«همه ما شریک جرم هستیم»؛ کیومرث پوراحمد و گریز از سانسور

«همه ما شریک جرم هستیم» عنوان رمانی است که در سال ۱۴۰۰ در لندن با نام مستعار حمید حامد منتشر شده بود، اما دوستان و آشنایان کیومرث پوراحمد می دانستند که این رمان توسط او نوشته شده و حالا پس از مرگش، ناشر (نشر مهری) عنوان نویسنده را به کیومرث پوراحمد بازگرداند و نسخه رایگان اینترنتی آن را در اختیار خوانندگان گذاشت.

رمان که در سال ۱۳۹۹ نوشته شده، پیش از هر چیز خشم و نفرت نویسنده از شرایط موجود را بازتاب می دهد؛ از انقلاب اسلامی و خمینی و آخوند تا حتی مذهب.

پیداست که نویسنده از نقطه اول بنا را بر غیر قابل چاپ بودن کتابش در ایران گذاشته و بدون قید و بندهای سانسور، داستان را به شکلی رها و آزاد روایت می کند؛ هم از بعد روایت روابط جنسی و هم بعد سیاسی.

قهرمان داستان، آرش، فرزند یک تیمسار است و مادرش هم مشاور وزیر آموزش و پرورش در نیمه دهه چهل شمسی. او در دوران سربازی به عنوان سپاه دانش به روستایی دورافتاده در حاشیه کویر آمده تا در آنجا معلمی کند. آرش به کمک فرخ رو پارسا (اولین وزیر زن پس از مشروطه که در دوران انقلاب اعدام شد) و شخص هویدا، موفق می شود این روستا را آباد کند.

در یازده فصل، داستان این آبادانی را در کنار عشق میان آرش و ماه جهان(یک دختر اهل این ده که عاشق ادبیات است) شاهدیم، روایتی که در آن پرده پوشی وجود ندارد و پوراحمد با جزئیات به شرح احساسات و روابط جنسی شخصیت های مختلف داستان می پردازد و به شکلی رمانش را به یکی از معدود آثار ادبیات فارسی بدل می کند که آزادانه و به عمد، سویه جنسی آشکاری دارند و نویسنده ابایی ندارد که یک عشقبازی را در سه صفحه با جزئیات شرح دهد و نام آلت تناسلی زنانه را به کار بگیرد. نکته جالب اما تنیده شدن این روایت اروتیک با فضا و داستان است و در هیچ بخشی به نظر نمی رسد که این نوع نگاه و روایت نویسنده نوعی لجبازی با شرایط سانسور در ایران است(در حالی که برعکس، در سه فصل سیاسی انتهایی، اصرار نویسنده در جملاتی رو و آشکار، بیشتر نوعی لجبازی برای رهایی از سانسور را بازتاب می دهد).

در طول کتاب، نویسنده آشکارا درباره تحجر، نگاه بسته مذهبی و اخلاقی نسبت به سکس موضع می گیرد:«حلال و حرام به دل و دلدادگی ست»(صفحه ۱۳۶)، «حیف شما جوون ها که گیر افتاده اید توی این مزبله آداب و سنت و دین و آئین…» (ص ۲۵۵) و وقتی گلبانو پس از هفت سال با کسی همبستر می شود:«گلبانو رهایی یافته بود. رهایی یافت از برده گی و بنده گی سالیان دراز در قید و قلاده سنت ها…»(ص ۱۲۱).

یکی از شخصیت های مهم داستان، گلبانو است، مادر ماه جهان که آشکارا با سنت ها و انتظارات جامعه مردسالار می جنگند و آرش به او کمک می کند تا به عنوان کدخدای ده پذیرفته شود: «اولین کدخدای زن ایران». بخشی از داستان اساساً بر محور پرداختن به موقعیت زنان نوشته شده، جایگاهی که با انقلاب سفید و کسانی چون فرخ ور پارسا به عنوان وزیر آموزش و پرورش و همین طور مادر آرش به عنوان مشاور او، در حال ارتقاء است. آرش به عنوان قهرمان داستان مخالفت خود را در بخش های مختلف کتاب با تبعیض هایی که علیه زنان صورت می گیرد ابراز می کند و با مخالفت علنی با سنت های قومی و مذهبی به جنگ آنها می رود.

تا ابتدای فصل دوازده (صفحه سیصد و پنجاه از این کتاب چهارصد صفحه ای) گویی با یک داستان شاه پریان روبرو هستیم که همه چیز بر وفق مراد شخصیت ها پیش می رود: همه به عشق خود می رسند و تمام شخصیت های داستان تا به اینجا در رسیدن به خواسته های خود (و همین طور معشوق و بستر عاشقانه) کاملاً موفق اند. فصل یازده با روایت سه صفحه ای یک عشقبازی( که خواننده از ابتدا منتظر آن است؛ عشقبازی بین آرش و ماه جهان) پایان می یابد: نوعی پایان خوش.

اما داستان اینجا به پایان نمی رسد. شروع فصل بعد با یک شوک تمام عیار همراه است: تا به اینجا با آوازهای بنان و دلکش و داریوش رفیعی و ویگن روبرو بودیم که در بخش های مختلف مورد استفاده قرار می گرفتند، اما آغاز فصل دوازدهم مثل یک آوار روی سر خواننده خراب می شود:«بوی گل و سوسن و یاسمن آید…».

از اینجا حتی لحن و زبان اثر تغییر می کند. انقلابی رخ داده که تمام شخصیت های داستان و همین طور راوی در حال وصف آن هستند:« روزی می رسه که حسرت شاه رو بخوریم! که شرمنده اش باشیم.»(ص ۳۵۳)، «اسلام دین خون و شمشمیره، نه دین گفت و گو و مدارا»(ص ۳۵۵)، «ملا جماعت فقط ریاکاری و دوزه بازی رو مثل وبا و طاعون پخش می کنه.»(ص ۳۶۷).

نویسنده که به مانند بسیاری از مردم ایران، دل خونی از انقلاب و خمینی دارد، در پنجاه صفحه آخر بغض فروخورده چندین ساله خود را بیرون می ریزد، بی آن که دیگر چندان به ارتباط لحن و ساختار فصول آخر با فصول پیشین بیندیشد. می شود حدس زد که برای نویسنده در این سطور گفتن حرف های ناگفته و باز کردن سفره دل خونین خودش بیش از هر چیز دیگری اهمیت دارد، در نتیجه حتی در اواخر رمان، آرش، قهرمان اصلی، به شکلی فراموش می شود و می ماند همان روستایی که پیش از انقلاب آباد شده بود( نماد آشکاری از ایران) و حالا در سالگرد بیست سالگی انقلاب، به یک ویرانه بدل شده. نویسنده با جملاتی تلخ تر از پیش رمانش را به پایان می رساند:«و آوا نمی دانست، چیزی بسی وخیم تر و بسیار تا بسیار مهلک تر از جذام زیر پوست همه ایران می خزد و می خزد و می خزد و این تازه بیستمین سالگرد انقلاب اسلامی بود.»

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمد عبدی
محمد عبدی
محمد عبدی، داستان نویس، منتقد فیلم و پژوهشگر هنر است. مقالات و‌ نقدهای او از سال ۱۳۶۸ تا به امروز در ایران و‌ خارج از ایران منتشر شده اند و تاکنون چهارده عنوان کتاب از او (از جمله رمان «پنج زن» و مجوعه مقالات تحت عنوان «و شبم پرستاره شد») به چاپ رسیده اند.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights