ادبیات جنایی در انگلستان با عصر ویکتوریا پیوند خورده و همواره در ژانر جنایی غنی بوده است. در فاصله سالهای ۱۹۰۱-۱۸۳۷ زمان سلطنت ملکه ویکتوریا در انگلیس، ژانر جنایی در ادبیات این کشور رونق گرفت و مشهورترین آن، مجموعه داستانهای آرتور کانندویل (داستانهای شرلوک هولمز) است. البته پیش از کانندویل نویسندگانی همچون ادگار آلنپو، چارلز دیکنز و ویلکی کالینز ادبیات جنایی را پایهگذاری کردند. بهاینترتیب آثار تلویزیونی و سینمایی نیز با اقتباس از ادبیات جنایی یا به طور مستقل در ژانر جناییـمعمایی، در انگلستان مخاطبان بسیاری دارد. مینیسریال دز به کارگردانی لویس آرنولد، بر اساس داستان واقعی دستگیری دنیس نیلسن، قاتل سریالی اسکاتلندی در لندن سالِ ۱۹۸۳ و بر مبنای کتاب کشتن برای همراهی (برایان مسترز) ساخته شده است. آنچه دز را از حیث تجربهی تماشا با دیگر آثار این ژانر متفاوت میسازد، حذف عباراتِ «چه کسی قاتل است» و «چگونه دست به قتل سریالی زده» و جایگزینی عباراتی خواهد بود مانند «قاتل به چه دلیل و با چه انگیزهای به این شیوه قربانیهای خود را به قتل رسانده است». قاتل در یکسوم ابتدایی قسمت اول از سه اپیزود سریال، شناخته میشود و در اولین بازجویی پلیس، به ارتکاب قتل اعتراف میکند. او قربانیان خود را با سیم هدفون، کراوات یا در وان حمام خفه میکرده، سپس آنها را قطعه قطعه میکرده و گاهی آن قطعات را در قابلمهای روی اجاق گاز، میجوشانده است. حال در چنین داستانی، انگیزهی قاتل مهمترین پرسش تعلیقآمیز فیلم است. اولین دستآویز برای یافتن پاسخ، رفتن به سراغ علم روانشناسی و واکاوی کودکی و شرایط خانوادگی و سپس شغلی قاتل است. ریشههایی که از کودکی دنیس نیلسنِ قاتل (با بازی دیوید تننت) در فیلم مورد اشاره قرار میگیرد، مانند تأثیر مرگ پدربزرگ محبوبش بر او و مشاهدهی جنازهی متوفی یا شغلش در آینده، هیچیک نمیتوانند پاسخ اقناعکننده و قطعی برای این مهمترین پرسش فیلم، داشته باشند. دنیس برای مدتی به عنوان پلیس مشغول به کار بوده است. گزارشهایی مبنی بر تمایل او به رابطه و نزدیکی با اجساد موجود در اداره پلیس منتقل شده و دنیس از خدمت پلیس کنار گذاشته شده است. باز هم پرسش بیپاسخ است. قربانیان دنیس اغلب مردان جوان بیخانمان و معتاد بودهاند. در رابطه با آنها تمایلات همجنسخواهانه نیز نمیتواند پاسخ پرسش ما به عنوان تماشاگر باشد. دنیس در زندان موقت تا زمان فرا رسیدن نوبت دادگاه محکامهاش، درخواست ملاقات با یک نویسنده (برایان مسترز) را میدهد. مسترز (با بازی جیسون واتکینز) در زندان حاضر میشود و سلسله ملاقاتهای او با دنیس شکل میگیرد.
رویارویی دنیس و مسترز میتواند ذهن تماشاگر را به این سمت سوق دهد که هدف دنیس از قتلهای سریالی خودنمایی، اظهار وجود و به رخ کشیدن خویشتن در درجه نخست و سپس کمک به دیده شدن اقشاری است که او قربانیان خود را از میان آنها برگزیده است. او در نخستین ملاقاتش با مسترز، درباره تیتر روزنامهها و واکنش آنها به خودش میپرسد. از مسترز میخواهد کتابی درباره او بنویسد. همزمان با آغاز فعالیت مسترز در زمینهی کتاب، دنیس نیز شروع به نگارش میکند و هربار مجموعه نوشتههای خود را در اختیار مسترز میگذارد. کارآگاه پیتر (با بازی دنیل مایز) میکوشد برای حل این پروندهی پیچیده و کشف هویت قربانیان دنیس، با مسترز ارتباط برقرار کند. اما این ملاقاتها راهی از پیش نمیبرد. نقطه عطف داستان جایی رخ میدهد که در اپیزود دوم، دنیس با حضور در دادگاه خود را از گناه ارتکاب قتل مبرا میداند. این کنش پرونده را به مسیر دیگری میکشاند. دنیس در پاسخ به علت این اقدام خود اشاره میکند که با آنچه تا رسیدن روز محاکمه شنیده و خود دریافت کرده است، دیگر نمیتواند به طور یقین خود را به دلیل ارتکاب قتل، گناهکار بداند. در حالی که اتهام قتل درباره دنیس قطعی تلقی میشود اما او خود را گناهگار نمیداند. شاید این بخش از داستان یادآور اثر ماندگار کریشتوف کیشلوفسکی (فیلمساز لهستانی) از مجموعه ده فرمان، یعنی فیلم کوتاهی دربارهی کشتن (۱۹۸۸) باشد. فیلم داستان وکیل جوان و تازهکاری است که وکالت قاتلی را بر عهده گرفته است، اما در انتها برای صدور رأی نهایی دچار تردید میشود و سرانجام قاتل اعدام میگردد.
از منظر دنیس میان قتل به عنوان یک گناه و آنچه او انجام داده است، تفاوت وجود دارد. برای القای این پیچیدگی در شخصیت دنیس، سریال مرهون بازی تأثیرگذار دیود تننت است. صورت آرام، خونسرد و با اعتماد به نفس تننت همراه با گریمی که چهرهی او را به شخصیت واقعی داستان نزدیک ساخته است، سبب میشود تماشاگر همراه او دچار تردید شود.
دز در پایان هیچ پاسخ قطعی برای پرسشهای پدید آمده در خلال روایت داستان ندارد، چراکه دز ساخته شده تا تماشاگرش را با تجربهی یک حادثهی واقعی و به غایت تأثیرگذار آشنا سازد و خلاف شیوههای رایج در ژانر جنایی، پرسشهای عمیقتری را در ذهن مخاطب پدید آورد. به گواه دیالوگ مسترز در سریال، دز نه دربارهی دنیسِ قاتل بلکه دربارهی چکونگی پدید آمدن دنیسهاست. یا به بیانی دیگر، دربارهی جامعهای است که زیر پوست آن دنیسها پدید میآیند و در طول پنج سال ۱۲ نفر را میکشند و زیر کفپوش خانهها، کمد لباسها یا زیر خاک باغچهی حیاطها ممکن است گورستانی بر پا باشد که صاحب آن به بوی تعفنش خو گرفته باشد.