«سینما از خود و دیگران ترسی ندارد. سینما در سپر زمان پناه نمیگیرد، او خود سپر زمان است. بله ایماژ خوشبختی است… ایماژ قادر به نفی هیچ است و همینطور نگاه خیرهی هیچ است بر ما. ایماژ نور است، هیچی بی اندازه سنگین. سوسو میزند. اگر یک مرد در رویاهایش از بهشت عبور کند و گلی به عنوان نشانهی این گذر بدستش برسد و در بیدار شدن آن گل را در دستانش بیابد، چه چیزی میگوید؟ “من آن مرد بودم”.» این آخرین کلماتی است که گدار در فیلم تاریخ(های) سینما به صورت نریشن بیان میکند. گدار در حین گفتن آخرین کلمات تصویر خود را نشان میدهد و سپس نقاشی ون گوگ که در آن مردی در حال گذر است. و فعل گذشته در جملهی من آن مرد بودم، و تصویرها برای ما احتمالا معنی وداع با هر دو را دارد.
وداع با سینما و پایان کار گدار در سینما.
کمی قبلتر ولی گدار از سینما به عنوان یک ناجی و سپر زمان سخن میگوید، چیزی که انگار هستیدهندهی زمان است و تنها چیزی که بر هیچ نوری میتاباند. این تناقض چیزی است که ذهن مخاطبان را بسیار مشغول خود میکند، این شاید یک وداع باشکوه و اعلام پایان تاریخ سینما است.
چند سال بعد گدار فیلم در ستایش عشق را میسازد، فیلمی که در برخی منابع حتی به عنوان نقطهی عطف تحول زبان سینمایی از آن یاد میکنند. آن جملات به نظر میرسد در خود معنایی ژرفتر را حمل میکنند.
اگر تاریخ(های) سینما بیان میکند که، سینما(ی او) مرده است؛ متعاقب آن فیلمها و ویدیوهای بعدی آن را انکار میکنند. فیلمهایی که البته از نقطهی صفر در سینما شروع نمیشوند، بلکه به وسیلهی استفاده از داشتههای پیشین امکان جدیدی را فراهم میکنند.
در ستایش عشق اگر چه در دورهی فیلمسازی متاخر گدار ساخته میشود ولی در مقایسه با کارهای دیگر گدار در این دوره نیز دچار تحولهای اساسی است. فیلم به فضای داستانی بازمیگردد، با این حال پر است از تاثرات ویدیویی سینمای متاخر گدار. فیلم همچنان از نریشنهای طولانی استفاده میکند، چیزی که در سینمای داستانی گدار کمرنگتر بود. فیلم دنیای آدمهای داستانش را با فضای مستندگونهی گدار ترکیب میکند و به بازیهای فرمال گدار در تاریخ(های) سینما باز میگردد. فیلم در واقع ترکیبی از تمام تجربیات گدار است، ترکیبی که خود در هیچ کدام از سینماهای پیشین گدار جا نمیگیرد.
اگر آیزنشتاین اعتقاد داشت که درکنارهم قرار دادن دو تصویر نتیجهی سومی میدهد و این دیالکتیک، کارکرد مونتاژ دیالکتیکی است؛ گدار باور آیزنشتاین را به آن چه از بازن آموخته بود افزود. افزودنی از جنس دیالکتیکی که او ما بین آنها برقرار کرده بود و در مقالهی مونتاژی که نوشته بود سعی در ترسیم ابعاد کلی آن داشت. این سینمای داستانی و گدار جوان است که از دل دیالکتیک بازن و آیزنشتاین به وجود میآید. دیالکتیک گدار در سینما اما دیالکتیک منفی است. سینمای گدار از به سرحد رساندن هر کدام از امکانات سینمای قبلی به وجود میآید، از به امکانات را به ته رساندن و وضعیتی منفی و التهابی میان تز و آنتیتز. به واقع سینمای او به یک سنتز ایجابی نخواهد رسید، سینمای گدار همزمان پر و خالی شدن از سینمای پیشین است.
حالا شاید جملات متناقض گدار معنی دیگری بدهند، این پایان سینما و پایان سینمای گدار است، اما پایانی که خود نوعی از آغاز است، خالی کردنی که خود نوعی ساختن است.
