، جسد خاکستر شدهای را می بیند که ناخودآگاه پا رویش گذاشته و خواه ناخواه شریک شده در یک قتل دسته جمعی.
اما این صحنه شگفتانگیز با این مایه تکان دهنده- درباره روایت درون پدر بمب اتم پس از روبرو شدن با نتیجه کارش- تک و تنها باقی میماند و در یک ساعت پایانی باز فیلم برمیگردد به نوعی فیلم دادگاهی خسته کننده و بسیار پر حرف و در نهایت بیهدف و بیمعنا. هر فیلمساز فرهیخته و اندیشمندی، احتمالاً فیلماش را با همین صحنه شروع میکرد و تا انتها با ترسیم یک فیلم مالیخولیایی درباره درونیات این شخصیت خاص در این موقعیت ویژه، به حاصل شگفتانگیزی میرسید، اما کریستوفر نولان که به مانند همین فیلماش دقیقاً به یک بادکنک توخالی باد شده میماند، از نگاه و دید شخصی و روشنفکرانه بویی نبرده و در بهترین حالت یک تکنیسین حرفهای است در خدمت هالیوود و استودیوها که در بهترین اثرش- «شوالیه تاریکی»- هم اثری از امضا و دنیای شخصیاش ندارد و فیلمی تنها در قد و قواره و ادامه جهان بینی هالیوود و استودیوها خلق میکند( گیرم که کمپین تبلیغاتی بسیار قوی اطراف او این جمله را در فرهنگ نقد جا بیندازد که بهترین بتمن، همین شوالیه تاریکی است، اما قیاس این فیلم نولان با فیلم شخصی، تلخ و تاریک و شگفت انگیز تیم برتون-«بازگشت بتمن»- قیاس مضحکی است که به شوخی میماند.)
اما اوپنهایمر در گیشه و در فرهنگ غالب نقد نویسی، فیلم بسیار موفقی به نظر میرسد که این را بیش از وامدار بودن به ارزشهایش، مدیون کمپین تبلیغاتی بزرگ و حیرتانگیزی است که منتقد روزنامهها و مجلات شناخته شده را هم خواسته یا ناخواسته همراه میکند؛ خواسته از این رو که منتقد هم میتواند جزوی از همین کمپین تبلیغاتی میلیونی باشد و ناخواسته از این جهت که منتقد تحت تأثیر فضاسازی و نقدهای مثبت دیگران قرار میگیرد و جرأت و جسارت مخالفت ندارد.
اما با نگاهی دقیقتر اوپنهایمر فیلمی به شدت هالیوودی است که از ابتدا تا انتها بر اساس قواعد از پیش تعیین شده ساخته شده و چیز تازهای برای عرضه کردن ندارد و اصلاً اهمیتی ندارد که کارگردانش کیست(هر تکنیسین زبده دیگری میتوانست با این همه امکانات همین صحنهها را خلق کند). شخصیت پردازی اساساً وجود خارجی ندارد و تمام فضای فیلم در خدمت قهرمان پروری لحظهای است. از نقطه ابتدایی تا انتها گویی با کلایماکس(نقطه اوج هیجانی) روبرو هستیم؛ کلایماکسی که در واقع هیچ شر و شوری هم ندارد. نگاه فیلمساز دقیقاً مبتنی بر سریال سازی تلویزیونی معمول است و استفاده از موسیقی بی پایان و بی وقفهای که از لحظه اول تا آخر فیلم دست از سر ما بر نمیدارد، واقعاً به سوهان روح بدل میشود، موسیقیای که فرصت سکوت را به فیلم نمی دهد و مجالی برای تعمق باقی نمیگذارد؛ سکوت و تعمقی که لازمه هر اثر جدی هنری است و نولان درکی از آن ندارد.
در عوض تا دلتان بخواهد تن دادن به موجهای مد روز در فیلم خودنمایی میکند: نولان به جای پرداختن به درونیات شخصیتاش، تمام فیلم را بر محور کمونیسم/ شوروی بنا میکند چرا که حالا با وقایع سیاسی روز، خطر جنگ هستهای با روسیه بسیار بیشتر از گذشته است و تماشاگر خواه ناخواه در مواجهه با داستانی درباره بمب اتم به این قضیه فکر میکند. این سوءاستفاده از تماشاگر در انتهای فیلم به اوج میرسد؛ جایی که نولان فیلماش را با دیالوگ اوپنهایمر و انیشتین به پایان میرساند و با یک نگرانی برای پایان جهان که به کلیشهای ترین شکل ممکن بیان میشود و آن فشفشه بازیهای مضحک – که از ابتدا تا انتهای فیلم بی دلیل در میانه صحنهها به عنوان «انفجار اتمی» به کار گرفته شدهاند! – باز آتشبازی تقلبیای را به راه میاندازد که با جاه طلبیهای نولان- و یک انفجار واقعی برای صحنه آزمایش بمب- نسبتی ندارد. از طرفی اوپنهایمر به مانند «دانکرک» (که به بازیهای کامیپوتری بچگانه شبیه بود تا یک فیلم) باز منادی وطن پرستی در شکل حاد و تنفربرانگیزش است که نسبتی با اندیشهها و دنیای یک روشنفکر دنیای مدرن ندارد.
اما این هیاهوی بسیار برای هیچ را که فراموش کنیم، باز میتوان ایمان آورد که تئوری مولف از پس دههها، کماکان حداقل در برخی موارد بسیار درست و منطقی به نظر میرسد: فیلمسازی که صاحب جهان بینی و اندیشه خاص خودش نیست، هر چقدر هم که تکنیسینی خوب و زبده باشد، قادر به خلق یک فیلم خوب نیست؛ همان طور که نولان در دو دهه اخیر هیچ فیلم خوب و قابل توجهی در کارنامهاش ندارد، گیرم که تحسین غالب منتقدان جهان در همراهی با این بادکنک تبلیغاتی، خلاف آن را فریاد بزند.
من که هنوز فیلم رو ندیدم اما از فرصت استفاده می کنم و تشکر می کنم از آقای عبدی برای کتاب زیبای شان(پنج زن) که محشر بود. منتظر آثار جدید از ایشان هستم
من فیلم رو ندیدم اما مناقد هاى ایرانى عادت دارن بهترین اثار هنرى دنیارا بکوبن
امیدوران ایندفعه هم همینطور باشه و فیلم خوبى ساخته باشه نولان