فیلم «دانشآموز» اثر سربرنیکوف، فیلم مهمیست. چون نسبت توسعهنیافتگی جنسی و جنسیتی را با بنیادگرایی مذهبی نشان میدهد؛قصهای که فیلمساز دست گرفته است، قصهی بسیاری از ما، دوستان ما و هموطنان ماست. البته اشارات کوتاه کارگردان به وضع امروز روسیه که با تصویر پوتین نمایش میدهد، حکایت از این میکند که نابرخورداری جنسی و پیامدهایش، صرفاً محدود به خاورمیانه و استانداردهای جنسیتیاش نیست. بلکه در عمل میتواند در روسیه، در اروپای شرقی، و حتی کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی هم رخ دهد.
سربچهای با خواندن پیگیرانهی انجیل، یک مدرسه را دچار گرفتاری و اختلال میکند. خانوادهاش مذهبی نیستند. او چون در استخر شنای مدرسه همراه با پسران و دختران دیگر لخت نمیشود و بازی نمیکند، راه واکنشگری و تقابلجویی را میپیماید و «مذهبی» میشود. مادرش میپرسد مشکلت چیست که با بقیه در استخر شنا نمیکنی؟ دچار ایرکشن (نعوظ/ erection) میشوی؟ از فیزیکت راضی نیستی؟ او بعد از مکثهای طولانی برای اینکه پاسخی داده باشد، میگوید به مدرسه بگو که به دلایل مذهبی در استخر شنا نمیکنم. و این ابتدای ماجراست.
این تقابلجویی که احساس جنسی در آن آشکارا نقش مهمی ایفاءکرده، بالا میگیرد! چون او با خواندن انجیل نشان میدهد که بخش بزرگی از دروس در مدارس جدید، خلاف متن مقدس است! (مثلاً نظریهی تکاملی داروین یا تنوعی که احساسات جنسی به طور طبیعی دارند و… ) آنچه در این فیلم بسیار جالب است و به اعتقاد من این فیلم را آموزنده و فکربرانگیز کرده است این است: هر چه پسر با استناد به کتاب مقدس، بیشتر لجاجت/ مقاومت / اصرار میکند، توفیق بیشتری به دست میآورد! نه تنها کشیش مدرسه خود را در مقابل او خلع سلاح میبیند و به همکاری در کلیسا دعوتش میکند، بلکه مدیر و معاون مدرسه هم عملاً ناچار میشوند او را تأیید کنند! تنها مقاومت یک خانم معلم جوان و اصرار متقابلش بر «علم» و تمایزش از مذهب – که به درستی میگوید آموزههایش به دو هزار سال پیش برمیگردد – شرایط را برای این پسر سخت میکند! تنها عصبیت یک شهروند مدرن، میتواند در برابر عصبیت یک بنیادگرا، توازن را برقرار کند.
از نظر من این فیلم چند واقعیت را نشان میدهد:
الف: آسیبپذیری جوامع عرفی (سکولار) در برابر گفتمان مذهبی. این آسیبپذیری به این بازمیگردد که شما مجموعهای از هنجارهای به-روز نشده را مقدس اعلام کردهاید و ترجیح دادهاید با قدرت عاطفی ادبیات مذهبی، درگیر نشوید. خود شما هم – بله شما دوست عزیز! – در برابر گفتمان مذهبی احساس علاقه و کشش پنهان دارید. این خود میرساند که صلاح و سلامت جوامع آینده، در بهروز کردن سنتهای دینی کهن با هنجارهای جدید است. اگر این به هر دلیلی مقدور نیست، شما در معرض واپسروی به هزارههای قبل قرار میگیرید. و در این مورد بین یک جامعهی خاورمیانهای با روسیه یا اروپای شرقی، و یا حتی جامعهی ایالات متحده فرقی نیست. تنها فرق این جوامع با خاورمیانه این است که آیینهای سیاسی قوامیافتهتر و جامعهی شهری آزادتری دارند که به این آزادیها خو گرفتهاند. لاجرم، بازگشت دین ارتجاعی، در عمل (de facto) خیلی دشوار است.
ب: حتی در جوامعی که سیاست آپارتاید جنسیتی وجود ندارد و دختران و پسران با هم سر یک کلاس مینشینند و با هم حتی به استخر میروند، باید مراقب دختران و پسران جوانی بود که در این جمع «اینتگره» (ادغام) نمیشوند. آنها شرم خود از بدن برهنه یا بدن جنس مخالف را دراماتیزه میکنند و مذهب به آنها این امکان را میدهد که از ضعف خود فضیلت بسازند. وضع در جوامعی که سیاست آپارتاید جنسیتی دارد و با قوت از ناحیهی خانوادهها و دولتها حمایت می شود، قطعاً وخیمتر است. اصولاً انقلاب پنجاه و هفت را در عمیقترین لایههای اجتماعیاش، شورشی جنسیتی میدانم. خلاصهی حرف شورشیان که مخالفت با سیاستهای آزادسازی (لسهفر) بود منحصر به مخالفت در آزادسازی اقتصادی نبود. آنها با انواع رتوریکهای متنوع، از مذهبی گرفته تا رتوریک چپ انقلابی، با آزادسازی پیکر زن مخالفت میکردند. انقلاب ژینا (مهسا امینی) که هماکنون در کشور ما در جریان است، انقلابی علیه انقلاب ۵۷ و دستاوردهای جنسیتزدهی آن در حیطهی فرهنگ و سیاست و اقتصاد است.
