جایی برای پیرمردها نیست؛ نگاهی به بادها نوشته‌ی ماریو بارگاس یوسا

اخیراً یک توئیت در شبکه‌های مجازی توسط کاربران به‌اشتراک گذاشته شده است که ترجمه‌ی فارسی آن از این قرار است: «من می‌خواهم هوش مصنوعی لباس‌چرک‌ها و ظروف من را بشوید تا من بتوانم بنویسم و هنر تولید کنم؛ نه این‌که هوش مصنوعی به‌جای من بنویسد و هنر تولید کند تا من بتوانم ظروف و لباس‌چرک‌هایم را بشویم.»

این توئیت پرسشی را به‌صورت ضمنی مطرح می‌کند. مرز بین فناوری و تکنولوژی و هنر و ادبیات کجاست؟ آیا در جهان امروز، یا شاید در آینده‌ای نه چندان دور، این دو مقوله در هم ادغام خواهند شد به‌طوری که نتوان این را از آن سوا کرد؟ راوی کتاب بادها، نوشته‌ی ماریو بارگاس یوسا، در این باره چنین می‌گوید:

 «بحثی بود که چند ساعت طول کشید و در آن من از پذیرش دیدگاهش – که هنرمندان واقعی روزگار ما مهندسان الکترونیک، برنامه‌نویسان کامپیوتر، متخصصان حرفه‌ای صدا و تصویر و کارکشته‌های فضای مجازی هستند- سر باز زدم. در طول بحث، به‌هیچ‌وجه به او حق ندادم اما در بحث‌های اوسوریو حقیقتی ملال‌انگیز وجود داشت: ما در جهانی زندگی می‌کنیم که در آن هرچیزی که سابقاً هنر، ادبیات و فرهنگ نام داشت دیگر اثری برآمده از خیال و مهارت خالقانی منحصربه‌فرد نیست، بلکه محصول آزمایشگاه‌ها، کارگاه‌ها و کارخانه‌هاست، به عبارت دیگر محصول ماشین‌های لعنتی.»

مضمون اساسی داستان بلند بادها را – که نشر افق آن را به‌تازگی با ترجمه‌ی مهدی سرایی منتشر کرده- می‌توان در تقابل دنیای دیروز و امروز، خصوصاً درمقوله‌ی فرهنگ و هنر و تأثیر آن بر زندگی و زیست انسان دانست. در ادامه‌ی این یادداشت به بررسی و تحلیل این داستان بلند خواهیم پرداخت و عناصر آن را واکاوی خواهیم کرد.

ماریو بارگاس یوسا

  • ستینگ داستان

درست است که داستان بادها در شهر مادرید اسپانیا رخ می‌دهد؛ اما ماریو بارگاس یوسا نگاهی کاملاً رئالیستی به این شهر ندارد. او در هیچ جای داستان اشاره نکرده است که داستانش دقیقاً در چه برهه‌ی زمانی‌ای رخ می‌دهد. اما می‌دانیم که در این داستان گوشت‌‎خواری عملی قبیح شمرده می‌شود، سینماها و هنرهای بصری جای خود را به صفحه‌های نمایش داده‌اند و آرت‌گالری‌ها و پرفورمنس‌ها کاری جز تولید و پرزنت کردن حماقت و بلاهت ندارند. البته این‌طور نیست که این دنیای نیمه‌خیالی سراسر بدی باشد. به‌قول خود راوی داستان بادها، در این جهان فقر به پنج درصد رسیده است و طول عمر افزایش چشم‌گیری یافته است؛ به‌طوری که راوی داستان از سرطان خون به‌راحتی نجات یافته است و همچنین رسیدن به صدسالگی امری عادی محسوب می‌شود.

ماریو بارگاس یوسا در بادها نخواسته که زیاد از دنیای امروز فاصله بگیرد و پادآرمان‌شهری ثمثیلی مانند جهان داستان‌های ۱۹۸۴ و دنیای شگفت‌انگیز نو بسازد. در این داستان بلند، دُز مشخصی از تخیل‌های علم‌گرایانه و رئالیستی با هم آمیخته‌اند به‌طوری که متصور شدن این جهان برای مخاطب کار چندان دشواری نیست. این تمهید باعث شده که مخاطب‌های این داستان بلند پادآرمان‌شهر روایت‌شده توسط راوی را بسیار به خود نزدیک بداند؛ البته اگر مخاطب اسم این جهان را پادآرمان‌شهر بگذارد.

