پینوکیوی گیلرمو دل تورو حداقل از این حیث با پینوکیویی که نسل من تماشا کرد فرق دارد که داستان آن در جریان جنگ دوم، و دوران حاکمیت بنیتو موسولینی رخ میدهد: ژپتو، نجار پیری که از دار دنیا یک فرزند پسر داشت، بر اثر عوارض جنگ پسرش را از دست میدهد و یک شب که از غصه، بدمستی میکند درخت کاجی را میاندازد تا از چوب آن عروسکی چوبی بسازد. جزء pin در نام پینوکیو از نام درخت کاج میآید و جزء دوم، occhio به معنای چشم است. پینوکیویی که همنسلیهای من تماشا کردند ساختهی شرکت والت دیزنی بود: یک مجموعه که شیطنتها و بازیگوشیهای این عروسک چوبی را روایت میکرد. داستان پینوکیو نوشتهی کارلو لورنزینی (Carlo Lorenzini) مشهور به کارلو کولودیست که نوامبر ۱۸۲۶ در فلورانس ایتالیا متولد شد و و در ۱۸۹۰ در شصت و سه سالگی از دنیا رفت. بنابراین خود نویسنده نه تنها جنگ دوم را ندید، بلکه پیش از وقوع جنگ اول از دنیا رفته بود. اما ایتالیا در دوران زندگی کارلو لورنزینی درگیر جنگهای استقلال بود و پیداست که لورنزینی فردی وطندوست بوده است. چرا که به عنوان داوطلب در ارتش توسکانی برای استقلال کشورش جنگیده است. علاقهی او به امور سیاسی نه تنها از آثار ادبی اولیهاش پیداست، بلکه در بنیاننهادن یک نشریهی طنز که متأسفانه انتشار آن توسط دوک توسکانی ممنوع شد، قابل تشخیص است.
شاید به همین علت است که نام این اثر دقیقاً پینوکیوی گیلرمو دل تورو گذاشته شده است: دل تورو که این روزها مجموعهی او با نام کابینت کنجکاویها هم در حال پخش از شبکهی نتفلیکس است، کارگردان و نویسندهی فیلمنامهی این انیمیشن جذاب است. او تا حدی داستان اصلی کارلو کولودی را بازنویسی کرده است و از متن اصلی در جاهایی دور شده است. از جمله چنانکه گفته شد داستان ژپتو به دوران حاکمیت فاشیسم در ایتالیا منتقل شده و شما شاهد سکانسهای جالبی در انتقاد از جنگ، نظامیگری و دیکتاتوریهای نظامی مانند آنچه موسولینی نمایندهی ان بود، خواهید بود. پینوکیو در اثر اصلی خود هم در واقع موجودی بازیگوش و فراری از وظیفه و تکلف است. او زمانی به یک پسربچهی واقعی و زنده دگردیسی پیدا میکند که وجدان و صرافت عمل به وظایف را در خود درونی میکند. در پینوکیوی گیلرمو دل تورو، بازیگوشی پینوکیو با آزادمنشیاش گره میخورد و موجب دست انداختن دیکتاتور به طرز خطرناکی میشود. او یک جان خود را بر اثر این صراحت لهجه در انتقاد از موسولینی از دست میدهد.
از انصاف اگر نگذریم، در کنار جذابیتهای بصریای که این انیمیشن ساختهی ۲۰۲۲ دارد، فاصلهی مهمی از اثر اصلی به لحاظ درونمایههای اصلی دیده نمیشود. داستان پینوکیو به ژانری ادبی بازمیگردد که میتوان نام کلی آن را «متامورفوسیس» (دگردیسی/ استحاله/ مسخ/ Metamorphosis) گذاشت: دگر شدن یک موجود به موجودی دیگر، مثلاً بر اثر استفاده از یک ورد جادویی، درونمایهای بسیار تکرارشونده در افسانههای پریان ملتهای مختلف است. اما علاوه بر آن، در ادبیات فاخر ملتها، از جمله بخصوص ادبیات عرفانی این درونمایه بسیار استفاده میشود. یکی از مشهورترین نمونههای مدرن ادبیات دگردیسی، داستان فرانتس کافکا به همین نام (مسخ/ متامورفوسیس) است که داستان استحالهی مردی به موجودی حشرهمانند است. شاید قدیمیترین این نمونه در فرهنگ غرب، داستان «الاغ طلایی» (The Golden Ass) اثر آپولهیوس (Apuleius) است که به عنوان تنها رمانی از روم باستان که کلیت آن حفظ شده و کامل به دست ما رسیده است هم ویژگی متمایزی دارد. در رمان یا رمانگونهی «الاغ طلایی» مرد جوانی در تلاش برای تبدیل خود به یک پرنده با استفاده از یک شگرد جاودیی، به اشتباه به الاغ تبدیل میشود! ماجراهای این مرد که نامش لوسیوس است بسیار مفصل و طولانیست. او نهایتاً با پیوستن به آیینهای عارفانهی منسوب به ایزیس (Isis) ایزدبانوی مصری، و طی مراحل تشرف عرفانی، موفق میشود که دوباره به انسان بدل شود. برای ما ایرانیان آشنا به ادبیات داستانی عارفانه و تمثیلهای عارفان، چنین چهارچوب داستانیای چندان غریب جلوه نمیکند. تبدیل سی مرغ، به سیمرغ در منظومهی مشهور عطار نیشابوری، منطقالطیر، نمونهای بومی از این گونه ادبیات است.
اگر در ادوار کهن، درونمایهی تبدیل یا دگردیسی به موجود یا جانوری دیگر، دستاویزی برای بیان عرفان و تبیین اخلاق و اهمیت آن برای انسان بوده است، احتمالاً پژوهشهای. گسترده بتواند نشان دهد که همین درونمایه، در بستری اجتماعی و سیاسی در ادوار بعد بازآفرینی شده است. در داستان «مسخ» کافکا، شخص اول داستان مردی تاجر و فروشندهای در حال سفر است که به واسطهی اقتضائات شغلش، قادر به برساختن مناسبات انسانی پایدار و عمیق نیست. دستکم بنا به تفسیر ولادیمیر ناباکوف، داستان مسخ کافکا راجع به انسانیست که در جامعهای عاری از فرهنگ و مردم فرهنگدوست میزید و فقدان زیست فرهنگی که به تبع این محیط اجتماعی به یک وضع مسلط تبدیل شده، قهرمان داستان را آزار داده و به موجودی دیگر تبدیل کرده است. تفاسیر دیگر از مسخ کافکا، ماهیتی جامعهشناختی یا روانشناختی را به داستان نسبت میدهند و کل داستان را به منزلهی نوعی داستان تمثیلی تفسیر میکنند. نگرشهای روانشناختی که احیاناً باید نزدیکترین تعابیر مدرن به تفاسیر عارفانهی کهن باشند، دست روی عقدهی پدر، یا به تعبیر فرویدیها، عقدهی ادیپ در راوی میگذارند. از این زاویه میتوان به پینوکیوی کارلو لورنزینی هم نگاه کرد: این داستان مناسبات یک پدر و پسر است. پدری که خود را موظف میداند پسر خود را با هنجارهای اجتماعی آشنا کند و به روند اجتماعیشدن (socialization process) او یاری رساند. پسر او زمانی یک روز پدر میشود، که تمامی قوانینی را که در جامعه حاکم است و البته سرچشمهی آن هم مرد یا مردان حاکم بر جامعهاند، درونی کند.
در منظومهی بلند منسوب به هومر، یعنی اودیسه هم مناسبات پدر و پسر به طرق مختلف محوریت دارد: قهرمان این منظومه کهن و رازورانه، ادیسه (اولیس) پادشاه ایتاکاست که از کشورش دور افتاده است. همسرش و پسرش که جانشین طبیعی اوست، انتظارش را می کشند. در این منظومه، انیاسنامی هم هست که نامش در حاشیه مطرح میشود: پهلوانی تروایی که پس از سقوط شهرش، پدر پیرش را بر دوش میگیرد تا از مهلکه بدر ببرد. انیاس بعدها قهرمان یک منظومهی ملی و حماسی شد به سرودهی ویرژیل! ویرژیل که در ابتدای تأسیس امپراطوری روم، یا دقیقتر بگویم، تبدیل جمهوری روم به امپراطوری زندگی میکرد، مأمور شده بود که نسبت شهروندان روم را با کشور آباء و اجدادی خود تبیین کند. به این مناسبت، از میان کاراکترهای منظومهی کهن هومر، انیاس را انتخاب کرد تا رنجهای او را برای تأسیس یک وطن دیگر، در سرزمینی به نام لاتیوم بسراید. در جریان این داستانسرایی، ارزشهای مربوط به خانوادهی پدرسالار و در نتیجه، وطندوستی دوباره تبیین و تمجید میشوند. شایان یادآوری دوباره است که لورنزینی هم داوطلبانه برای استقلال ایتالیا جنگید و دور نیست که طرح رابطهی پدر و پسر در پینوکیو، برای او دلالتهای سیاسی هم داشته است.
مردنها و زادهشدنهای پیاپبی در داستان پینوکیوی گیلرمو دل تورو را میتوان میراثی قدیمی از نسخههای قدیمیتر همین ژانر شمرد: نوزایش (رنسانس) اساساً مفهومی عرفانی بوده است. در الاغ طلایی آپولهیوس، مفهوم نوزایش عارفانه محوریت دارد. گاهی قهرمان داستان نمیمیرد و دوباره زنده نمیشود؛ بلکه به اعماق زمین میرود. به جایی سرد و تاریک که سرزمین مردگان پنداشته شده است. ادیسه در سفر دراز خود در راه بازگشت به ایتاکا، به سرزمین مردگان میرود و با ارواح قهرمانان جنگ تروا دیدار میکند. در داستان شمشون از کتاب داوران در مجموعهی عهد عتیق، شمشمون به دست فلسطینیان کور میشود و در سیاهچالی حبس میگردد. در داستان قرآنی یونس پیامبر، تاریکی شکم یک نهنگ، تمثیلی از همین جهان فراموششدگان و مردگان است. در داستن پینوکیو، چه نسخهی اصلی چه نسخهای که گیلرمو دل تورو برای ما فراهم آورده است، این اپیزود گرفتاری در شکم نهنگ دیده میشود. رمزی از فراموش شدن و به جهان نیستی رفتن. اما بازامدن از شکم نهنگ و بهرهمندی دوباره از موهبت تابش آفتاب، همان دوباره زاده شدن است. نورتروپ فرای، داستان شمشون را از قسم اسطورههای خورشیدی (Solar Myth) ارزیابی میکرد. گندم، شیر و عسل که در داستان شمشون عناصر مهمی محسوب میشود، در رمزشناسی عارفانهی قدیم، عناصری از جنس خورشید و نور آن دانسته میشدهاند و خود نام عبری«شمشون» از خانوادهی «شمس» عربی، به معنی خورشید است. شمشون هم مورد غضب خداوند قرار میگیرد و در تاریکی سیاهچاله میافتد. اما نجات مییابد. ادیسه هم با به کار بستن پندهای سیرسهی جادوگر، بازمیگردد. ژپتو هم که در جستجوی پسرش به کام نهنگ میرود، با پیوستن پینوکیو راهی به بیرون مییابد. ایبسا که رابطهی پدری و پسری در شاکلهی اصلی داستان پینوکیو، رمزی از نسبتیست که شهروند با کشور پدری خود دارد: هم پدر و هم پسر، زمانی به معنای حقیقی کلمه زنده میشوند، که وظایف و دیونی را که متقابلاً نسبت به یکدیگر دارند به یاد آورند.
بنابراین میتوان داستان پینوکیو را به تفریق از دلالتهای عارفانهای که این گونه داستانها از گذشتههای دور حامل آن بودهاند، به سادگی قسمی داستان «یاد و فراموشی» با دلالتهای مدرن فهم کرد. چیزی فراموش شده است که باید دوباره به یاد آورده شود. برای من تماشای این نسخه از پینوکیو، جدای از آنکه از بهترین فنآوریهای روز برای ساخت انیمیشن استفاده کرده بود، دلالتهای سیاسی مضاعف داشت: مردم سرزمینم، نام کشورشان را به بهای جان صدا میزنند؛ گویا آنها چیزی را که چهل سال است به دست فراموشی سپرده شده، به یاد میآورند. به امید آنکه نوزایشی تازه در پیش باشد.
سپاس از قلم دکتر نیما قاسمی! تفاوت مسخ کافکا با پینوکیو در آن است که در مسخ انسانی از وجوه بشری خارج شده و به موجودی دیگر درمی آید، اما در داستان پینوکیو، این شی وارگی اشیا است که جان می گیرد، و موجودی ذی شعور، به موجودی شعورمند و شهروندی قابل احترام بدل می شود، و این درحالی است که در داستانهای دیگر چنین رویکردی وحود ندارد، انسان شدن درخت کاج، بیشتر شبیه معجزات دین یهود است، مانند عصایی که مار می شود….