به زبان سادهتر، سینمای متاخر گدار (به خصوص بعد از تاریخ(های) سینما) وداع با سینمای پیش از خود است، او هر چیزی را که پیشتر بوده را نفی میکند و از این نفی و این خالی کردن سینما از زبان خود، سینمایی جدید متولد میشود.
از آن پس تمام فیلمهای گدار بدعتشان را از خالی کردن سینما از هرآنچه پیشتر دارا بود، میگیرد.
فیلم وداع با زبان شاید مانیفست سینمایی گدار در این زمینه باشد. همان طور که از اسم فیلم پیدا است، فیلم قرار است یک زبان را به پایان برساند، یک زبان را نفی و بلااستفاده کند، کنار بگذارد. وداع با زبان در واقع وداع با زبان سینما است. فیلم که از رادیکالترین فیلمهای ژان لوک گدار است، هویتش را از تمام ابعاد نفیکنندهی فیلم میگیرد، ابعادی که هر کدام به نوبهی خود سعی دارند سینما را از امکانات قبلی خالی کنند. به واقع شاید این حد اعلایی از آرزوی برسونی است که در سینمای متاخر گدار رخ میدهد. برسون آرزو داشت سینما را از دیگر متلقاتش خالی کند، آرزوی او سینمای ناب یا به قول خودش سینماتوگرافی بود. من فکر میکنم گدار در دو فیلم آخر خود (وداع با زبان و کتاب تصویر) به شیوهای افراطی به سوی نوعی سینماتوگرافی مد نظر برسون پیش میرود. سینماتوگرافی که از وداع با تمام امکانات سینما و در عین حال خلق زبانی نو بر میآید.
بدین صورت تنها سینما زمانی به سینمای ناب نزدیک میشود که خود را دائما از زبان پر و خالی کند، از نفی سراسری سینمای قبلی (در اینجا فیلم پیشین گدار نسبت به فیلم حاضر) و با التهابی که از این نفی شکل میگیرد خود سینمای جدیدی خلق کند.
اینک سینما خود سپر زمان است. زمان آن دم شکل میگیرد که سینمای جدید شکل بگیرد، تاریخ سینما لحظهای به پیش میرود که با امر منفی و فیلمی که با زبان پیشین وداع میکند، رو به رو شود.
تاریخ(های)سینما فیلم-نظریه گدار برای سینما است، و تعریف مانیفست او دربارهی آیندهی سینما تنها از خلال گذر از خود سینما رخ میدهد. و اولین فیلم این سینما بعد از گفتههای پیامبرگونهی گدار فیلم در ستایش عشق است و این مسیر تا فیلم کتاب تصویر هم ادامه پیدا میکند. و البته هر فیلم گدار خود فیلم-مقالهای است که همچون یک مقاله ابتدا کیس قبلی را مرور میکند و سپس با ایدهای جدید در به سوی بنیان نهادن یک تئوری جدید میرود.
گدار هرگز سیاست را از سینما گنار نگذاشته، و طبق گفتههای خودش همواره در پی سینمای سیاسی بوده است. گدار اما هرچه در سینمای خودش جلوتر رفت مسالهی سیاسی را بیشتر معطوف به فرم و ساختار فیلم کرد، برای گدار مقاومت در دنیای یک اثر هنری مقاومت در دنیای سینما است. مفهوم بلوغی و میانسالی (Adulthood) که تاریخ در دوران معاصر از دست داده و به کهنسالی و انتها رسیده، دقیقا هم راستا با تاریخ سینما است که در نظر او خیلی زود از بلوغ گذر کرده و دورهی طلایی را پشت سر گذشته و حالا به انتهای خود نزدیک شده.
ادگار قهرمان فیلم در ستایش عشق همچنان که به دنبال به نتیجه رساندن پروژهی خود دربارهی عشق است، دائما در راستای پروژهی خود به مفاهیم مقاومت و سینما برخورد میکند. شاید این در هم تنیدگی هنگامی که آمریکاییها به خانهی زوج پیر دوران مقاومت فرانسه برای خرید خاطراتشان آمدهاند، بیشتر قابل لمس باشد. شوخی گدار با اسپیلبرگ و ژولیت بینوش در آن سال شوخی با آیکونهای هالیوود در سالهای پایانی قرن بیستام است. این شوخی جدا از نقد به محتوای فیلمها، نقدی است بر ساختاری سینمای هالیوود در بازنمایی رخدادها پیش میگیرند.کمی بعدتر دیالوگهای زن و مرد دربارهی تلوزیون و آمریکاییها بازهم به همین مسالهی نقد سیستم بازنمایی هالیوود و تلوزیون است. در واقع گدار تلوزیون و هالیوود را باعث از دست رفتن بلوغ سینما میداند. هرچند او خود در سینمای متاخرش با ویدیو درگیر است، اما دقیقا در فرم و ساختار حرکتی عکس تلوزیون انجام میدهد و گاها در نقد ساختار آنها.