  • زاویه‌ی دید و شخصیت اصلی

داستان بلند بادها به‌صورت اول‌شخص روایت می‌شود. راوی این داستان، که شخصیت اصلی هم هست، پیرمردی است که خودش را یک فناوری‌هراس می‌داند. او به هنر و ادبیات پیشین تعلق‌خاطر دارد و خانه‌اش، به قول خودش، پر است از کتاب و کاغذ. او از صفحه‌های نمایش تبلت‌ها و کامپیوترها بیزار است و دوست دارد فیلم را در سینما ببیند، کتاب را از روی کاغذ بخواند و نقاشی را به‌صورت بوم و در موزه تماشا کند. او به جهان اطرافش و آدمیان درونش تعلق ندارد و آن‌جا یک “دیگری” محسوب می‌شود و در عین حال زورش به تغییرات سریعی که دارد رخ می‌دهد نمی‌رسد. بیایید سطور آغازین داستان بادها را یک‌بار دیگر با هم بخوانیم:

«به‌دلیل تعطیلی سینما ایدئال، واقع در میدان خاسینتو بنابنته، به تظاهرات رفته بودم و هنوز شروع نشده بود که ناگهان تلنگم دررفت، همان بادهایی که این روزها به‌کرات از من خارج می‌شوند.»

از همین پاراگراف آغازین داستان، علاوه بر قرارداد زاویه‌ی دید، متوجه چند نکته می‌شویم. اولاً راوی داستان توانایی ایجاد تغییر ندارد. در همین تظاهرات ساده نیز تلنگش در می‌رود و شرم‌زده می‌شود. او به این دنیا تعلق ندارد. ثانیاً نام سینمایی که تعطیل شده است، ideal است. این لغت در معنی یعنی حالتی که در ذهن کسی بهترین خودش است و صدالبته با آن‌چه واقع است متفاوت است. این درواقع تمام کشمکش شخصیت اصلی است. آرمان‌ها و علایق شخصی و درونی این پیرمرد در دنیای بیرون نه‌تنها حضور ندارد، بلکه کاملاً در نقطه‌ی مقابل آن قرار دارد. این پیرمرد که مدام تلنگش در می‌رود، دچار زوال حافظه نیز شده است. در طول داستان بارها چیزهایی را تکرار می‌کند و اساساً گره داستان روی این بسته می‌شود که پیرمرد آدرس خانه‌اش را گم کرده است.

در اوایل داستان بادها، راوی از شخصیتی با نام کارمنِ نازنین یاد می‌کند که همسرش بوده است. او مدام برای از دست دادن همسرش افسوس می‌خورد. پیرمرد در این باره می‌گوید:

«گمان می‌کنم فقط یک کار بد در زندگی انجام دادم: رها کردن کارمن نازنین برای رسیدن به زنی که اصلاً ارزشش را نداشت.»

این قطع ارتباط و حسرت دائمی راوی می‌تواند هم‌عرض با حسرت او درباره‌ی از دست رفتن فرهنگ و هنر موردعلاقه‌اش باشد.

برای این پیرمرد از دار دنیا فقط یک نفر باقی مانده است؛ شخصیتی به نام اوسوریو که مدام با راوی مشغول بحث و جدل است. البته این شخصیت در صحنه‌ی مرکزی حضور ندارد و پیرمرد در خرده‌روایت‌هایش به او اشاره می‌کند.

ماریو بارگاس یوسا

  • پیرنگ، فرم روایی، ریتم و عمل داستانی

در داستان بلند بادها از پیرنگ جذاب و میخکوب‌کننده خبری نیست. مگر یک پیرمرد که دچار زوال حافظه شده و خانه‌اش را گم کرده است چه‌قدر می‌تواند ماجراجویی کند و اتفاقات جالب رقم بزند یا از سر بگذراند؟ تمام داستان در طی چند ساعت رخ می‌دهد. پیرمرد به تظاهرات رفته و ناگهان متوجه می‌شود که آدرس خانه‌اش را فراموش کرده است. همان‌طور که گفتیم، گره اصلی داستان سر همین بازیابی حافظه و پیدا کردن خانه بنا می‌شود. پیرمرد که آواره شده و سعی می‌کند با گشت‌وگذار در خیابان‌ها خانه‌اش را پیدا کند، یاد چیزهای دیگری می‌افتد و آن‌ها را تعریف می‌کند و داستان را از خرده‌روایت‌هایی بیشتر درباره‌ی فرهنگ، هنر و سیاست پُر می‌‎کند. هیچ عمل داستانی خاصی در طی این سفر ادیسه‌وار شخصیت اصلی رخ نمی‌دهد. او مدام از این خیابان به آن خیابان می‌رود، این‌جا و آن‌جا استراحت می‌کند و می‌خوابد و شلوارش را کثیف می‌کند. اما در نهایت که خانه‌اش را پیدا می‌کند و به آن وارد می‌شود، خودش را می‌شوید و در رختخواب جان می‌دهد. شست‌وشوی نهایی این پیرمرد، که با وسواس زیاد نیز همراه است، نشان‌دهنده‌ی نوعی غسل است. گویا این پیرمرد در دم آخر خودش را از کثافتی که در آن غرق بوده می‌شوید و از آن برائت می‌جوید. این پیرمرد قبل از این‌که دار فانی را وداع بگوید، گم کردن خانه‌اش را نوعی ماجراجویی می‌داند و می‌گوید:

«پس از خواب و تجدید قوا،  به اوسوریو زنگ خواهم زد و این ماجرا را تعریف خواهم کرد. مرگ را از نزدیک لمس کرده بود، اما اتلاف وقت نبود. [] نه خوشحال بودم نه ناراحت. یک ماجراجویی بود. ماجراجویی جدید. همچنین نوعی آموزش.»

همچنین گره داستان بسیار ساده گشوده می‌شود؛ شخصیت پیرمرد به‌طور ناگهانی یادش می‌آید که کجا زندگی می‌کرده است. از آن‌جایی که عمل داستانی خاصی برای باز کردن گره در صحنه‌‎ی مرکزی داستان رخ نمی‌دهد طبیعی است که گره خودبه‌خود گشوده شود و پیرنگ کار را تضعیف کند.

پایین بودن عمل داستانی در صحنه‌ی مرکزی داستان ویژگی دیگری نیز به آن داده است؛ پایین بودن ریتم. ریتم در داستان بادها بسیار پایین است و گاه اظهارنظرهای انتقادی-فلسفی راوی آن‌قدر طولانی و پیچ‌درپیچ می‌شود که مخاطب احتمالاً فراموش می‌کند که  شخصیت اصلی داستان چه مشکلی دارد و اساساً برای چه دارد سرنوشت این شخصیت را دنبال می‌کند. راوی ممکن است مدت‌ها داستان را متوقف کند و درباره‌ی مسئله‌ای، مثلاً کلیسای کاتولیک، چند صفحه‌ای صحبت کند و به نتایجی چنین برسد:
«زوال کلیساهای بزرگ به دین‌داری پایان نداده است، بلکه موجب تعمیم و حرکت آن به سمت امری مبتذل شده است. حالا که دیگر کسی به کشیش‌ها اعتقادی ندارد، مردم به جادوگران، ساحران، شمن‌ها، فال‌گیرها، کف‌بین‌ها، قدیسان، هیپنوتیزم‌کنندگان و این جماعت پست‌فطرت کذاب و شارلاتان روی آورده‌اند که به‌خاطر شندرغاز مشتری‌های ساده‌لوح خود را مجبور به باور جهان دیگری می‌کنند که فقط آن‌ها از آن باخبرند… آنچه ادیان با جدیّت، ظرافت، زیبایی و پیچیدگی ذهنی انجام می‌دانند حالا در انحصار و اختیار شیادان و جادوگران حقیر و بی‌سواد است. شاید در عصر پیشرفت‌های علمی و تکنولوژیک به دوران جاهلیت و جادوگران نخستین بازگردیم. فرهنگ این دوره ما را به این سمت سوق داده است. اوسوریوی احمق هم این‌ها را پیشرفت می‌نامد.»

اگر جمله‌ی آخر قسمتی را که بالاتر ذکر کردیم حذف کنیم، تشخیص این‌که این متن از یک داستان جدا شده است و یا از یک جستار فلسفی، احتمالاً کار دشواری خواهد بود.

در نهایت می‌توان گفت که داستان بادها برای ماریو بارگاس یوسا بستری شده است که بدبینی‌ خود را نسبت به جهان امروز و تأثیر سوء تکنولوژی و فناوری را بر روی فرهنگ و هنر، از زبان و روایت یک پیرمرد نشان بدهد. کم‌رنگ یا شاید با کمی بدبینی، بی‌رنگ بودن پیرنگ و عمل داستانی به این راوی اجازه داده است که بتواند در جای‌جای اثر اظهارات فلسفی خود را مستقیماً بیان کند. گویا در جهانی که یوسا خلق کرده است، هنر داستان‌گویی نیز مثل سایر هنرها رو به زوال رفته است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمدرضا صالحی
محمدرضا صالحی
دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی. علاقه‌مند به روایت‌شناسی، نقد ادبی و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights