هنر و عصر انحطاط

زمانی که با هجوم یاغی و بی‌امان میل به زایش مواجه می‌شویم، تنها در خلوت آن هنر خلق به معنای واقعی اتفاق خواهد افتاد و این رسمی است مرسوم که تنها مختص به اینجا و اکنون نیست چرا که در طول تاریخ به طور مستمر تکرار شده است، لذا با وجود جهان پر هیاهوی اصوات و ارتعاشات کنونی ما که یک‌صدا پیامِ در معرض دید بودن را می‌دهد، هنر خالق شدن، کاری بس دشوار است که مستلزم رعایت ریاضتی موبدانه به نظر خواهد رسید. به عنوان مثال هم اکنون که من در حال نگارش این واژه‌ها در سطور چنین نوشته‌ای هستم، هیاهویی نادیدنی از آن بیرون (از جهان ابزار و ادوات فضای مجازی) مرا به سوی خود فرا می‌خواند. در هر حال، هنر خلق همواره نیاز به فداکاری و تن ندادن به ساز و کار نظام‌های موجود در تمامی اعصار داشته است. تنها شدت و حدت آن در اعصار متفاوت به اشکالی نامتجانس نمود پیدا کرده؛ گرچه تمامی فرآیندها از مسیری کم و بیش یکسان تابعیت می‌کنند. به عنوان مثال، اگر نگاهی به زندگی‌نامه مارسل پروست اهل فرانسه که خالق یکی از عظیم‌ترین شاهکارهای ادبی جهان است بیاندازیم، خود-قرنطینه‌گی نمود شفاف‌تری خواهد داشت. آن طور که در سال ۱۹۰۶ در آپارتمان شماره ۱۰۲ بولوار هوسمن ساکن شد و دیوارهای اتاقش را با لایه ایی از چوب پنبه پوشاند تا سر و صدای بیرون در آن رخنه نکند. درست دو سال بعد که در این تنهایی و خود-قرنطینه‌گی سپری شد، در ژانویه ۱۹۰۸ نگارش اثر عظیم و بی‌مانندش، در جستجوی زمان از دست رفته را آغاز کرد. او هر گونه رفت و آمد را کنار گذاشت و یک‌سره به نوشتن پرداخت. و ما حصل این استعفا از حضور مداوم در جهان بیرون، خلق متونی بی‌نهایت تاثیرگذار در عالم هنر بوده است، که در جهان ما بعد خود تا به امروز و بی‌شک تا آیندگان هم‌چنان تاثراتش ادامه خواهد یافت. این اثر نه تنها بر روی ادبیات بلکه در تمامی ساحات هنر از سینما تا نقاشی، نمایش تا موسیقی و… نیز کارکرد بی‌مانندی داشته. به عبارتی همان طور که بزرگان اهل هنر تلقی از مفهوم هنر واقعی کرده‌اند، ویژه‌گی‌هایش تماما در این اثر نمود پیدا می‌کند (چنین گستره‌ی وسیع در تاثیرگذاریی بی‌مانند، به عبارتی دیگر جاودانه‌گی).

«‌‌کتاب‌های واقعی باید نه از روز روشن و گپ و گو، که از تاریکی و سکوت زاییده شوند.»
مارسل پروست – در جستجوی زمان از دست رفته (صفحه ۲۴۸)

با نگاهی به زیست کنونی انسان امروز که هیاهو و تمنای بودن در فضاهای مجاز و غیر مجاز عرصه را برای انتخاب تنهایی خودخواسته تنگ کرده است، هم‌خوان شدن با ریتم پر سرعت روزمره‌گی‌های کنونی، نوعی افتخار نیز محسوب می‌شود. این که نمایش دستاوردهای ریز و به زعم آفریننده‌ی آن جهان شمول، باید در معرض تایید بیکران انسان (با توجه به امکانی که امروزه فضای مجازی در اختیار هر یک از ما قرار داده است) برسد تا باورپذیر و مورد تایید قرار بگیرد. اما همان طور که همگی ما مستحضر هستیم، در روزهایی که پدیده‌ای به نام کروناگریزی برای نمایش‌های ناتمام عصر امروز نگذاشته است، قرنطینه از حباب انتزاعی خود به جهان واقع راه پیدا کرده است. دیگر سبک زیست منزویان عالم هنر و خالقان آن یا هر کس که سودای کشف چیزی عظیم درون خود را داشته که به خلوت و سکوت رهسپارش می‌کرده، این روزها امری همگانی و بدیهی به نظر می‌رسد. چرا که همگی بالاجبار در غارهای تنهایی خود پناه گرفته‌ایم. حال در این سکوت و تنهایی، بسیاری از ما حتی تجربه‌ای تخصصی در حوزه‌های هنری هم اگر نداشته‌ایم، گویی به شکلی غریزی تمنا و میلی وجودی برای خلق که از بدیهی‌ترین نیازها یا بهتر بگویم سپرهای دفاعی انسان است که در مواجهه و مشاهده‌ی از نزدیک با مرگ بیش از پیش نمایان می‌شود (چرا که آگاهی و لمس بی‌فاصله و بی‌واسطه‌ی مرگ، این روزها اجتناب‌ناپذیر است و این احساس بعد از تجربه‌ی پشت سر گذاشتن طاعون، وبا، حصبه و یا سایر بلایای جهان شمول برای بشر امروز، بی‌مانندترین در نوع خود است).
شاید این طور می‌توان توضیحش داد: خلوتی بی‌زمان برای خلق چیزی یا به عبارتی دیگر اضافه کردن چیزی به جهان، چیزی که ما توافق کرده‌ایم آن را «اثر» بنامیم. بنابراین این روزها با آثار بسیاری از انسان‌های متفاوت از طبقه، فرهنگ و کشورهای متفاوتی مواجه هستیم.
حال این اثر ممکن است خاستگاهی الزاما هنری هم نداشته باشد؛ چرا که این امر محتمل است، برای پاسخ به آن تمنای خلق یا کشف یا ماجراجویی کنجکاوانه سر خط به بسیاری از دانشمندان نیز برسیم. به عبارتی دیگر تشابه در امر خلق یا کشف، گویی از یک قانون ثابت تبعیت می‌کند. بنابراین در سبک زیست آنان هم اگر به دنبال یک الگوی تکرارشونده هستیم، احتمالا به همان سبک و سیاق و شیوه‌ی گذران روزمره‌گی خالقان آثار هنری برسیم. هم‌چنین با مشاهده‌ی عمیق‌تر جهان امروز می‌بینیم که چطور اهرم فشار برای متوسط بودن در تمامیت وجودی هر یک از ما عمل می‌کند، به طوری که با فرض داشتن قدی ۲ متری هم باید با زانوانت بر روی زمین بدنت را بکشی و خود را به هزاران خاک و گل بمالی تا آرای عمومی و حتی تخصصی در مورد قد تو با متوسط استاندارد موجود یک‌صدا برایشان مقبول بیافتد. حتی کار به آنجا کشیده که مثلا اکثر کاندیداهای سیاسی برای جمع کردن آرای مردمی با سلبریتی‌هایی چون کارداشیان‌ها و یا تتلوها شوهای تلویزیونی و برنامه‌های زنده تدارک می‌بینند؛ آن هم تنها برای نشان دادن این موضوع که ما همگی در یک متر و معیار و سلیقه‌هایی مشابه قرار گرفته‌ایم. در اینجا این جدا افتاده‌گی و دفن آن خالقان تک‌افتاده به وضوح قابل درک خواهد بود. یعنی انزوایی که ممکن است به تاریخی طویل بپیوندد.
یک پژوهشگر حوزه‌ی زیست‌شناسی در اسپانیا در مصاحبه‌ای گفته است: «شما به فوتبالیست‌ها ماهی یک میلیون یورو حقوق می‌دهید و به ما ماهی ۱۸۰۰ یورو. حالا بروید سراغ کریستین رونالدو یا مسی و بگویید برای مقابله با کرونا چاره‌ای بیندیشید.»
این موجزترین تعریفی است که از عصر انحطاط کنونی که ما در آن زندگی می‌کنیم، می‌توان به دست داد. البته سیاهه‌ی کسانی که با ورزش حرفه‌ای مخالفت داشته‌اند از اُریپیدس، نمایشنامه‌نویس یونانی باستان تا نویسندگانی چون ایوان کلیما که مارادونا را نمادی از ابتذال عصر ما خواند، بیش از دو هزار سال را دربرمی‌گیرد. اُریپیدس قهرمانان المپیک را قلتشن‌های بی‌خاصیتی می‌خواند که در اعتلا و بهبود پولیس [یعنی شهر] که در آن زندگی می‌کنند، هیچ نقشی ندارند. این تعریف می‌شود گفت کماکان کاملا درست است. جز این که در دوره‌های رفاه و رونق آدم‌ها آن را نمی‌بینند. ملت ایران به‌خاطر عادتش به زندگی در بحران، تا حد اندکی با این وجه از مساله آشنا است. او دیده است که ورزشکاران به چه سادگی سر از انواع اقسام فسادهای سیاسی و اقتصادی درآوردند و نیز دیده است که از سوی دیگر، این ورزشکاران، حتی وقتی می‌خواهند موضع بر حقی بگیرند، به علت فقدان شم، درک و سواد به خصوص، عملا جز خنک کردن دل طرفداران تاثیری ندارند.
حالا که بحرانی با ابعاد جهانی پیدا شده، طبیعی است این مساله در جاهای دیگر هم به سطح بیاید. جولین بارنز می‌گوید: «استبداد جهان را وارونه می‌کند.» این گفته درباره‌ی بحران هم صادق است. اکنون ویروس کرونا دارد جهان را وارونه می‌کند و چون جهان ما خودش از ابتدا چیز سر و ‌تهی بود، تازه چیزها دارند سر جای درست خود قرار می‌گیرند. گفته‌های آن پژوهشگر اسپانیایی به سادگی نشان می‌دهد که به صدر نشاندن اراذل و اوباش چه بهایی دارد.

انحطاط
اما چه کسی این جهان وارونه (و چه بسا به یک معنی ویرانه) را ساخته است؟ دست‌های کثیف سرمایه‌داران و توطئه‌های مشخص آنها؟ شاید. مشارکت بی‌غرض من و شما. بله! آنها صرفا چیزی را عرضه می‌کنند که ما خواسته‌ایم. به همین علت است که وقتی مریدانِ یکی از مشایخ در تذکره الاولیا با اعجاب به کاخ‌های ثروتمندان نگاه می‌کنند، شیخ آنها را از نگریستن بازمی‌دارد و می‌گوید: «اگر شما نگاه نکنید، آنها این کاخ‌ها را نمی‌سازند.» نگاه خیره‌ی ماست که انگیزه‌ی ساختن آن کاخ‌ها و خرج کردن آن پول‌های کلان به پای کسانی است که فضیلت‌شان ایستادن روی توپ و داشتن اعضای جنسی چشم‌گیر است. ظاهرن هیچ ربطی بین یک تماشاچی بی‌آزار و ساده‌دل فوتبال و بحران جهانی ما وجود ندارد. اما آیا شما تصویر آن رژه‌های میلیون ‌نفری را در حمایت از هیلتر دیده‌اید؟ اکثر آن آدم‌ها به دست خود کسی را نکشته‌‌اند. اما آیا این به آن معنا است که گناهی متوجه آنها نیست؟
همانطور که یوگنیا گینزبورگ می‌گوید: «قاتل فقط آن کسی نیست که ضربه را می‌زند، بلکه هر آن کسی است که از شر -حالا به هر طریق- حمایت می‌کند: با تکرار بی‌تعقل نظریه‌های خطرناک سیاسی؛ با بلند کردن بی‌صدای دست راست؛ با نوشتن بزدلانه‌ی نیمه‌ی حقایق.»
ما قدیسین سابق را از عرش پایین کشیده‌ایم، چون می‌خواستیم با خرافات مبارزه کنیم، ولی یک مشت اراذل را به جای آنها نشانده‌ایم! اگر جهان بهتری می‌خواهیم، باید این گفته را شعار خویش قرار دهیم: از به شهرت رساندن احمق‌ها دست بردارید. و هم اکنون با خلوت و انزوایی که دیگر مواجه‌ی خویشتن خویش با تمناهای درونی اتفاق افتاده است بهتر آن که دستی به روح و خواسته‌های درونی خویش زده آنها را صیقل دهیم و اگر بر ما آشکار شد که جنس آن تمنا چیست بی‌معطلی می‌بایست تابع آن بود و دست به کار خلق زد چرا که در این جهان وارونه‌ی جدید شاید متر و معیارها شهودی، آزاد و مستقل‌تر عمل بنماید. هم‌چنین فکری برای جهان پسا کرونا نیز با بازبینی وسیع در انتخاب خود برای به شهرت رساندن مبتذلان رسانه‌ای انجام دهیم.

 

این مطلب به کوشش تیم تحریریه مجله تخصصی فینیکس تهیه و تدوین شده است.

2 دیدگاه

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
2 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمد

درود سولماز عزیز، نوشته ات رو که می خواندم ناخودآگاه ذهنم به سمت سریال مردگان متحرک که از سال ٢٠١٠ شروع شد و هنوز ادامه داره رفت.
که داستان زندگی گروهی از انسان هارو روایت می کنه که در عصر آخرالزمان زامبی ها زندگی می کنند.
اکثریت مردم شهر توسط یک بیماری ناشناخته تبدیل به یک مرده متحرک شده اند که دارای هیچگونه احساسات، خودآگاهی و قدرت تشخیصی نبوده و صرفا دنبال پر کردن شکم خود با دریدن انسان یا هر موجود زنده دیگری هستند.
گروه های کوچکی از انسان ها با وجودی که همچنان سالم مانده اند با شرایط جدید و بسیار بحرانی مواجه گردیدند.
دولت و همه ی نهادهایی مثل پلیس از بین رفته و بیمارستان ها و مراکز آموزشی از سرویس دهی خارج گشته و صنعت غذا و پوشاک ودارو زمین گیر شدند و حالا یکسری انسان های به ظاهر مدرن ماندند که به دلیل زندگی در سطوح بالای تمدن کمترین مهارت های لازم در طبیعت را بلد نیستند و باید با دست خالی با انواع بلایای طبیعی و انسانی دست و پنجه نرم کنند.
اما همچنان عده کمی از انسان ها در تلاشند تا تمدن فروپاشیده را دوباره بازسازی کنند و به آینده انسان در کره زمین امیدوار بمانند.
فکری که در پس زمینه چنین آینده ای برای بشریت است هشداری جدی به همه ی ما میده و اون هم عواقب ازبین رفتن تمدن، اخلاق، یکپارچگی مردم یک جامعه است.
جایی که ما فقط به زنده موندن خودمون فکر کنیم و سعی کنیم برای لحظاتی رفاه و آسایش بیشتر به راحتی حقوق دیگران را نادیده گرفته و آنهارا تحت فشار قرار دهیم، آغاز فروپاشی تمدن و تبدیل شدن انسان به مرده ای متحرک است.
تمدن با وجودیکه برای همه ی ما محدودیت هایی رو در ارضای یکسری نیازها ایجاد کرده، اما همچنان ما را امیدوار نگه میدارد که با همکاری هم می توانیم از پس انواع مشکلات برآییم.
در غیر اینصورت و در یک دنیای جنگل وار باید برای سطحی ترین نیازها و به تنهایی با وحشی ترین نیروهای طبیعت آن هم تنهایی بجنگیم.
هر لحظه ممکن است یک بیماری مثل کرونا یا جنگ امنیت روانی جامعه بشریت را برهم بزند و مارا به این سمت ببرد که اکنون دیگر وقت آنست که فقط به خودم فکر کنم و این لحظه درست لحظه ی تبدیل شدن ما به یک مُرده ی متحرک است.
“بسیار آموختم از مقاله ت سولماز عزیز”
برقرار باشی

امیرمحمد

درود بر شما واقعا به نکته بسیار مهمی اشاره کرده اید. سراسر این مقاله به سوسیالیست ها و افرادی که تصور می کنند بشریت نیازی به برخی از نیازهایش ندارد توصیه میکنم

سولماز دانشفراز
سولماز دانشفراز
در جهان چیزی جز جستجوگری و مشاهده و پرداختن به هنر و ثبت صادقانه‌ی آن برای من محرک نبوده و نیست. راستش آنچنان خود را در برابر آن فراموشی عظیم هم‌چنان بی‌سلاح می‌بینم که می‌بایست ادامه داد، راه رفت مشاهده کرد و فراموش نکنم، فضای باریکی که من گرفته‌ام به قدری در مقابل فضای لایتناهی‌ای که در آن نبوده‌ام و نیستم و به من مربوط نیست، کوچک است و زمانی که متعلق به زندگانی من است به قدری در مقابل ابدیتی که من در آن نبوده و نیستم ناچیز است که... اما در همین اتم، در همین نقطه‌ی ریاضی، خون در جریان است، مغز کار می‌کند و خواهش‌ها دارد.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
2
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights