مارگریت فون تروتا، متخصص ساختن فیلمهای بیوگرافیکال (زندگینامهای) درباره زنان مشهور و قدرتمند و تاریخی دنیای سیاست، ادبیات و فلسفه است از رزا لوکزامبورگ گرفته تا هانا آرنت و هیلدگارد فون بینگن و حالا اینگه بورگ باخمن، شاعر بزرگ اتریشی. فیلم جدید فون تروتا؛ «اینگهبورگ باخمن، سفر به درون صحرا» (Ingeborg Bachmann – Journey into the Desert) که در بخش مسابقه فستیوال برلین نمایش داده شد درباره رابطه عاشقانه اینگهبورگ باخمن، با مکس فریش نمایشنامهنویس برجسته سوئیسی است؛ رابطهای که با عشق و نفرت و تنشهای بسیار توام است. فون تروتا، درام روانکاوانهاش را روی مقطع کوتاهی از زندگی باخمن متمرکز کرده و شش سال از زندگی او را به شیوهای غیرخطی روایت میکند. دو بخش زندگی باخمن یعنی زندگی او با مکس فریش و نیز سفر او به صحرای مصر به همراه آدولف اپول به موازات هم روایت میشود. او نشان میدهد که چگونه روح آزاد، و بیقرار باخمن و جستجویش برای آرامش او را به سمت خودویرانگری و جنون میبرد و پایان تراژیکی را برای او رقم می زند هرچند این پایان تراژیک در فیلم فون تروتا نشان داده نمی شود. اینگه بورگ، زنی است که نمیتواند در یک مکان بماند. عبوس بودن شهر برلین و وین او را افسرده میکند و آپارتمان بزرگ مکس فریش در سوئیس و چشم اندازهای زیبای این کشور برای او جذابیتی ندارد و زندگی در ایتالیا و رم با سفر به دل صحرای مصر را به بودن با فریش ترجیح میدهد. رم به او احساس در خانه بودن میدهد و صحرا و جاذبههای اگزوتیک آن با میل او به رهایی، ماجراجویی و بیبند و باری جنسی هماهنگ است.
اینگهبورگ باخمن زنی آزاد و گریزان از ازدواج و قید و بندهای متعارف زندگی بود و ازدواج را معادل فاشیسم میدانست. او طبیعتی سرکش و آزاد داشت و زنی بود که نمیتوانست خودش را متعلق به یک مرد بداند و همزمان با چندین نفر در رابطه بود و با رفتارهای هنجار گریزش، حسادت پارتنرش، مکس فریش را برمیانگیخت. برعکس او مکس فریش، نویسندهای محافظهکار و حسود بود و در فیلم او را مردی میبینیم که به اینگه بورگ کم توجه است روی کارهای نمایشیاش متمرکز است و تنها از آهنگ ماشین تحریرش که با آن نمایشنامههایش را تایپ میکند لذت می برد. فون تروتا، درام روانکاوانهاش را روی مقطع کوتاهی از زندگی باخمن متمرکز کرده و نشان میدهد که چگونه روح آزاد و بی قرار باخمن و جستجویش برای آرامش او را به سمت خودویرانگری و جنون میبرد. او حتی نمیتواند در یک مکان ثابت بماند. چهره عبوس و گرفتۀ برلین و وین او را افسرده میکند و آپارتمان بزرگ مکس فریش در سوئیس و چشم اندازهای زیبای این کشور برای او جذابیتی ندارد و زندگی در ایتالیا و رم یا سفر به دل صحرا را به زندگی لوکس و بورژوایی فریش ترجیح میدهد. در رم احساس آرامش میکند و صحرا و جاذبه های اگزوتیک آن با میل او به رهایی، ماجراجویی و بی بند و باری جنسی هماهنگ است. رم و حلقه نویسندگان و هنرمندانی که دور او را گرفتهاند از جوزپه اونگارتی که باخمن شعرهایش را به ایتالیایی ترجمه کرده و او را به این خاطر تحسین میکند تا هانس ورنر آهنگساز که او را به جدایی از مکس فریش تشویق میکند، و