هنر قصه گفتن / درباره فیلم Alone

فیلم Alone نمود کامل مهم‌ترین اصل سینمای قصه‌گوست: اینکه چگونه یک داستان را تعریف کنیم. چگونه آن را بپروریم و در آخر چطور به بهترین نحو آن را جمع کنیم. همه‌چیز به نحوه تعریف کردن ما برمی‌گردد. حتی می‌توان گفت فیلم Alone یکی از بهترین نمونه‌ تریلرهای امسال است، شاید بهترین آن، از آن‌جا که در سالی که گذشت سینمای آمریکا چیزی شبیه به بیابانی برهوت بود که هرچند از گاهی شاهد عبور خاری توسط باد بودیم- نقطه مقابل چیزی که در ۲۰۱۹ اتفاق افتاد. از طرفی دیگر از ده سال پیش تا به حال چیزی به اسم تریلر در آمریکا چنان بی‌جان شده که باعث می‌شود تا وجود چنین فیلمی نه تنها خوب شود که اتفاقی خوش یمن باشد، برای کسانی که دوست دارند در کم‌تر از یک ساعت و چهل دقیقه سرگرمی خالص را تجربه کنند.

فیلم Alone یکی از کلیشه‌ای ترین ایده‌های فیلم‌های کوچک را دارد. زنی به‌تنهایی بار سفر می‌بندد و به جاده می‌زند اما رفته‌رفته حس می‌کند فردی در تعقیب اوست. ادامه‌ی داستان چیزی نیست جز یک بازی موش و گربه‌ی کلاسیک؛ چگونه به طعمه‌ی شکارچی افتادن، در چنگال او بودن و سپس فرار از دست او و در آخر نجات. چیزی که فیلم را فوق‌العاده جذاب می‌کند نحوه روایت کارگردان از هرکدام از این بخش‌های داستان است. سازنده‌ی دو نسخه از سربازان جهانی ۲۰۰۹ و ۲۰۱۲( این یکی را اگر ندیدید حتما نگاه کنید، و حتی اگر فکر می‌کنید از ظاهرش پیداست که چه آشغالی‌ست سکانس‌های اکشن آن را ببینید تا دقت کارگردان در نحوه‌ی صداگذاری و سینک با حرکات بدن و کات‌های میان شخصیت‌ها را دریابید) حالا در اینجا با مانع دشواری روبرو شده. درواقع، فیلم‌هایی همانند فیلم Alone، با کلیشه‌های داستانی که دارند آن‌چنان ساده‌اند که درست از آب درآوردنشان کار هرکسی نیست و جان هیمز نه تنها این کار را خوب انجام داده و سربلند از آن بیرون آمده، بلکه نسخه‌ی خودش را برای تماشاگر ساخته است.

با همه‌ی این ها تنها داستانی ارژینالی نیست. فیلم که اقتباسی از فیلمی سوئدی به‌ نام Forsvunnen یا گمشده است در سال ۲۰۱۱ توسط ماتیاس اولسون نوشته و کارگردانی شده است. فیلمنامه‌ی این فیلم را هم خود اولسون نوشته است. هر دو نسخه نقاط مشترکشان به توالی یکدیگر است و تمام اتفاقات فیلمنامه در یک زمان به وقوع می‌پیوندد. اما تفاوت‌های چشمگیری نیز وجود دارد. اگر بخواهیم به صورت ژانری هر دو فیلم را دسته‌بندی کنیم، نسخه‌ی اصلی بیشتر یک فیلم رئالیستی‌ست که ترس آن از بیش از حد واقعی‌انگاشتن فضا بیرون آمده است. درحقیقت اولین چیزی که در هر دو فیلم به چشم می‌آید نحوه‌ای‌ست که فرد غارتگر به شکار خود نزدیک می‌کند و سعی می‌کند تا او را به چنگ خودش دربیاورد. در اولی از همان دم برخوردشان بر این نکته انگشت گذاشته می‌شود که این فرد آدم خطرناکی است و قصد آسیب دارد. و همین باعث می‌شود تا فیلم به‌سرعت در یک حال ترسناکی که رئالیستی است شکل بگیرد. اما در فیلم هیمز ما از همان اول با تعلیق طرفیم. نحوه‌ای که شخصیت غارتگر به ما در فیلم معرفی می‌شود شاید در وهله‌ی نخست بیننده را گمراه کند و بخشی از این گمراهی قطعا مدیون بازی خوب مارک منچاکا است. می‌توان این گونه دید که فیلم Alone نمونه‌ی سینمایی این داستان است و فیلم اولسون نمونه‌ی رئالیستی آن.

تعلیقی که هیمز ایجاد می‌کند استادانه است. او مانند یک قطعه از موسیقی کلاسیک در آغاز همه‌چیز را آرام شروع می‌کند و رفته‌رفته به آهستگی اضطراب را به فیلم تزریق می‌کند. این اولین درس برای ساختن تریلر است و دومین آن نگه‌داشتن سرعت و نایستادن یا مسیر عوض کردن است، یک نوع انرژی که یک لحظه هم جا نمی‌زند. مهم‌ترین تفاوت هردو فیلم در همین جای کارگردان است. اولسون فیلم را همانگونه‌ای می‌سازد که نوشته است اما هیمز به آن روح می‌دهد. مهم‌ترین چیزی که نسخه‌ی اصلی ندارد احساس جاری در فیلم است. احساسی که ما برای شخصیت داریم یا حسی که شخصیت به خود یا چیزهای دیگر دارد. فیلم اصلی سرد جلوه می‌کند اما در اینجا حتی در بغرنج‌ترین لحظاتش دست از منقلب کردن تماشاگر نمی‌کشد. یکی از بهترین سکانس‌های فیلم صحنه‌ای‌ست که جسیکا در اسارت آدم‌ربای خود درآمده. او که به‌دلیل خودکشی شوهرش سفر خود را آغاز کرده در چنگال شکارچی‌اش مجبور به توضیح چگونگی مرگ شوهرش می‌شود و موجب می‌شود تا گریه‌اش سرازیر شود، اما در این لحظه تنها آغوشی که می‌تواند او را تسکین دهد همان آغوشی است که او را عذاب می‌دهد. صحنه‌ای به‌شدت غریب و فوق‌العاده.

از دیگر نکات ارزشمند فیلم Alone حذف هرگونه کلیشه در لحظه‌ی نجات است. در اینجا حتی در اضطراری‌ترین لحظات کسی به نجات او نمی‌آید و همه‌ی کارها را بایست خود او انجام دهد. این طریقه باعث شده تا نه فقط اکشن فیلم که کل کلاس آن چند پله بالاتر رود. شاید این الگوی مهم هیچکاکی باشد که با کم‌ترین تعداد کاراکتر و در کمترین تعداد لوکیشن با یک داستان کوتاه بتوانیم یک اثر سینمایی سرگرم‌کننده بسازیم. نام هیچکاک شاید نخستین و مهم‌ترین اسمی باشد که به ذهن خطور می‌کند. همینطور دوئل اسپیلبرگ (از آنجا که در لحظات ابتدایی ما همچون در فیلم اسپیلبرگ هویت راننده را نمی‌بینیم و گویا این خود ماشین است که او را تهدید می‌کند) اما اندکی بعد این ادعا رد می‌شود. در کنار اثر دیگر سال که رنگ و بوی تریلر داشت، فرار کن ساخته‌ی آنیش چگانتی، Alone نمونه‌ی کامل یک تریلر درست و درمان است که هیچ‌چیز اضافی ندارد و یک ثانیه هم وقت خود یا تماشاگر را تلف نمی‌کند.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امین نور
امین نور
منتقد و تحلیل‌گر سینما

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights