سروش صحت که حالا پس از سالیان متمادی و طولانیِ حضور در تلویزیون اولین فیلم سینمایی خود را نوشته و کارگردانی کرده، در جهان با من برقص نشان داده که مدیوم سینما را به خوبی میشناسد و با بالا و پایینها، پیچ و خمها و ظرافت آن کاملا آشنا است. شاید یکی از دلایل آن میزان بالای سطح مطالعات ادبیات داستانی و نمایشیِ او باشد که باعث شده در فیلمسازی نیز نمود پیدا کند. داستان از این قرار است که جهانگیر (علی مصفا) که سالهای دور به شمال مهاجرت کرده، اکنون به بیماری مبتلا شده و احتمالا تا چند ماه دیگر بیشتر زنده نخواهد بود. حال که روز تولد او است، جمع دوستان به دعوت برادرش به ویلایش آمدهاند تا جشنی را برگزار کنند. در دلِ گِرد هم آمدن جمع دوستان، اتفاقات گذشته، حرفهای زده و نزده، انواع دلخوریها، خیانتها و همه جور مواردی که در هر جمع دوستی ممکن است وجود داشته باشد دوباره سر باز میکنند و مطرح میشوند.
با توجه به تعداد زیاد شخصیتهای موجود، خردهروایتها و داستانهای فرعی آن، این خطر وجود دارد که شلوغیِ فیلم از حد میانه خارج و پراکندگیِ زیادش آزاردهنده شود. همچنین در این روند آهسته که گاهی با بیانِ کُند دیالوگها همراه شده نیز ممکن است بیننده زمان را بیش از آنچه که هست گمان کند. اما هیچ کدام در نهایت این طور نمیشود و همه چیز تقریبا در حد و اندازه خودش باقی میماند. زهوار فیلم در نمیرود و کسلکننده هم نمیشود. به همین دلیل است که باید گفت نویسندگی و کارگردانیِ سروش صحت در این فیلم در حد متعادل باقی میماند. حرکتِ پر از ریسکِ فیلمساز بر روی خط باریک میانِ کمگویی و زیادهگویی در جریانی که خود دنیای اثر ایجاد میکند، کاملا آگاهانه و با دقت فراوان انجام گرفته. صحت با قدمهای کوتاه، آهسته و محتاطی که در طول پیشبرد فیلمش بر میدارد و نکاتی که در خلال تصاویر و دیالوگها به بیننده ارایه میدهد، مسیر را به درستی پیش میبرد و در نهایت نیز سالم به مقصودِ مد نظرش میرساند.
در خلال تماشای جهان با من برقص مفاهیم متفاوتی در ذهن مخاطب متبادر میشوند. شاید یکی از مهمترین آنها ارزشِ زندگی کردن و زنده بودن در معنای عام کلمه باشد؛ البته ممکن است زیاد از حد احساسی تلقی و متهم به سانتیمانتالیسم شود. جایی هست که جهانگیر به دوستش میگوید: «ای کاش نمیمُردم». این دیالوگ بسیار ساده مینماید اما در عین سادگی با پرداخت هنرمندانهای که توسط بازیگر و کارگردان انجام شده، و در نقطه و جایگاه کلی که در خلال روایت فیلم عنوان میشود، کاملا تاثیرگذار است و هدف اصلی را به مخاطب منتقل میکند. بنابراین در اینجا نویسنده توانسته است با استفاده از ایجاد یک محوریتِ کارآ و چینش شخصیتها، سکانسها و سایر روایتهای فرعی در بطنِ داستان اصلی، کلیتِ فیلم را همراه با نوعی پیوستگیِ موضوعی کند که گویی زنجیرهوار و با طناب محکمی به یکدیگر متصل شدهاند.
جهانگیر که به ظاهر نقش و شخصیت اصلی و محوری این فیلم را بازی میکند، در دنیای درونی فیلم در مقام ناظرِ تمامی آنچه که در جهان روی میدهد ظاهر میشود و در مقابلِ هر چیزی که قرار میگیرد سعی میکند در خونسردی کامل به اصل ماجرا پی ببرد و به دور از جزماندیشی و قضاوت، صرفا در جایگاهِ بینندهی جهان اطرافش – از برخورد با دوستان و خانواده گرفته تا حرف زدن با گاو در طویله و قدمزنی در طبیعت – قرار بگیرد تا بتواند قبل از ترکِ این دنیا، مفهوم زندگی را به خوبی در یابد و خود را وهلهای در آن غرق کند. اما از زاویه دیدِ مخاطب که بیرون از اثر قرار دارد میتوان جهانگیر را اصلا خودِ زندگی تجسم کرد که آدمها در چرخشی به دور او زیستِ خود را پیش میبرند و او نیز در طرف مقابل سعی میکند آنها را در آغوش بازِ خود بکشد و مفاهیم اصلیِ زندگی را به ادراکِ ایشان برساند. حال برخی از شخصیتها در این روند از نقطه الف مسیری را طی میکنند و به نقطه ب میرسند، برخی دیگر اما کارکرد اولیه خودشان را حفظ میکنند و بدون تغییر پیش میروند.