آدولف اوپل که او را با خود به سفری هیجان انگیز به آفریقا میبرد، مهمترین دلایل علاقه او به ترک سوئیس و کشش او به رم است. تفاوت این فیلم با فیلمهای دیگر فون تروتا این است که این بار فون تروتا به جای پرداختن به زندگی زنهایی روشنفکر از طبقه متوسط با آرمانهایی انقلابی، روی زندگی شخصیتهایی مرفه و بورژوا متمرکز شده است. شخصیتهایی که همانند شخصیتهای برگمن و آنتونیونی، به رغم داشتن ثروت و رفاه، از زندگیشان ناراضیاند و رنج میکشند و دنبال آسایشاند. فیلم فون تروتا؛ مثل یک پالت نقاشی؛ رنگین، زیبا و چشم نواز است و از نظر بصری قویتر از کارهای قبلی اوست. به ویژه در سکانسهای مربوط به صحرا و آسمان آبی کویر مصر و تپه های شن های روان. صحرای مصر مکانی است که حضوری متافوریک در فیلم دارد و برای اینگه بورگ به منزله رستگاری و رهایی از چارچوب زندگی بورژوایی و ارزشهای اخلاقی محافظه کارانه و شیرجه به درون طبیعت بکر و بی انتها است.فون تروتا درباره علت انتخاب این کاراکتر میگوید که نخستین پرترهای است که او از زنی ساخته که از نزدیک او را ملاقات کرده و شعرهایش را در جوانی خوانده و تحسین کرده است. زنی که به اعتقاد او از زمان خود جلوتر بود و در دورهای که همه زنها وابسته به شوهرشان و ارزشهای اخلاقی پذیرفته شده جامعه بودند به دنبال استقلالاش بود. رونالد زرفلد در نقش مکس فریش، بسیار کاریزماتیک و جذاب است و ویکی کریپس در نقش اینگه بورگ، همه مشخصاتی را که درباره این شاعر اتریشی شنیده و خوانده ایم در خود دارد و شادابی و افسردگی او را با قدرت نشان داده است. ویکی کریپس، در حال حاضر یکی از بهترین بازیگران زن سینما به ویژه در فیلم های آلمانی زبان است و در فیلم هایی چون «ملکه الیزابت کورساژ» و «رشته خیال» درخشیده و به گمان من بهترین انتخاب فون تروتا برای ایفای نقش اینگه بورگ بوده است.
سکانس افتتاحیه فیلم که بسیار سبک پردازانه ساخته شده، تجسم عالی بحران روحی باخمن و شیوهای هوشمندانه برای ورود به زندگی نامتعارف اوست. اینگه بورگ را میبینیم که با شنیدن زنگ تلفن، پشت به دوربین از راهروی تاریکی عبور میکند و به سمت اتاقی میرود که تلفن در آن است و وقتی گوشی را برمی دارد، صدای مردی را میشنویم که به طور هیستریکی بیوقفه میخندد. به دنبال آن دوربین به سمت باخمن پن میکند و صورت او را برای اولین بار به ما نشان میدهد. مارتین گشلاخت، فیلمبردار اتریشی، نه تنها مناظر چشمنواز و زیبای سوئیس و بیابانهای گرم و سوزان مصر را به زیبایی به تصویر کشیده بلکه با استفاده از نور، احساسات متضاد درونی اینگه بورگ را نیز به خوبی منتقل کرده است. زمانی که اینگهبورگ باخمن سوار بر اتوبوس از دل صحرا عبور میکند، نمایی کلوزآپ از صورت او را می بینیم که از پشت پنجره چرک اتوبوس به کویر بی پایان نگاه میکند. در پایان فیلم، فون تروتا، باخمن را نشان میدهد که پنجره اتاقاش را باز میکند. نمایی که تاکید دوباره ای است بر رهایی او و باز شدن دنیای بسته اش پس از سفر به کویر.
فیلم فون تروتا، یکی از بهترین فیلمهایی است که در چند سال اخیر دیدهام و امیدوارم ارزشهایش آن چنان که شایسته است شناخته شود.