کانون کتاب تورنتو، نهاد غیر انتفاعی بیطرفی است که در ماه سپتامبر ۲۰۰۶ با هدف بررسی تاریخ معاصر ایران در زمینههای اجتماعی، سیاسی، ادبی، فرهنگی و هنری در شهر تورنتو تشکیل شده است. نشستهای کانون کتاب، فرصت یگانهای است برای گفتوگوی مستقیم پژوهشگران برجستۀ تاریخ، فرهنگ و ادب ایران با علاقمهندان این زمینهها، فرصتی که تازهترین کتابها و جستارهای منتشرشده، معرفی و مورد بحث و برسی عموم قرار میگیرد.
نشستهای کانون کتاب معمولا در دومین جمعه هر ماه برگزار میشوند. مهمان این هفته کانون کتاب ، داریوش کریمی بود.
مهمان گفتوگوی این نشست، آقای داریوش کریمی، نویسندۀ کتاب «کوچه آخر» هستند. پرسش و پاسخهای این مطلب از این نشست خلاصه شدهاند.
آقای داریوش کریمی در کرمانشاه به دنیا آمدند، دوران نوجوانی او مصادف شد با انقلاب ایران، کتابخوانی دغدغۀ اصلی ایشان شد و سپس در تهران ادبیات انگلیسی خواندند. ترجمۀ کتابی در مورد آرای میخائیل باختین در نقد ادبی، به اسم «منطق گفتوشنودی» از تزوتان تودورف محصول همین دوره است. دو سه سالی در دانشگاه، ادبیات انگلیسی و نظریۀ ادبی تدریس کرد تا اینکه برای ادامۀ تحصیل به استرالیا رفت. در سال ۱۳۷۸ به بیبیسی پیوست و راهی لندن شد. برای مدتی برنامۀ ادبی روزنه را در رادیو تهیه و اجرا کرد. ده سال بعد یکی از چند سردبیری بود که در کار راهاندازی تلویزیون فارسی بیبیسی نقش داشتند. دو سال مسئول کار گزارشگران بیبیسی بود و پس از آن برنامۀ پرگار را تدارک دید و اجرای آن را هم به عهده گرفت.
رمان کوچۀ آخر اولین رمان شماست، این رمان به موضوع اعدامهای جمهوری اسلامی ایران در دهۀ ۶۰ میپردازد و ژانر پلیسی-معمایی دارد، چرا چنین ژانری را انتخاب کردید؟
ژانر پلیسی-معمایی، در ادبیات ایران به ندرت یافت میشود و این موضوع باعث تاسف است. رمانهای معمایی به لحاظ جذابیت و درگیری خواننده، ژانرهای بسیار جذابی هستند. بهعنوان یک پژوهشگر در حوزۀ نظریۀ پاسخ خواننده، من به شدت به ارتباط و تأثیرهای میان خواننده و نویسنده اهمیت میدهم. برای من، معنای یک متن بیشتر به درک خواننده مرتبط است تا نیت نویسنده. در نشستهای مختلف، این موضوع را گسترش داده و بحث میکنم.
بهعنوان مثال، فرض کنید یک خانه را که در آن درب را باز میکنید و روبهروی شما یک دیوار است، تصور کنید. با وارد شدن به فضاهای دیگر، این فضاها برای شما مملو از اسرار و رازها است.
حالا یک خانۀ دیگر را تصور کنید، یک خانۀ معمولی که با جابهجایی کمی، میتوانید اتاقها و فضاهای مختلف را پیدا کنید، از جمله، اتاق نشیمن، آشپزخانه و اتاقها.
در مقایسه، خانۀ اول که در آن احساس میکنید به سراغ چیزی شگفتزده خواهید رفت، مشابه ادبیات جنایی است. نویسنده در این حالت، از عنصر «رد پا» بهره میبرد که در آن سرنخهایی وجود دارد و خواننده را به حدس و گمان وادار میکند. بهعنوان مثال، داستان هرکول پوآرو، تلاش برای کشف حقیقت و پیچیدگیهای آن را به تصویر میکشد، این روابط و جذابیت را برای خواننده ایجاد میکند.
متاسفانه، این نوع کشش و رابطه در رمانهای فارسی به مقدار کمتری دیده میشود، مانند کتاب «فیل در تاریکی» از قاسم هاشمینژاد که در زمان نوشتهشدن اقبال زیادی داشت، اما به دلیل نبود عنصر جذابیت برای خواننده، به فراموشی سپرده شد.
در نهایت، مهمترین عنصر همان داستان است! اتفاقها و پیچیدگیهای روایت شده تا رسیدن به نتیجه، برای خواننده بسیار مهم است و «آنِ داستانی» چیزی است که باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد.
فکر میکنید که ژانر جنایی-معمایی بتواند در ادبیات ایران جایگاه خود را باز کند؟
بله، با شما موافقم! کتاب دوم من نیز در همین ژانر است و بسیار از آن لذت میبرم. اما مسئلهای وجود دارد که باید به آن توجه کرد: بسیاری از تصورهای دهههای ۵۰ و۶۰، مانند نیاز به نثر شاعرانه در کتاب، کمکم فراموش میشوند. احتمالاً خوانندههای جدید دوست ندارند که نثر کتاب شاعرانه باشد؛ بنابراین مهمترین امر داستان خود کتاب است. هر کتاب باید داستان خاص و ساختار منحصربهفرد خود را داشته باشد، یا حتی میتواند در مورد فلسفه باشد، اما همواره باید داستانی جذاب داشته باشد. اگر به تاریخ ظهور رمانها، مانند قرنهای ۱۷ و ۱۸ نگاه کنیم، متوجه میشویم که کتابهای برجسته همواره داستانمدار بودهاند، مانند آثار جیمز جویس، ژان پل سارتر و حتی کوندرا در قرن ۲۰.
وقتی دربارۀ ساختار متن در ادبیات معمایی صحبت میکنم، میتوانیم به مثالهایی از سیاست اشاره کنیم، مانند سانحه سقوط هلیکوپتر حامل رئیس جمهور ایران یا حمله به شهردار یکی از نواحی تهران. این موارد میتوانند موضوعهای جذابی برای نوشتن یک رمان جنایی باشند، اما مهمترین نکته این است که چگونه این اتفاقها در کنار هم قرار میگیرند. وقتی به ساختار و معماری یک داستان فکر میکنیم، مانند این است که در حال ساختن یک کاردستی چوبی هستیم، باید قطعههای کوچک را به دقت و آرامش در کنار هم قرار دهیم تا نهایتاً اثر هنری دلخواهمان را ایجاد کنیم.
دیدگاه شما دربارۀ ادبیات تبعید و مهاجرت چیست؟ آیا چنین ادبیاتی در ایران داریم؟
در حال حاضر، شرایط مهاجرت ایرانیان به شدت گسترده است. اغلب ایرانیان مهاجر، که بیشتر آنها تحصیلکردهاند، بهعنوان یکی از لایههای متمایز فرهنگی در جوامع جهانی، بهویژه در امریکا، شناخته میشوند. اما بسیاری از آثار ادبیات تبعید بیشتر به مسائل شخصی و داستانی پرداختهاند. برای اینکه ادبیات تبعید به صورت جهانی شناخته شود، نیاز است که از مسائل فردی فاصله گرفته و آثاری ارائه داد که از بیوگرافی فردی متمایز باشند. نمیتوان انتظار داشت با تمرکز بر مسائل شخصی، ادبیات تبعید به سطح جهانی برسد. احتمالاً دلیل آن این است که من به اندازۀ کافی از این ادبیات نخواندهام. همچنین، امروزه ایرانیان مهاجر در سرتاسر جهان پراکندهاند و اغلب در محل زندگی خود شناخت کافی از آثار ادبیات تبعیدی در سایر مناطق جهان را ندارند. بهعنوان مثال، شما ممکن است در کانادا زندگی کنید و لزوماً با آثار ادبیات تبعیدی که در آلمان یا فرانسه نوشته شدهاند، آشنا نباشید. بنابراین ادبیات تبعید نیاز دارد که مسائل را فراتر از تجربههای زیستی مطرح کرده و به گونهای منتشر شود که بتواند خود را به جامعۀ گسترده جهانی معرفی کند.
در توزیع و پخش این کتاب شما با چه مشکلاتی روبهرو بودید؟
بدون شک، در این مسیر نیز مشکلاتی وجود داشت؛ بهعنوان مثال، ناشر در فرآیند پخش و تولید این اثر با چالشهایی روبهرو شد. اما با توجه به پیشرفت دنیای دیجیتال، نسخۀ PDF این کتاب به صورت رایگان برای خوانندگان در ایران در دسترس قرار گرفت. همچنین، نسخۀ چاپی آن در خارج از ایران نیز با استقبال زیادی مواجه شد، اما جالب است که سهچهارم افرادی که این کتاب را خوانده بودند، از طریق نسخۀ PDF آن را تهیه و دانلود کرده بودند.
مشکل اصلی به نظر من این نیست که چگونه کتاب توزیع میشود، بلکه این است که ما به کتابها کمتر علاقهمند هستیم و آنها را کمتر میخوانیم. توجه ما به شبکههای اجتماعی باعث کاهش میزان دقت و تمرکز ما شده است. بنابراین، یک کتاب خوب، کتابی است که بتواند توجۀ خواننده را برای مدت طولانیتری به خود جلب کند و او را به خواندن تشویق کند. با ظهور سوشال مدیا و عدم تمرکز، مشکل جهانی ما این است که حتی اگر بخواهیم، کمتر موفق به خواندن کتاب میشویم.
شما فکر میکنید مخاطب اصلی ادبیات تبعید یا دیاسپورا چه کسانی هستند؟
میدانیم که در ایران کنونی با دو جهان مواجه هستیم؛ دوگانگیای که میان ایرانیان داخل و خارج کشور وجود دارد. هرچند هر دو گروه میتوانند به ادبیات تبعید علاقهمند باشند، بهعنوان مثال در کتاب «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» اثر رضا قاسمی، شاهد هستیم که این اثر با استقبال هر دو گروه مواجه شده و بهعنوان یکی از بهترین نمونههای ادبیات تبعید شناخته میشود. با این حال، به نظر من مخاطب اصلی این نوع ادبیات بیشتر ایرانیان مهاجر هستند، زیرا تجربههای مشابهی را از سر گذراندهاند و به همین دلیل به این موضوعها علاقهمندتر هستند. در کتاب «همنوایی شبانه ارکستر چوبها»، رضا قاسمی داستان زندگی یک نویسندۀ ایرانی در تبعید را روایت میکند و به بررسی تجربههای مهاجرت، تبعید و تنهایی میپردازد. در مقابل، در کتاب «کوچه آخر»، تمام شخصیتها و پیچشهای داستانی در بستر ایران پس از انقلاب قرار دارند. بسیاری از ایرانیان مهاجر، از جمله خود من، تجربههای ایران پس از انقلاب و دهۀ شصت را از نزدیک لمس کردهاند و به همین دلیل این داستانها برایشان قابلتوجه و جذاب است.
به نظر شما اگر این کتاب ترجمه بشود، چقدر خواننده غیر ایرانی میتواند با آن ارتباط بگیرد؟
این روزها ایران در مرکز توجههای جهانی قرار دارد و موضوع ایران و ایرانیان میتواند بسیار جذاب باشد. این کتاب روایتگری است که یک پا در ایران و یک پا در جهان غرب دارد. راوی بین این دو جهان در رفتوآمد است، رفتارها و آداب ایرانی را حفظ کرده و همزمان برخی رفتارهای غربی را نیز به خود گرفته است. برای مثال، تنها با سگش به پارک میرود که این رفتار شبیه به رفتار یک مرد اروپایی است. حتی میبینیم که نوع کارکردن او تحت تأثیر فرهنگ انگلیسیزبان است، اما در بسیاری از جنبهها بسیار ایرانی است و مانند دههشصتیها رفتار میکند؛ مثلاً وقتی با مسئلهای پیچیده مواجه میشود، نمیتواند بهراحتی از آن عبور کند یا حلش کند.
در این کتاب، مکانهای مختلفی از ایران و خارج از ایران به تصویر کشیده شدهاند، مانند شهر وینچستر، لندن، پل واترلو و بازار وینچستر. این تنوع مکانی به رمان فضایی گسترده و جذاب بخشیده و میتواند برای خوانندۀ غیرفارسیزبان هم جالب باشد. به همین دلیل، معتقدم که این رمان میتواند برای خوانندههای غیرفارسیزبان نیز جذابیت زیادی داشته باشد.
همچنین فکر میکنم بهتر است که ترجمۀ این کتاب توسط یک نیتیو اسپیکر انجام شود. زیرا زمانی که خودمان ترجمه میکنیم، ممکن است نتوانیم از فعلهای چند قسمتی به درستی استفاده کنیم و کتاب را به زبان امروزی و روانتر بنویسیم. اگر یک مترجم بومی این کار را انجام دهد، دیالوگها بهتر میتوانند منظور را منتقل کنند و کتاب به شیوهای نزدیکتر به زبان محلی نگاشته شود.
در کتاب میبینیم که شخصیت صنم جذابترین شخصیت داستان است آیا شما تعمدی داشتید که یک شخصیت زن جذابترین شخصیت را داشته باشد؟
خیر، تعمدی در کار نبوده است. گرچه من معتقدم داستان به یک شخصیت مرکزی نیاز دارد. هدف من این بود که پیچیدگی شخصیت سعید را با استفاده از صنم بهعنوان آینهای در مقابل او به تصویر بکشم تا از این طریق پیچیدگیهای شخصیتها بهتر نمایان شوند. وجود این شخصیتها داستان را جذابتر و پرپیچوخمتر کرده است. در بخشهایی از متن میبینیم که داستان بسیار رمانتیک شده و این در یک اثر جنایی بسیار جالب است.