در ادامه باید گفت بازیها متناسب و کنترلشده هستند، به ویژه در بازیِ پژمان جمشیدی باید گفت که مشخصا اکت او در مواقع بیان دیالوگهای شوخی و طنزآمیز توسط تسلط کارگردان از اغراق دور شده؛ و از طرف دیگر هانیه توسلی که شخصیتی دارد که باید اگزجره بازی کند توانسته آن را طبق خواسته کارگردان به اجرا بگذارد؛ کاراکتری کاملا سادهانگار و گاهی خنگ، در عین حال سرخوش و مثبتاندیش، تا جایی که حتی وقتی به او اهانت میشود هم بخشش و گذشت را در پیش میگیرد. در نهایت درست است که بازیها آن چیزی هستند که مد نظر فیلمساز بوده اما این ایده که کاملا در سطح قرار بگیرند و پیچیده نشوند، شاید قابل اتکا نباشد و بتوان به آن خرده گرفت. بنابراین بهتر بود بازی بازیگران در تمامی طول فیلم ساده نباشد و متناسب با سبک اثر که باز هم به عمد – درست یا غلط – بین المانهای ژانرهای مختلف، به طور مثال کمدی، درام، تراژدی و حتی سورئال، در رفت و آمد است، بازیها (حداقل بازی علی مصفا) هم با آن همخوان و همگون بشود؛ چرا که عدم هماهنگی لازم بین این مورد، باعث ایجاد گنگی و ناکارآمدی انتقال حس لازم به بیننده در برخی از سکانسها شده است.
یک نکته بسیار مهم در جهان با من برقص که از نگاه مخاطب عام میتواند بسیار تاثیرگذار باشد و یکی از معدود انگیزهها و کشش برای تماشای فیلم تا آخر باشد، محل و مکان فیلمبرداری است. ویلایی بسیار جذاب از لحاظ معماری بومی و طبیعت زیبای شمال کشور در فصلی جذاب انتخاب شده که به جرئت میشود گفت یک عامل بیرونیِ تاثیرگذار روی روند جذب مخاطب به درون اثر شده است. در واقع در حالی که این جمع و این اتفاقات میتوانست هر جایی در هر روستا / شهر دیگری با آب و هوای متفاوتی رخ دهد، انتخاب شمال و طبیعتِ سبز برای برداشتهای این فیلم از جمله جذابیتهای آن شده است. این مورد میتواند به خودی خود یک نکته مثبت، یا نکتهای منفی تلقی شود. چرا که ممکن است کسی بگوید اگر این لوکیشن نبود، بخش مهمی از جذابیت و کشش آن از دست میرفت، اما از طرف دیگر باید به محوریت کلی جریان فیلم، ایجاد موقعیتهای کمیک و دیالوگهای طنزآمیز و خندهآور در آن اشاره کرد که باعث میشوند اتکای اثر صرفا به این عامل ختم نشود.
در پایان باید گفت جهان با من برقص دغدغهی انسانِ امروز را دارد؛ سروش صحت که بدون شک فرزند زمانه خودش است در این فیلم اخلاقیات را در مفهوم کلیِ زیستِ اینجهانی در دنیای اطراف ما نشانه گرفته و با ایجاد شخصیتهایی که هر کدام میتوانند تیپ و یا نماینده بخشی از یک جامعه بزرگتر باشند، خواسته اقشار مختلف جامعه را هدف قرار دهد. هرچند به نظر میرسد در پرداخت برخی از شخصیتها سادهلوحانه برخورد شده، گاهی اغراقآمیز هستند و ممکن است برای بخشی از مخاطبین پاشنه آشیل جذابیت فیلم باشند. صحت اما در بیان منظورش در این اثر تعارف را کنار گذاشته و به جای این که دست به فخرفروشی بزند و با استفاده از جلوههای بصری خیرهکننده فیلمی فرهیخته و هنری (به اصطلاح) با لایههای پنهان و غریب، و ارجاعات زیاد به تاریخ سینما تولید کند، اصل را بر روی سخنش و مخاطب حرفش میگذارد. در واقع با بیننده کاملا دوستانه و صمیمی است و حرفش را ساده، رک و صادقانه میگوید. به نظر میرسد همین باعث شود فیلم در یک کلام «دوستداشتنی» باشد.
این مطلب به کوشش تیم تحریریه مجله تخصصی فینیکس تهیه و تدوین شده است.
این که جهان توی فیلم داشت سعی میکرد انتظاراتشو از بقیه کم کنه خیلی خوب بود، مخصوصا که فکر کرد دخترش برای اون خودکشی کرده؛ تلاشش برای احمق ندیدن بقیه و اینکه به مرور بقیه رو پذیرفت و دیگه گاو ندیدشون و سعی در برقراری ارتباط فکری با معشوقهی دخترش و داشتن دید خاکستری به اون واقعا تاثیر خوبی بخصوص در افراد سن بالا داره.
پوریا جان ممنونم از این که نظرت رو گفتی.
درسته. دقیقن همین طوره. بعضی موارد خیلی ظریفی در کاراکتر جهان توی این فیلم گنجونده شده که البته فارغ از هر گونه دست بالا گرفتنش، جای تامل داره.
منم بیشترین چیزی که از فیلم دوست داشتم همین سادگی و صداقتش بود، انگار بی رودروایسی نشستیم و داریم با هم صحبت میکنیم. نه کسی داره کسیو گول میزنه، نه شعار میده نه به رخ کشیدنی توش وجود داره. درست مثل شخصیت خود سروش صحت
متشکرم که مطلب رو خوندید و نظرتونو دربارهاش نوشتید.
آره اون بیشیلهپیله بودنِ شخصیت خود سروش صحت به کلِ جریان فیلم منتقل شده و یک واحدِ صمیمی و خودمونی به وجود آورده.