اگر امروز همچنان «لیبرال» و «لیبرالیسم» در جامعهی ما ناسزای سیاسیست، دلیلی پیچیدهتر از آنچه ضدقهرمان این فیلم را به جلو میراند، نداشته است. رفتار تودههای مردم منطق پیچیدهای ندارد. شورشی این چنین گسترده – از حیث طیفهای اجتماعی – که علیرغم شکست کامل از نظر اقتصادی و سیاسی، همچنان در بنیان خود هواخواه دارد، شورشی نیست که با رجوع به صورتبندیهای زبانی فرد شورشی قابل فهم باشد. درست همانطور که داستان این فیلم نشان میدهد مشکل این مرد نوجوان، مشکل جنسی بود. اگرچه عهد جدید را برای پنهان کردنش، از بر کرد! به همین علت، تنها دو زن، متوجه مسألهی اصلی او میشوند: مادرش و همکلاسی دخترش که کنارش می نشست. آن خانم معلم جوان که مصرانه درگیر گفتگوی ایدئولوژیک بر سر حقانیت علم و مذهب با او میشود، تنها زمانی به اصل موضوع پی میبرد که از ناحیهی این پسر، به دستاندازی جنسی متهم میشود!
این فیلم، از کانال تلگرامی فلان دکتر جامعه شناس و بهمان تحلیلگر سیاست و اجتماع، بیشتر به شما میآموزاند. سینما، به ویژه در آن ژانری که از حالت سرگرمی صرف فرامیرود و محتوایی درخور تأمل پیدا میکند، حتی صرفنظر از ایده یا مضمون خاصی که سازندگان آن تلاش میکنند انتقال دهند، مجالی برای فکر کردن و یاد گرفتن است. در شرایطی که یک جامعه ملتهب میشود، رجوع مردم به رسانههای جمعی افزایش پیدا میکند. کسانی که تحتعنوان تحلیلگر به این رسانهها دعوت میشوند، حتی کمتر از مقاطع زمانی دیگر واقعاً تحلیل میکنند. آنها جملات احساسی و عاطفی را در همدلی با مخاطب خود بیان میکنند که صد البته قابل درک است. اما امکان «تحلیل» (آنالیز) و اندیشه را به محاق میبرد. سینما هم یک نوع رسانه است. نمیتوان انتظار داشت که جای ادبیات فلسفی را پر کند. سینمای برخی سینماگران مشهور – مایلم دستکم نام تارکوفسکی را ذکر کنم – که آثارشان عملاً مضامین فلسفی را با محوریت دیالوگ یا مونولگهای طولانی عرضه میکرد، میتواند به لحاظ فرم مورد اشکال قرار گیرد: به همان دلیل که رمان، رمان است، و یک فیلم، فیلم و یک کتاب، کتاب، هر محتوایی باید متناسب با قالب رسانهای باشد که همچون قالبهای پیشساختهی صنعت ساخت و ساز، از پیش وجود دارند اما برای هر نوع کاربری مناسب نیستند.
با این حال، سینما هم میتواند بستری برای اندیشیدن فراهم کند. نه به عنوان عرضهکنندهی محتواهای فوقالعاده انتزاعی فلسفی؛ بلکه در حد خودش. سینما در این حالت، به تحلیلگری میماند که حتی در شرایط پرتنش به لحاظ عاطفی هم، تحلیل را پای رتوریک زیبا و برانگیزاننده قربانی نمیکند. بلکه واقعاً تحلیل میکند. با این تفاوت که جنبهی سرگرمکنندهاش هم نابود نمیشود.
با همکاری وبسایت سینمایی ققنوس (فینکس) به مدیریت امیر گنجوی عزیز، بنا دارم که مجموعهای از آثار سینمایی را اینجا معرفی و بررسی کنم که به شرایط امروز جامعهی ما ربطی و دخلی دارند. این فیلمها اغلب توسط سینماگرانی مانند خود آقای گنجوی و یا علاقهمندان حرفهای سینما معرفی میشوند. آنها را در جمعهای آنلاین سینمایی به بحث میگذاریم و حاصل مباحث را به صورت یادداشت و تحلیل در این ستون ارائه خواهیم کرد. فیلم «دانشآموز» که معرفی آقای مهدی رضایی بود، اولین نمونه از این دست است. امیدوارم در یادداشت آینده دربارهی فیلم «ردی بجانگذار» که معرفی امیر گنجوی بود، یادداشتی عرضه کنم. این فیلم با حضور دوستان اهل مطالعه و علاقهمندان سینما و با شرکت امیر گنجوی تحلیل و بررسی شد. فیلم «ردی بجا نگذار» محصول سینمای لهستان است و به خشونت شبهنظامیان حکومت (سابق) کمونیستی لهستان میپردازد. خشونتی که متأسفانه همین امروز در جامعهی ما تجربه میشود.