حرکت از فیلم در ستایش عشق تا خداحافظی با زبان رادیکالتر میشود، وداع کردن با زبان کنار گذاشتن هر نوع امکانی است که به بازنمایی موجود دامن میزند. تنها راه رهایی بخش خالی کردن زبان سینمای از خود است، این یک حرکت بکتوار با ساختار سینما است. به ته رساندن امکانات و حذف ساختاری آن، بازنمایی به تمام اشکال موجود را زیر سوال میبرد و همزمان حذف میکند. برای گدار این امکان از طریق خود فیلم ممکن است، فیلمهای گدار فیلمهای منفی به معنای نفی کنندهی ساختار هستند.
رادیکالترین فیلم گدار آخرین ساختهی او کتاب تصویر است. فیلمی که از طریق حذف بیشترین امکانات وابستهی سینما و تبدیل آن به سینمای تک نفره و دنیایی شخصی که تبدیل به دنیایی عمومی میشود؛ به یک سیاست رهایی بخش به معنای عام آن خواهد رسید.
گدار از بازیگر گرفته تا اجرای میزانسنهای پیچیده را کنار میگذارد تا به سینمای ناب رادیکال مدنظرش دست یابد. این سینما حادترین نوع دیالکتیک بین بازن و آیزنشتاین است که نهایتا منجر به شق سومی میشود که نه این است و نه آن. به واقع سنتز گدار به ته رساندن و خداحافظی با هر دو نوع سینما است در امید سینمایی که از نتیجهی این خداحافظی خلق شود.
تاریخ سینما پس از گذر از دنیای ایدئولوژیهای قرن بیستم، امروز با سرمایهداری تنها مانده است. سینمای گدار در مقابل سرمایهداری و در نقد آن پیشنهاد کنار گذاشتن هرچیزی را که از آن سرمایهداری است میدهد. سینمای پس از غلبه سرمایهداری برای گدار، تنها در چنین شکل انقلابی ممکن است. گدار فرم خود را از بازیادآوری سینما شروع میکند، یادآوریای که نتیجتا باعث فراموشی ترومای سینما است. این یادآوری و دیالکتیک منفی همان قدر که در زیباییشناسی ورود میکند، به موازات آن به دنبال سیاست رهایی بخش میگردد. از نظر گدار سیاست رهاییبخش، به انتها رساندن تمام ستونهایی است که سینمای امروز را تشکیل دادهاند. از آنچه بر تاریخ سینما گذشته استفاده نمیکند مگر به قصد تخریب، خاموشی یا وداع با آن. از این جهت گدار به مانند آدورنو که تنها راه رهایی بخش را خالی کردن همهچیز از روشنگری میداند؛ او سیاست رهایی بخش را در خالی کردن سینما از تمام سنتهای بازنمایی پیشین میداند.
در سینمای معاصر هیچ فیلمسازی راهی انقلابی و رادیکالتر از گدار برای بیان عقاید خود هنوز پیدا نکرده است. گدار که یک بار در ابتدای قرن، عشق، مقاومت، سیاست و سینما را در کنار هم قرار داده بود، همچنان در هر فیلم به دنبال راهی رهایی بخش برای این مفاهیم هم راستا میگردد. از فیلم تاریخ(های) سینما تا کتاب تصویر این سینمای گدار است که دائما با تندی بیشتری راه خودش را ادامه میدهد. راهی که هرچند هربار شبیه رسیدن به پایان است، اما هر پایان امکان رهایی بخش یک تولد رادیکال دیگر در سینما است.
این مطلب به کوشش تیم تحریریه مجله تخصصی فینیکس تهیه و تدوین شده است.