یکی از نگرانیهای من در نوشتن این کتاب، بخشهای اروتیک آن بود. من نمیخواستم این بخشها خامدستانه به نظر برسند. این چند صفحه زمان و انرژی زیادی از من گرفت، زیرا میخواستم احساس نشود که این قسمتها به صورت ناشیانه نوشته شدهاند. حتی زمانی که اولین نسخۀ چاپی به دستم رسید، همچنان مایل بودم آن قسمتها را تغییر دهم.
نکتۀ دیگری که به سوال قبلی نیز مربوط میشود و میخواستم به آن اشاره کنم، تفاوتهای نگارش به انگلیسی است که میتواند نکتۀ مثبتی در ترجمۀ کتاب باشد. آنچه که واضح است، دشواری نوشتن دربارۀ مسائل اروتیک به زبان فارسی است. در زبان فارسی، نوشتن دربارۀ این مسائل سختتر و عجیبتر به نظر میرسد، زیرا تابوهای فرهنگی و پردههای زیادی وجود دارد. در حالی که در زبان انگلیسی میبینیم که چنین محدودیتهایی کمتر وجود دارد و بسیاری از صحبتها را میتوان به راحتی منتقل کرد. این تفاوتها باعث میشود که در نوشتن به زبان فارسی با چالشهای بیشتری مواجه شویم.
با توجه به پسزمینۀ این رمان فکر میکنید که نقش این رمان در مسیر عدالتخواهی چه میتواند باشد؟
همانطور که بارها بیان کردهام، یک رمان باید در ابتدا دارای یک داستان جذاب باشد. نویسنده نباید با هدف خاصی بنویسد، بلکه باید یک داستانی جذاب ارائه دهد. بهعنوان یک نویسنده در رمان «کوچه آخر»، با وجود علاقهام به مسائل سیاسی، تمرکزم بر روایت داستان جذاب و پرکشش بوده است. همچنین در رمان دوم، رمانی که در دهۀ ۶۰ میگذرد و ماجرای جنایتی را روایت میکند که در محیط نظامی اتفاق میافتد، تلاشم بر پردازش دقیق پِیرنگ داستان بوده است، بدون این که نظر خاصی را به تصویر بکشم.
در مورد تاثیر یا نقشآفرینی این ژانر در ایران چه نظری دارید؟
به نظر من، در ادبیات هر ژانری، از جمله ادبیات جنایی، مهمترین نقطه این است که نویسنده قادر باشد تصویر واقعی و عمیقی از جوامع و زندگیها را بنماید، بدون این که محتوا فقط به سمت پیامدهای سیاسی یا اجتماعی خاصی کشیده شود. بهعنوان مثال، رمانهای جوزف کمرا چون «تاریکی»، در قالب داستانی تاریک، اجتماعی و روانشناسانه، به تجسم و پردازش دورهای از زندگی میپردازند، بدون این که داستان به سمت افکار سیاسی یا ایدئولوژیک متمرکز شود.
آثار جیمز جویس مانند دوبلینیها، نیز به گونهای نمایانگر احوال مردم در دوران خاصی هستند، اما با تمرکز بر داستان و شخصیتها که از این جوامع برآمدهاند. در مورد نویسندگانی مانند صادق چوبک، ایرانِ زمانِ خاصی را با تمام تنوع و واقعیتهایش به تصویر میکشند.
از طرفی، این روزها برخی از رمانها به منظور ترجمه و جذب بازار خارجی نوشته میشوند، این موضوع ممکن است تأثیری کمتر در طول زمان داشته باشند، زیرا عمدتاً بر روی پیامدهای بازاریابی تمرکز دارند تا تجسم عمیق و واقعیتهای زندگی. به نظر من، اصلیترین مسئله در هنر ادبی این است که توانایی برانگیزش خواننده را داشته باشد و او را درگیر داستان کند، به گونهای که هم لذت برد و هم به فکر فرو برود، بدون این که نویسنده نیاز داشته باشد انتقادی خاص را به تصویر بکشد.
آیا داستان شما داستانی قهرمانمحور است؟ مثل داستان شرلوک هولمز.
خیر! رمان من بر محور قهرمانی نیست، بلکه محور داستان و معما است. شما دوست دارید آن را بخوانید و ببینید که به کجا میرسد. اگر شخصیتها در داستان من مهم هستند، این به خاطر آن است که آنها در حل معماها و گرهگشایی داستان نقش دارند و داستانهای جنایی شخصیتهای پیچیدهای را در بر میگیرند.
تاریخ ایران بهعنوان یک موضوع کاملاً سیاسی شناخته میشود و در مورد درستی و نادرستی آن، تقریباً توافقی وجود ندارد. با توجه به علاقهمندی شما به فرم قصهگویی و بازیگوشی هنری، به دهۀ شصت که یکی از بحرانیترین دورههای تاریخ ایران است، علاقهمند هستید. به نظر شما، چه موهبتها و چالشهایی این نگاه ویژۀ ایرانی به تاریخ برای شما به وجود آمده است؟
در نوشتن یک داستان خوب، به جای وارد کردن قطببندیهای سیاسی، به تنظیمات جذاب و بازیگوشانهای در فضای سیاسی اهمیت داده میشود. دهۀ شصت، دورهای پرجنجال است، اما با داستان موفق میتوان از بسیاری از چالشها پرهیز کرد. نقش فعال راوی بسیار اساسی است، زیرا او باید در تعامل بین خواننده و نویسنده نقش داشته باشد.
یک خاطرۀ خاص از دانشگاه کردستان دارم، برای زمانی که درس میدادم. کتاب «وداع با اسلحه» اثر همینگوی را در آن زمان که تب جنگ هنوز زنده بود به دانشجویانم معرفی کردم. عجیب است که در حین بحث، دانشجویان بهجای این که بیشتر دربارۀ جنگ صحبت کنند، بر روی بخشهای عاشقانه و اروتیک تأکید داشتند. این نشان میدهد که خوانندگان قادرند متن را به شیوهای تغییر دهند که مربوط به زمینۀ اجتماعی و سیاسی خودشان باشد، نه آنچه نویسنده تصور کرده است.
در کتاب دوم من، که یک داستان معمایی و گرهگشای جنایت است، محیط سربازی و خدمت نیز به خوبی انعکاس شده است. من متوجه شدم که در نوشتن دیالوگها، باید به تفاوتها و شیوههای صحبت کردن افراد از قومیتها و گویشهای مختلف توجه ویژهای داشته باشم. این چالشی بزرگ برای نویسنده است که به جز داستان، باید بر روی محاورهها نیز کار کند.
بهعنوان فردی که خارج از ایران زندگی میکنم، نگرانیهایی دربارۀ زبان فارسی دارم و نمیخواهم با ادغام با زبانهای بیگانه از زبان فارسی دور شوم. آیا شما هم این چالش را تجربه میکنید؟
البته من نیز دغدغۀ زبان مادری را دارم، اما شغل من در پرگار، توانسته به من کمک کند تا زبان مادریام تقویت شود. بهعنوان مثال، قبل از هر برنامه با مهمانان تماس میگیرم تا موضوع آن برنامه را مشخص کنم. همچنین، چند روز قبل از ضبط برنامه نیز با مهمانان تماس میگیرم. مدتزمانِ این تماسها معمولاً طولانی هستند، مثلاً ممکن است به مدت شصت یا هفتاد دقیقه باشد تا به دقت هماهنگی لازم را با مهمان و خودم داشته باشم، تا موضوعات مورد بحث را مشخص کنیم و مهمانم نیز شگفتزده نشود. این فرصت به عنوان یک نویسنده به من داده شده که بتوانم بیشتر با زبان فارسی در تماس باشم، در واقع من فقط دانشآموزی هستم که تکالیفم را به خوبی انجام میدهم.
چقدر در نوشتن این رمان، در این شیوه روایتگری، خودتان مچ خودتان را گرفتهاید؟
در کتاب دوم، بارها مشغول تصحیح خود شدهام؛ به طور مثال، به خودم گفتهام که یک ستوان دهۀ شصت در ژاندارمری چنین حرف نمیزند. ژانر معمایی جنایی بسیار محافظهکارانه است، که من بهعنوان یک فرد سیاسی همیشه سعی کردهام نظرهای سیاسی خود را نادیده بگیرم. این ژانر به دنبال حقیقتجویی و اعمال عدالت است، جایی که کارآگاهان سعی دارند به حقیقت دست یابند.
در رمانهای این ژانر، نویسنده باید توانایی ایجاد اختلال در داستان و سپس برقراری نظم را داشته باشد؛ بهعنوان مثال، در پایان رمانهای پوآرو، بازگشت به نظم رخ میدهد. در کتاب من نیز همین طور.
ما نیاز داریم تا تحقیق کنیم و آنچه که اتفاق افتاده است، بهدرستی ثبت کنیم. چه این ثبت کردن روایت و چه گزارشی تاریخی باشد.