یک دستاورد تازه در فیلم بد / درباره فیلم تلماسه (Dune)

“یک دستاورد هنری”، “گامی بدیع در سینمای علمی خیالی” جملاتی که نشان از ستایش‌های بی‌حدوحصر از تلماسه / Dune (۲۰۲۱) دارد. فیلمی که در همین مدت کوتاهی که از اکران آنلاین آن گذشته تمام نت را به تصرف خود درآورده. خیلی بیشتر از تیتان. جایی نیست که از تلماسه حرف نزند. حتی به شوخی. چیزی که بیش از هرچیز نمایش تنت / Tenet (۲۰۲۰) نولان را به یاد می‌اندازد. عجیب نیست که نولان در مصاحبه‌ی خود با ویلنوو خود را طرفدار پروپاقرص فیلم او اعلام کرده و در مقابل کارگردان تلماسه هم از ساخته‌ی اخیر او ستایش کرده است. البته شباهت‌های آنها در بستر قصه‌ی فیلم‌ها نهفته نشده. شباهت آنها در نگاهشان به سینماست و مهم‌تر از آن در ژانر و  نگاه عاقل اندر سفیهی که به تماشاگر دارند. هردوی آنها قادر هستند تا قصه‌ای را که می‌توان مثل آدم سرراست گفت، به خوبی بپیچانند. و در مواجهه با هرنوع ایرادی جواب همیشگی‌شان را بدهند: “باید آن را بفهمی. باید سعی کنی حسش کنی بجای آنکه به دنبال درک باشی. باید فیزیک کوانتوم بلد باشی…”

 در رویارویی با چیزی به اسم سینما، ما لازم نیست هیچ چیز بدانیم. حتی لازم نیست -در وهله نخست- زبان آن را بدانیم. بهترین نمونه‌ی چنین ادله‌ای همان فیلمی‌ست که از قضا فیلم محبوب کارگردانان خودباهوش پندار سینمای امروز است: ۲۰۰۱: یک ادیسه‌ی فضایی. فیلم کوبریک جزو آن دسته از آثار ناب و نادر  سینمایی‌ست که تصویر به تنهایی تمام قصه را تعریف می‌کند، به تاسی از سینمای صامت، به دیالوگ نیازی نیست. از این رو به همان صورت که سرژ دنه فیلم را توصیف کرده، ادیسه را هم بچه‌ی شش ساله می‌فهمد و هم پیرمرد شصت‌ساله، زیرا هر دو درحال تماشای تصویرِ صرف هستند و نیاز به یک سواد بیرونی یا پیش نیاز برای فهم قصه ندارند.

فیلم ویلنو، گرچه با همه‌ی این‌ها از فیلم نولان قابل‌‌تحمل‌تر است، اما همان‌قدر ملال‌آور و ریاکارانه است. برای بازی با ژانر نیاز است تا کارگردان در گام نخست خود محتوای قصه‌ی فیلم را به همراه عناصر اصلی آن را با استفاده از همان الگوهای همیشگی حالا در بستری تازه -هنچون تارانتینو در تمام فیلم‌هایش- دچار دگردیسی کند. اما ما هیچ نشانه‌ای حتی از شناخت درست فیلمساز نسبت به فرمی که با آن سروکار دارد نمی‌بینیم. همه‌چیز در یک حالت ابهام قرار گرفته شده. گویی هر تصویر دارد خودش را می‌کشد تا بی‌نظیر بنظر آید. اما درمورد قصه‌گویی داخل فضایی علمی‌خیالی‌ست رفته‌رفته در فیلم پی خواهیم برد که کاری‌ست که ویلنوو برای آن اهمیتی قائل نیست. او مانند نولان همچون اشرافیانی است که در کلاس خود نمی‌بیند تا با طبقات فرودست نشست و برخواست داشته باشد، از این رو هنگام روبرویی با هر ژانر با خود نمی‌گوید من نسخه‌ی ترسناک یا علمی خیالی خودم را می‌دهم، بلکه می‌گوید من نسخه‌ی “خودم” را می‌دهم و این ژانر است که باید به ساز من برقصد.

اما امروزه سینما بیشتر به ساز این نوع فیلمسازها می‌رقصد. بجای رویگردانی به سمت ساخت فیلم‌های چرخه‌ای و تبعیت از فرمول‌های اصلی، سرمایه‌گزاران ترجیح می‌دهند پول خود را در جایی دیگر خرج کنند. هرچه متفاوت‌تر، بهتر. نکته‌ای که درمورد تلماسه وجود دارد این است که حد وسط آن مشخص نیست. کارگردان بین ژانر و فیلم هنری درجا می‌زند. از سوی دیگر در دست‌داشتن بودجه‌ای هنگفت به او اجازه داده تا حسابی آب قاطی فیلم کند و اسم آن را نوع تازه‌ای از سینمای علمی‌خیالی بگذارد، که ما بجای دیدن یک فیلم هالیوودی گوییی درحال تماشای فیلمی از سینمای هیائوهوشین هستیم- بدون آنکه ربطی به آن جهان داشته باشد، این همان قاطی کردن جا و مکان‌های سینمایی باهم است، می‌توانید به آدمکش، ساخته‌ی هوشین مراجعه کنید تا بهتر جای درست و غلط را ببینید. از سویی دیگر با مدنظرداشتن فاجعه‌‌ی تلماسه لینچ، ویلنو سعی دارد تا «تمام قصه» را بگوید. زیرا فیلم لینچ پس از ساخت از کنترل او درآمد و توسط تهیه‌کننده تدوین شد، نسخه‌ی امروزی با پرش‌های تندی که از نیمه‌ی فیلم نشان‌ می‌دهد به خوبی حاکی از نابودی یک فیلم با ایده‌ی درست است. اما ویلنو حالا فاینال کات دارد و عملا هرکاری دلش بخواهد قادر است انجام دهد. او حالا میل دارد تا واو به وا رمان به تصویر کشیده شود تا دیگر ما به جای دیدن اقتباسی سینمایی تقلید جمله به جمله‌ی کتاب را ببینیم؛ رویه‌ای که فیلم را عاری از هر اتمسفری که در کتاب هربرت یافت می‌شود کرده است. این را اضافه کنید به کشکولی از بازی‌های خوب، بی‌استعداد و عالی که در میان لانگ‌شات‌های صحرا و تدوین پزدهنده فیلم درحال جان‌کندن هستند. ویلنو همانقدر در انتخاب نقش اصلی‌اش سطحی عمل می‌کند که نولان در مواجهه با شخصیت زن( شاید هیچ کارگردانی به اندازه‌ی نولان شخصیت‌های زن تک‌وجهی، خام و یک لایه تحویل سینما نداده است. تا جایی که بنظر می‌آید که او هیچ ارزشی برای جنسیت مونث قائل نیست. برای او زن تنها در جایگاه کارکرد سنتی خود شناخته می‌شود، همچون مادر یا معشوقه و هیچ نقش دیگری نمی‌تواند داشته باشد). اگر با کمی دقت نیمه‌ی ‌نخست فیلم را ببینیم و فقط به تصاویر جلوی رویمان توجه کنیم، گویی در یک موزیک ویدئوی پاپ به سبک دوره‌ی نخست جاستین بیبر به سر می‌بریم. شالامات بار دیگر به خوبی نشان می‌دهد که تنها بازی‌ای که در توان دارد نمایش زیبایی ظاهری‌اش است. بازیگری که مسیر خود را در خلاف تمام بازیگران همسن خود طی کرده و همین موجب شده تا در زمان نادرست در جای نادرست باشد. بازیگری که می‌تواند به خوبی در فیلم های به سبک توایلایت با توجه به تایپ خود در آن بازی کند، حالا در جدی‌ترین فیلم های بزرگسالانه بازی کند، شبیه به این می‌ماند که رابرت پتینسون در همان سال ۲۰۰۹ در فیلم فانوس دریایی بازی می‌کرد!

بازی شالامات در تلماسه منجر به هیچ تلقی انگاشتن فیلم گشته است. این شاید نخستین بار در این سالهای هالیوود باشد که با دردست‌داشتن حجم عظیمی از قصه یک فیلم نتواند هیچ قصه‌ای را تعریف کند.یک هیچی که خودش را با لوکیشن‌های فوق‌العاده‌ی کامپیوتری تزئین کرده.  و تنها در چند لحظه‌ی بصری گذرا و در چند بازی تاثیرگذارِ باز هم کوتاه (خاویر باردم)‌درجا بزند. تلماسه نقطه‌ی مقابل دستاورد هنری‌است.  فیلم چنان بی‌مایه است که خود را فاقد هرگونه هنری می‌کند. روایتی که گویی هر بیست‌دقیقه به اتمام می‌رسد و دوباره از نو آغاز می‌شود. و همه سعی دارند یکجور دیگر باشند که معلوم نیست این جور دیگر چیست.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امین نور
امین نور
منتقد و تحلیل‌گر سینما

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights