از عشق به بوهم تا جشن ‌بی‌معنایی

۱- میلان کوندرا برای من چیزی بیش از رمان‌نویسی محبوب است. در اوایل دهه بیست عمر خواندن آثارش را آغاز کردم. بالطبع نخست «لذت خواندن» بود که مرا با خود می‌برد. خواندن رمان‌های کوندرا و ماهیت ضدجزمی آثار او مرا از ایدئولوژی‌اندیشی در اوج جوانی محافظت کرد. از این نظر مدیون او هستم. اما به تدریج به جستارهای او روی آوردم و از طریق کوندرا سنت رمان اروپایی را کشف کردم. او به من یاد داد چگونه رمان بخوانم و چگونه به میراث رمان اروپایی بنگرم. کوندرا در جستار مهمش، «میراث بیقدر شده سروانتس» خلاصه‌ای از نظرت خود را درباره میراثِ رمانِ اروپایی طرح می‌کند. او این جستار را با اشاره کوتاهی به هوسرل و هایدگر آغاز می‌کند. از نظر هوسرل دلیل وقوع «بحران بشریت اروپایی» این است که جهان به ابژه‌ای ساده و ریاضی‌سازی‌شده فروکاسته شده است. از نظر هوسرل بشریت اروپایی «زیست‌جهان»، یعنی افقِ ملموسِ زندگی را طرد کرده است. کوندرا سپس به تعبیر «فراموشی هستی» هایدگر اشاره می‌کند که بر طبق نظر او روایت دیگری از نقد هوسرل به تمدن اروپایی است. کوندرا پس از این اشاره کوتاه بلافاصله نکته اصلی خود را بیان می‌کند: دو فیلسوف اروپایی در ارزیابی‌شان از تمدن مدرن، «میراث سروانتس»، یعنی رمان را فراموش کرده‌اند. از نظر کوندرا رمان اساساً کاوشی در زیست‌جهان است و رمان‌نویسان بزرگ دقیقاً همان مضامینی را در آثار خود کاویده‌اند که هایدگر در اثر برجسته خود، «هستی و زمان» می‌کوشد تحلیل کند .

۲- کوندرا در جوانی مثل بسیاری از روشنفکران نسل خود کمونیستی پرشور بود، اما به تدریج از این ایدئولوژی فاصله گرفت. او در دهه شصت میلادی رمان «شوخی» را اندکی پیش از «بهار پراگ» منتشر کرد که موجب شهرت او شد. «شوخی» علاوه بر اینکه رمانی عاشقانه است، کاوشی انسان‌شناسانه درباره رژیمی تمامیت‌خواه نیز هست. در این رمان می‌توانیم ببینیم ایمان به آینده و کمونیسم در کوندرای جوان، جای خود را به عشق به میهن داده است. در اواخر رمان از طریق بحثی درباره موسیقی محلی چک، نویسنده عشق و وفاداری‌ خود را به میهنش نشان می‌دهد.  نویسنده چک پس از مهاجرت به فرانسه همچنان در «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» نیز از طریق شخصیت ترزا به میهن می‌اندیشد. ترزا و توما به خارج می‌روند، اما ترزا تاب نمی‌آورد و پس از مدتی به توما می‌نویسد: «من ضعیفم، پس به سرزمین ضعف برمی‌گردم.» ترزا قرینهٔ چک است. «بازگشت به چک» هنوز یکی از امکان‌های کوندرا است. اما سال‌ها بعد و پس از فروپاشی بلوک شرق و آزادی سرزمین مادری، کوندرا رمان ‌«بی‌خبری» را منتشر می‌کند. دیگر خبری از آن شور میهن‌دوستانه «شوخی» در آن نیست. قهرمان رمان کوندرا به سرزمین مادری بازمی‌گردد، اما انگار دیگر خبری از «میهن» نیست. خاطره‌ها مخدوش شده‌اند، رابطه‌ها فرسوده شده است، عواطف خاموش شده، کلمات ‌بی‌معنا شده و انگار چیزی برای همیشه گم شده است. بازگشت به میهن عبث است، دیگر میهنی باقی نمانده! کوندرا این بار با خلق موقعیتی بی‌نهایت تلخ و اندوه‌بار سودای بازگشت به میهن را هجو می‌کند. اگر در فضای تاریک و غمگین «شوخی» سرانجام «چک» را همچون مادری نجات‌دهنده‌ می‌یابیم، در «بی‌خبری» صدای قهقه شیطانی را می‌شنویم که عشق به میهن و تمنای بازگشت به خانه را بی‌رحمانه دست می‌اندازد. جدایی تلخ کوندرا از سرزمینش برای من دردناک بود. «بی‌خبری» را همچون خیانتی به قلبم خواندم. من با کوندرا یکی از اهالی چک شده بودم و با بهار پراگ در جانم رقصیدم و با حمله تانک‌های شوروی گریستم. چرا به چک برنمی‌گردی؟ میهن تو آزاد شده است! نه دیگر خبری از آن عشق مؤمنانه در نویسنده محبوب من نیست. چک یا آنطور که کوندرا  دوست داشت آن را بنامد، «بوهم»، دیگر سرزمین او نیست.

۳- کوندرا میراث رمان اروپایی را میهن خود می‌دانست. او در برابر زوال ارزش‌های بزرگ، ایمان به پیشرفت و برابری انسان‌ها، میهن‌دوستی و یا ارزش‌های مسیحی، خانه گزیدن در رمان را برگزید. هر چه جلوتر رفت، شور و ایمان در آثار او کم شد و جایش را به نوعی خردِ سردِ کلبی‌مسلک داد. کلبی‌مسلکی شاید آخرین پناهگاه مؤمنان شکست‌خورده است. رؤیای کمونیسم در جوانی و بنیان نهادن آرمان‌شهری جهانی به تدریج جای خود را به ایمان به میهن می‌دهد و سپس در سال‌های مهاجرت این عشق به میهن به تدریج از بین می‌رود و جایش را نوعی خِرد کلبی‌مسلک می‌گیرد. هر چه جهان بیشتر از معنا و ایمان تهی می‌شود، کوندرا بیشتر در کلبی‌مسلکی فرو می‌رود. هجو کلبی‌مسلکانه واقعیت، واکنش همراه با مقاومت او به جهانی است که در آن تمام ارزش‌های بزرگ در حال زوال است. اگر رمان روایتِ جهانی بدون ایمان و خدا است، رمان‌‌نویسی را می‌توانیم ایمان کوندرا بخوانیم. کلبی‌مسلکی کوندرا مقاومت روحی ناامید است که جهانی منحط را هجو می‌کند. با این همه، افراط او در «خِرد رمانی» وی را تا آستانه هیچ‌انگاری برد. روایت ناامیدانه «جشن ‌بی‌معنایی»، آخرین ایستگاه نویسنده بود. آری، عصر ما در جشن بی‌معنایی است، اما نویسنده ما آنقدر کلبی‌مسلکانه و بی‌حوصله این واقعیت بی‌معنا را روایت می‌کند که آدمی حس می‌کند خود رمان نیز بخشی از همین جهان بی‌معنا است. جهان  اسارت‌بارِ کافکا ما را برمی‌انگیزاند، بی‌معنایی بکت کلافه‌کننده و تحریک‌برانگیز است، اما کوندرای پیر چیزی را در ما برنمی‌انگیزاند. او راوی بی‌حوصله و بی‌میل جشن بی‌معنایی است. او بی‌معنایی را فریاد نمی‌زند تا ما را متوجه معنا کند، او گویی با بی‌معنایی لاس می‌زند.

۴- رمان اگرچه کاوشی در زیست‌جهان است، اما برای مواجهه با «بحران بشریت اروپایی» محدودیت‌های فراوانی دارد. خِرد رمانی ماهیتاً چندصدایی است، اما اگر در این چندصداگرایی افراط کنیم، به دام نسبی‌گرایی هیچ‌انگارانه‌ای می‌افتیم که خود یکی از نشانه‌های «بحران بشریت اروپایی» است. خِرد رمانی آنطور که کوندرا آن را می‌فهمد اگر رادیکال شود نتیجه‌ای جز کلبی‌مسلکی و هیچ‌انگاری نخواهد داشت. جهان امروز ما، از قضا از چندصداگرایی اشباع شده است، آنچه کم است ایمان به ارزش‌ها و آرمان‌های بزرگ است. یکی از ایده‌های اصلی کوندرا در رمان «شوخی» این است که رژیم‌های تمامیت‌خواه شوخی را درک نمی‌کنند؛ «جدیت» بخشی از ایدئولوژی‌اندیشی کمونیستی است. تشخیص کوندرا درست است، اما جهان امروز ما بسیار متفاوت است. امروز اطراف ما پر از شوخی است، پر از بازی و طنز و سرخوشی‌های سرسری. شاید رمان‌نویسان عصر ما باید از طریق احیاء قسمی «جدیت» که قطعاً با جدیت جزمی رژیم‌های تمامیت‌خواه متفاوت است، علیه این عصر بنویسند. اگر شوخی در تمامیت‌خواهی ابزاری برای مقاومت بود، امروز برای فاصله گرفتن از این عصر اندکی باید به سوی جدیت برویم.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
بابک مینا
بابک مینا
متولد تهران ۱۳۶۰. در ایران مردم شناسی خوانده در دانشگاه تهران و در فرانسه دکترای فلسفه در مدرسه مطالعات عالی علوم اجتماعی پاریس. پژوهشگر حوزه فلسفه سیاسی.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights