دیدگاه‌های ناشی از بغض و کینه نمی‌تواند ادبیات تولید کند / گفتگو با واسینی اعرج، رمان‌نویس برجستۀ جهان عرب

مصاحبه‌کننده: شکوه حسینی·

واسینی اعرج، زادۀ هشتم آگوست در روستای سیدی بوجنانِ تلمسان الجزایر، ساکن پاریس و استاد تمام دانشگاه سوربن و همزمان دانشگاه الجزایر، یکی از رمان‌نویسان برجستۀ جهان عرب است. وقتی به دنیا آمد، الجزایری‌ها تازه مبارزات خود را با استعمارگران فرانسوی آغاز کرده بودند و او خیلی زود پدرش را در این راه از دست داد. او فرزند انقلاب الجزایر است. مادرش اصرار داشت که در کنار زبان فرانسه که زبان رسمی کشورش بود، عربی را که آموزش رسمی آن ممنوع بود، در مکتب‌خانه بیاموزد. به قول خودش، زبان عربی به سراغ او نیامد بلکه او بود که به سراغ عربی رفت و آن را فراگرفت. این خود حکایتی شنیدنی دارد که بارها خودش به شیرینی نقل می‌کند که چگونه روزی از مکتب‌خانه به زعم خودش قرآنی را ربوده و تمارض کرده تا سر صبر آن را در خانه بخواند و بعد متوجه شده که آنچه می‌خواند قرآن نیست، بلکه کتاب هزارویکشب است. همین اتفاق وی را شهرزاد قصه‌گو کرده و او همیشه و هنوز خود را عاشق و وامدار این کتاب می‌داند. واسینی بیش از سی رمان به عربی و فرانسه نوشته و جوایز برجستۀ بسیاری را برای رمان‌ها و مجموعه آثارش کسب کرده، آخرین و شاید مهم‌ترین‌شان جایزۀ نوابغ العرب است که به نوعی نوبل عربی محسوب می‌شود. وی چند مجموعۀ داستان کوتاه و چند کتاب پژوهشی نیز در کارنامۀ ادبی‌اش دارد.

این گفت‌وگو به بهانۀ یکی از رمان‌های او با عنوان «میّ، شب‌های ایزیس کوپیا؛ سیصدویک شب در جهنم عصفوریه»[۱] ترتیب داده شده که من افتخار ترجمه‌اش را داشته‌ام و به‌تازگی نشر ثالث آن را روانۀ بازار کرده است.

واسینی اعرج

جناب آقای دکتر واسینی از اینکه در لابه‌لای سفرها و مشغله‌های فراونتان وقتی را در اختیار من گذاشتید، سپاسگزارم. البته از همان ابتدا که در سال ۱۳۹۳ به پیشنهاد دوست عزیزم جناب آقای دکتر موسی بیدج، شاعر و مترجم برجستۀ ایرانی به شما ایمیل زدم و شما با سعۀ صدر پاسخ دادید و دعوت مرا با فروتنی پذیرفتید، شخصیت اخلاقی شما که بسیار بزرگ‌تر و درخور توجه‌تر از چهرۀ ادبی‌تان است بر من آشکار شد. من یک بار دیگر هم افتخار میزبانی شما و همسر گرامی‌تان خانم دکتر زینب الاعوج را داشتم. دربارۀ سفرهایتان به ایران حتما صحبت خواهیم کرد. عجالتا با آنکه بیشترِ رمان‌های شما از نوع رمان تاریخی هستند و رمان «میّ» هم بر اساس زندگی «میّ زیاده» از زنان نامدار و پیشتاز فمینیسم در جهان عرب نوشته شده، اما شما رمان‌های عاشقانه هم دارید مانند گردنبند یاس[۲] یا کولی‌ها هم عاشق می‌شوند[۳]. به نظر خودتان آیا رمان «میّ؛ شب‌های ایزیس کوپی»ا یک رمان عاشقانه است؟ و آیا مانند بیشتر رمان‌هایتان ردپای تجربه‌های شخصی‌تان در آن پیدا می‌شود؟

واسینی اعرج: رمان «میّ» قطعا یک رمان عاشقانه است و این موضوعی پیچیده و انکارناپذیر است. میّ در نوجوانی عاشق پسرعمویش (ژوزف) بود که برای گذراندن یک بورس تحصیلی در رشتۀ پزشکی او را ترک کرد و به فرانسه رفت، بدون آنکه با وی مشورتی کند یا حتی به او اطلاعی دهد. این موضوع به یک تروما برای «میّ زیاده» تبدیل شد و این حالت افسردگی در طول زندگی همواره همراهش بود، به‌طوری که هرگز نتوانست خود را از این تجربۀ احساسی بیرون بکشد. می‌شود گفت ژوزف تمام کودکی میّ را تسخیر کرده بود و با آنکه به فرانسه رفت و کاملا از او بُرید و حتی ازدواج کرد، میّ همچنان درگیر این رابطه بود. شاهدش هم این است که در اواخر عمرش پس از مرگ جبران خلیل جبران (که بعدا به رابطه‌اش با «می زیاده» اشاره خواهم کرد) و در پی او مرگ پدر و مادرش، به دنبال یک پناهگاه با ژوزف تماس گرفت. ژوزف هم تازه همسرش را از دست داده بود و گویی یک میل درونی آنها را به سوی احیای رابطه‌ای قدیمی کشاند. اما ژوزف کلاهبردار و دروغگو بود. از پاریس به سراغ میّ در قاهره رفت و به او پیشنهاد داد تا برای التیام دردهایش به همراه او به بیروت برود. ژوزف از میّ خواست تمامی املاک موروثی پدرش و حتی خانه‌اش در بیروت را به نام او کند تا به اصطلاح امورش را در بیروت رتق و فتق و از اموالش حفاظت کند. میّ هم با اعتماد و عشقی که به او داشت این کار را کرد و این ضربۀ مهلک و ویرانگری برایش بود و وقتی پیگیر حقوقش شد، ژوزف با همدستی دوست انگلیسی‌اش که پزشک بیمارستان روانی عصفوریه بود، او را به زور به آنجا برد و مدتها طول کشید تا دوستش امین ریحانی او را از عصفوریه نجات داد. این روان‌زخم در درون میّ ریشه کرد و تراژدی میّ در این بود. برخی آدم‌ها در تجربۀ عشقی خود وقتی طرفشان مسیر دیگری را انتخاب می‌کند، همچنان به او وابسته می‌مانند و این یک حس بیمارگونه به آنها می‌دهد. از این نظر این یک رمان عاشقانه و در عین حال تراژیک است، به خاطر زندگی غم‌انگیز میّ و به خاطر عشق ناممکنِ او. میّ دیگر تا پایان عمر نتوانست شخص دیگری را دوست بدارد به جز یک تجربۀ کوتاه با محمود عقاد[۴].

البته تراژدی میّ بزرگ‌تر از این‌هاست. تراژدی اجتماعی است. باورش سخت است که آدمی سالم و عاقل را به بیمارستان روانی ببرند. این تجربه‌ای سهمگین بود و او بهایی سنگین برای آن داد. دربارۀ نسبت رمان با تجربۀ شخصی خودم باید بگویم، رمان‌های تاریخی ویژگیِ خاصی دارند و حتما بخشی از تاریخ را بازنمایی می‌کنند. از طرفی، قطعا چیزهایی در ناخودآگاه فرد هست که به سراغ چنین موضوعاتی می‌رود اما رمان «میّ زیاده» بالاتر از این حرف‌هاست و قطعا پیچیدگی‌های بیشتری از یک تجربۀ شخصی برای من دارد.

واسینی اعرج

شما دربارۀ شخصیت‌های واقعی یا حتی تخیلی دیگر هم رمان نوشته‌اید مثلا امیر عبدالقادر جزایری، دون کیشوت یا لولیتا. دربارۀ «میّ زیاده» گفته و نوشته‌اید که جملۀ او که «امیدوارم پس از این کسی بیاید که مرا منصفانه قضاوت کند» شما را به نوشتن این رمان فراخوانده است. پروژه میّ چگونه اتفاق افتاد؟ یک انتخاب بود یا کشف و الهامی شهودی؟

واسینی اعرج: طبعا هیچ رمانی از خلأ زاده نمی‌شود بلکه از یک پرسش ناشی می‌شود، از یک تکانۀ روانی، از مشاهده‌‌ یا خواندن چیزی که موضوعی را در انبان خاطرات ما بیدار می‌کند. در دانشگاه از من خواسته بودند دربارۀ «نقش زن روشنفکر در کشورهای عربی» پژوهشی ارائه کنم. دیدگاه غربی نسبت به این موضوع قدری جزمی است اما ما زنانی را می‌شناسیم که در جریان روشنفکری جهان عرب مؤثر بوده‌اند و از جملۀ ایشان می‌توان «میّ زیاده» را نمونه آورد. بالطبع من با چهرۀ فرهنگی میّ آشنا بودم و می‌دانستم نقشی اساسی در جنبش فمینیستی در جهان عرب داشته است. نوشته‌هایش را خوانده بودم، در باب روشنفکری، دربارۀ زنان مبارز، دربارۀ تحولات جوامع به ویژه در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ که او حضوری جدی در این عرصه داشت، هم در جنبش‌های زنان که به دوران عثمانی بازمی‌گردد و هم آنچه مرتبط با جریان‌های فمینیستی در غرب است. «میّ زیاده» نقش بسیار مؤثری در این زمینه در جهان عرب ایفا کرده است. این نوع روشنفکران با آگاهی بالا و ویژه‌ای که داشتند، به افق‌های اجتماعی و فرهنگی دوردست‌تری نگاه می‌کردند و تلاش‌های آنان در این زمینه بسیار مهم است.

در مسیر مطالعه به چیز عجیبی برخوردم. به این جمله که می‌گوید: «امیدوارم پس از مرگم کسی بیاید که به انصاف مرا قضاوت کند». از خودم پرسیدم یعنی چه؟ چرا باید زنی باهوش و بزرگ و روشنفکری مثل «میّ زیاده»، با جسارت و امکاناتی که داشت چنین حرفی بزند؟ این به عقل من جور درنمی‌آمد و نمی‌توانستم درکش کنم. بعدها کوشیدم در این زمینه تحقیق کنم و می‌توان گفت این جمله محرّک و انگیزۀ اصلی من در نوشتن این رمان بود. به دنبال این پرسش من از دایرۀ زندگی ادبی «میّ زیاده» فراتر رفتم و وارد زندگی شخصی‌اش شدم و فهمیدم که او را نمی‌شناسم. آنچه من از جنبۀ ادبی شخصیت او می‌دانستم جزء کوچکی از زندگی او بود. پس وارد جزئیات شدم، روزنامه‌ها و مجلات آن زمان را مطالعه کردم. به بیروت سفر کردم و به خانه‌اش در شحتول رفتم. حتی سراغ خانۀ مادری‌اش در فلسطین رفتم. می‌دانید که او از طرف مادر، فلسطینی و از طرف پدر، لبنانی است. همۀ جاهایی را که او در آن زندگی کرده بود دیدم. حتی به دیدن عصفوریه رفتم. البته آنجا تغییرات اساسی کرده ولی به هر حال هنوز چیزهایی از او در آن دریافت می‌شود. به این ترتیب کوشیدم تا از خلال همۀ اینها یک جهان داستانی بسازم. طبعا از روی اسناد و مدارک بود که فهمیدم او را به بیمارستان روانی برده‌اند و او تقریبا یک سال در آنجا بوده است تا اینکه دوستش امین ریحانی سروکله‌اش پیدا می‌شود و با تلاش بسیار او را از آنجا بیرون می‌آورد و به زندگی بازمی‌گرداند. اما ضربه‌ای که به او وارد شده بود و افسردگی‌ای که تا عمق جانش نفوذ کرده بود، باعث شد تا نتواند بیش از این مقاومت کند و اندک زمانی بعد به مصر بازگشت و از دنیا رفت. البته در آنجا هم یک سخنرانی برایش ترتیب دادند اما برای او همه چیز تمام شده و ادامۀ زندگی برایش مشکل بود. بنابر این من بیشتر درگیر این تراژدی شدم و این جمله مرا به تحقیق و جست‌وجو کشاند و صد البته کاری بسیار سنگین و سخت بود زیرا وقت بسیاری را می‌طلبید و اگر چنین وقتی را نمی‌گذاشتم نمی‌توانستم رمانی در این سطح بنویسم.

در این اثناء دریافتم که «میّ زیاده» در آسایشگاه روانی یک کتاب مهم به نام شب‌های عصفوریه نوشته و در آن دربارۀ تمام زندگی‌اش سخن گفته است. این را یک جا در گفت‌وگویی با امین ریحانی بیان کرده و مسئولیت تمام رنج‌هایش را به گردن پسرعمویش انداخته بود که زمانی عاشقش بوده و بعد در حقش جفا کرده و دو دست‌نوشته‌اش را از او ربوده است، یکی همین دست‌نوشتۀ (شب‌های عصفوریه) و دیگری نامه‌هایش به جبران خلیل جبران. آن نامه‌ها بعدها در خانه‌اش پیدا می‌شود و این را خانم پژوهشگری سوری در تحقیقاتش دربارۀ زندگی میّ آورده است و بعد تحت عنوان الشعله الزرقاء (شعلۀ کبود)[۵] منتشر می‌کند که شامل نامه‌نگاری‌هایش با جبران می‌شود. این نامه‌ها خیلی زیبا و جذاب است اما آن‌گونه که عده‌ای معتقدند، مکاتبه‌ای عاشقانه محسوب نمی‌شود. افکاری است که به ذهنش خطور کرده ولی جبران در واقع نمادی برای عشق او نیست، زیرا دور و بر جبران زنان بسیاری بودند اما میّ مردی می‌خواست که تنها از آنِ او باشد، نگاه او سنتی بود و عشق‌های مشترک را برنمی‌تابید. جبران از این نظر برای او الگو و نمونه نبود، بلکه به لحاظ ادبی و فرهنگی جایگاهی ویژه برایش داشت و او را گرامی می‌داشت و علاقه‌اش به او از این باب بود و به او احترام می‌گذاشت و افکارش برای میّ با ارزش بود که در نامه‌هایش به آن اشاره کرده است. آنها هیچ‌گاه با هم دیداری نداشتند و به نظر من اگر این عشقی جدی و عمیق بود، بالاخره آنها یکدیگر را می‌دیدند. من به آنچه خیلی‌ها دربارۀ عشق اسطوره‌ای میان این دو می‌گویند اعتقادی ندارم چون آنها خیلی راحت می‌توانستند سفر کنند. جبران در ایالات متحده زندگی می‌کرد اما به پاریس رفت، به ایتالیا سفر کرد. میّ هم به سفرهای خارجی رفته بود. بنابراین، من به این که می‌گویند «میّ زیاده» و جبران خلیل جبران عشقی مقدس داشتند، اعتقادی ندارم. ضمن اینکه اگر میّ عاشق جبران بود، دیگر وارد رابطه‌ با محمود عقاد نمی‌شد.

به هر صورت، این جمله بسیار مفید و مؤثر بود و مرا به زندگی میّ کشاند، اما به تلاشی شایان نیاز داشت. در واقع این عبارت، جرقه‌ای بود برای ظرفیت پنهانی که در خود ذخیره داشت و من سفرهای زیادی برای آن کردم چون معتقدم رمان صرفا یک روایت ساده نیست بلکه یک جست‌وجو و یک کنکاش است. باید سفرها و جست‌وجوها کنی، به ویژه اگر رمان مربوط به یک شخصیت واقعی باشد و صرفا یک تخیل نباشد.

می زیاده 1

میّ زیاده هم‌دورۀ فمینیست‌های نسل اول مانند ویرجینیا وولف بود و شما هم اشاره کردید که جزو پیشتازان فمینیسم در جهان عرب به شمار می‌رفت و در این باره کتاب‌ها و سخنرانی‌های زیادی داشت. آیا می‌توان گفت که مسئله اصلی رمان شما، حقوق زنان است؟

واسینی اعرج: قطعا همین‌طور است. میّ به مسئلۀ آزادی زنان بسیار توجه داشت اما این موضوع را بسیار آرام دنبال می‌کرد. دلیلش هم واضح است، او زنی از اقلیت مسیحی در جامعۀ اسلامی بود. حتی به او اتهام‌های زیادی وارد کردند که با افکار و ایده‌هایش دارد جامعه را فاسد می‌کند. او از اولین منادیان آزادی زنان در جهان عرب بود و دربارۀ آزادی زنان کتاب‌های مهمی نوشت. او ارتباط مستقیمی با جنبش فمینیسم داشت اما فعالیتش سیاسی نبود، بلکه بیشتر فرهنگی بود. او به فرهیخته‌پروری اعتقاد داشت، به این معنا که صرفا با سخنرانی نمی‌شود فرهنگ زنان را بالا برد بلکه باید فرصت‌هایی برای آموزش و روشنگری زنان ایجاد کرد تا زنان ارزش آزادی را دریابند و برای زندگی خود برنامه‌ریزی کنند، همسر مناسب برگزینند و در حق ازدواج آزاد باشند و مسائلی از این قبیل از ارزش‌هایی که هیچ‌کس در آنها اختلاف نظری ندارد و حتی خود اسلام هم با این ارزش‌ها موافق است اگرچه شرایطی برای آن قائل شده است.

اما این مسائل در دهۀ ۱۹۲۰ ساده‌ نبود. به مدرسه رفتن و درس خواندن و فرهیخته شدن و ایجاد نوعی مقاومت درونی در زنان عادی نبود. در دورۀ «میّ زیاده» اینها کارهای سختی بود ولی با وجود این، به باور من «میّ زیاده» نقش بسیار مهمی در آزادی زنان داشت زیرا تمامی نوشته‌هایش پیرامون همین قضیه است. او دربارۀ ستم‌هایی نوشته است که زنان عرب متحمل می‌شوند. او از زن مسیحی یا مسلمان حرف نمی‌زند و کاری به دین ندارد، بلکه از زن عرب می‌نویسد. طبعا او ماهیت ادیان یا سنت‌ها را مورد انتقاد قرار می‌دهد اما به طور کلی زمینه‌هایی که در آن فعالیت می‌کرد، زمینه‌های فرهنگی، آموزشی، پرورشی و امثال آن است. او دربارۀ ضرورت تحولات ساختاری در فرهنگ و آموزش و پرورش زنان سخن می‌گفت و فارغ از مسائلی نظیر دین یا سنت، به آزادی زن اعتقاد داشت. ملاحظه می‌کنید تمامی تلاش‌های او در زمینۀ ادبیات، اندیشه، فرهنگ و جامعه است. او دربارۀ مسائلی حرف می‌زد که در آن زمان مسائل حاشیه‌ای محسوب می‌شدند اما اعتقاد داشت که اگر می‌خواهیم پیشرفت کنیم باید جامعه از دایرۀ عقب‌ماندگی خارج شود و مسیر مدرنیته را پیش گیرد، البته بدون اینکه معتقد به تقلید از غرب باشد. به رغم اینکه او در فضای فرهنگ فرانکوفونی رشد یافته بود و اولین نوشته‌ها، مقالات و کتاب‌هایش به زبان فرانسوی بود و زبان‌های بسیاری را می‌دانست اما اعتقاد به حرکتی آرام داشت. او معتقد بود راه رفتن در این مسیر مثل گام برداشتن در میدان مین است و بنابراین باید بسیار با احتیاط حرکت کرد تا مبادا چیزهای اصیل به ضد خود تبدیل شوند. بنابراین می‌توان «میّ زیاده» را یکی از منادیان آزادی زن در جهان عرب دانست.

می زیاده 1

میّ زیاده هم‌روزگار بسیاری از شخصیت‌های برجستۀ معاصر عرب هم بود و شما نام بسیاری از آنان را در رمان آورده‌اید و به این موضوع مرتبا اشاره کرده‌اید که آنها با اینکه رابطۀ نزدیکی با میّ داشتند و به مدت بیست سال در نشست‌های شب‌های سه‌شنبه در خانۀ او شرکت می‌کردند، اما وقتی او به عصفوریه برده شد هیچکدام از او حمایت نکردند و تنهایش گذاشتند، حتی برخی علیه او حرف زدند. می‌توان گفت رمان تا حد زیادی در بازنمایی چهرۀ پدرسالار و مردسالارِ نخبگان عرب در نیمۀ اول قرن بیستم و تناقض موجود در رفتار فردی و اجتماعی آنها موفق بوده است. به نظر شما آیا نخبگان عرب هنوز هم درگیر این عقب‌ماندگی تمدنی یا به قول خودتان «مدرنیتۀ معیوب» هستند؟

واسینی اعرج: به باور من هنوز هم این مشکل وجود دارد. ما دو گروه نخبه داریم یکی نخبگان روشنفکر هستند و یکی هم نخبگان دینی. علمای دین که از اول تکلیف خودشان را با موضوع زن روشن کرده‌اند. زن را در خانه محصور کرده‌اند و جنس مذکر حق مطلق دارد که هر کاری دلش می‌خواهد بکند. چهار زن بگیرد و مواردی از این قبیل که همه می‌دانیم. این همان نگاه سنتی است که در اوایل قرن بیستم هم حاکم بوده است. «میّ زیاده» اراده کرد که به عنوان یک انسان برای تغییر این اوضاع تلاش کند و حق زن را در وجود، در انتخاب و حتی حقش را در فریاد زدن علیه این وضع به او بازگرداند، اما نخبگانی که در مقابل او بودند چنین فکری نداشتند. از نظر فرهنگی همۀ آنها در کتاب‌های فرانسوی و انگلیسی خوانده بودند که زن به درجه‌ای از آگاهی رسیده است که می‌تواند برای زندگی خود و شیوۀ زندگی تصمیم بگیرد و آزادی فردی داشته باشد اما در عمل نمی‌توانستند بپذیرند که زن مثل مرد آزاد باشد. از نظر قانون‌های اساسی کشورهای عربی چه اکنون و چه حتی در گذشته، زن و مرد در حقوقشان یکسان هستند اما در زندگی روزمره هرگز چنین نیست، یعنی در آزادی جنسی، انتخاب همسر و چندهمسری، زن هیچ حقی ندارد و همۀ حقوق از آنِ مرد است. «میّ زیاده» چند همسری را امری اهانت‌آمیز برای زن می‌دانست. البته او دست‌پروردۀ فرهنگ کلیسایی مسیحی بود اما در عین حال منبع الهامش فرهنگ غربی بود و نمی‌توانست با چنین چیزهایی کنار بیاید و تغییر این اوضاع برایش بسیار مهم بود. اما نخبگان مرد قادر به پذیرش این موضوع نبودند و معضل آنان این بود که میّ دو حالت داشت. یکی اینکه خواهان تغییر بود که یک مرتبۀ انسانی و طبیعی و امری واقعی بود و حق هر انسانی است که بخواهد جامعه‌اش به‌روز و برخوردار از دست‌آوردهای مدرنیته باشد. از سوی دیگر، آن مردان وقتی به موضوع آزادی زنان می‌رسیدند، پذیرش این امر برایشان دشوار بود. «میّ زیاده» از این نظر رنج بسیاری برد. یک مثال می‌زنم. میّ یک سالن ادبی داشت که هر هفته بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان و روزنامه‌نگاران و خبرنگاران در جلسات او شرکت می‌کردند. آن مردان عموما متأهل بودند، حتی برخی همسر خارجی داشتند اما حتی یک نفرشان به همراه همسرش در جلسات ادبی میّ شرکت نمی‌کرد و تقریبا «میّ زیاده» تنها زن حاضر در انجمن بود مگر اینکه به ندرت خانمی اروپایی از یکی از کنسولگری‌ها یا سفارت‌ها برای نشست‌های مربوط به ترجمه یا موضوعات مرتبط به فرهنگ غربی و نقش آن در کشورهای عربی یا موضوع نواندیشی یا نقش نخبگان و مواردی از این قبیل دعوت می‌شدند و قدری تنوع در جلسات به‌وجود می‌آمد.

دربارۀ روشنفکران عرب باید صراحتا ابراز داشت که چنین جنبه‌ای در آنان وجود ندارد و این امر به سختی قابل تغییر است چرا که روشنفکر عرب دچار نوعی دوگانگی است. از نظر فرهنگی و تئوریک آزادی را می‌پذیرد و به آن پایبند است اما وقتی پای عمل پیش می‌آید به همان حالت سنتی خود بازمی‌گردد. طبعا وقتی قضیه مربوط به چالش میان اندیشه‌ها و افکار می‌رسد، نیاز به اراده‌ای قوی و ذهنی باز دارد و از آن مهم‌تر اینکه افراد شخصا باور به این تغییر داشته باشند. باید بگوییم در زمانۀ «میّ زیاده» این قضیه باعث عقب‌ماندگی کشورهای عربی شده بود و می‌شود گفت همچنان به همان منوال است زیرا تغییر آسان نیست.

می زیاده و جبران خلیل جبران
می زیاده و جبران خلیل جبران

در رمان آمده است که میّ را سخنرانی‌اش در دانشگاه آمریکایی بیروت نجات داد که البته ابتکار امین ریحانی و دیگر دوستانش بود تا هیأت منصفه دادگاه متوجه شود که او مهجور نیست. جالب اینجاست که سخنرانی میّ دربارۀ مسئولیت نویسنده در جامعه بود. به نظر خود شما چه تفاوتی میان هنرمند/نویسنده با فعال اجتماعی یا سیاسی وجود دارد؟ به عبارت دیگر، آیا هنرمند یا نویسنده می‌تواند از زیر بار مسئولیت اجتماعی و سیاسی خود شانه خالی کند؟

واسینی اعرج: اینها نقش به اصطلاح متداخلی دارند. هنرمند یا نویسنده در مریخ زندگی نمی‌کند. او در جامعه رشد می‌کند، جامعه‌ای که با مشکلات مختلفی اعم از سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دست‌وپنجه نرم می‌کند و قطعا نویسنده/هنرمند در این زمینه نقش مؤثری دارد. البته نقش او با آنچه سیاستمداران ایفا می‌کنند متفاوت است و حالت شعاری و ظاهری ندارد، بلکه منشأ تغییر در جامعه است. سیاست مربوط به مسائل روزمره و اتفاقات روزانۀ یک کشور است که با دستگاه حاکم ارتباط مستقیم دارد، در حالی که سروکار نویسنده با قدرت ادبیات است، ادبیات یک خودبسندگی دارد که در زمان و مکان خلاصه نمی‌شود. رمان‌نویس یا هنرمند درون جهان داستانی و هنری خود زندگی می‌کند و در عین حالی که از حوادث روزمرۀ جامعه کناره گرفته و گوشۀ عزلت گزیده در جامعه نیز حضور دارد. اگر ادبیات متعهد را کنار بگذاریم، نویسندگان بزرگ نظیر مارکز یا نجیب محفوظ از سیاست به شکل مستقیم نمی‌نویسند بلکه حرف‌هایشان را از خلال عالم متخیل‌شان می‌گویند. آنها در عین حال منتقدان بزرگ زمانۀ خود هستند و آن را با شدت و قدرت نقد می‌کنند. کار هنرمند هم مربوط به جهان خیال است و ارتباط مستقیمی با سیاست ندارد. یعنی از سویی اندیشۀ او در دنیای برساختۀ خودش جولان می‌دهد و از سوی دیگر آنچه را در جهان واقع می‌گذرد از نظر دور نمی‌دارد.

نویسنده؛ یک جهان متخیل موازی با جهان واقعی می‌سازد. او جامعه را در رؤیای خود به افقی دوردست و زیباتر می‌برد که با روزمرگی این جهانی تفاوت دارد. بدین ترتیب می‌توانیم بگوییم که هنرمند یک مسئولیت دوگانه دارد. اولا باید خوانشی درست از جامعۀ خود داشته باشد، از فرهنگش، چالش‌هایش، روابط دیپلماتیک و فرهنگی‌اش در سطح بین‌المللی و مسائل انسانی‌اش و ثانیا خود را در این سطح محدود نکند و متن‌هایی بیافریند که از اینها فراتر رود و حرکت آن به سوی بی‌نهایت باشد. مثلا وقتی امروز کمدی الهی دانته یا اودیسه را می‌خوانیم در واقع با جنگ‌ها و درگیری‌های آن روزگار آشنا می‌شویم یا رساله الغفران ابوالعلاء معری یا متون فلسفیِ اسلامی یا جهانی، اینها هیچ‌کدامشان افقی تنگ نداشته‌اند و مربوط به زمان خاصی نمی‌شدند. بنابراین، ویژگی ادبیات؛ پویایی و ماندگاری آن است و نویسنده یا هنرمند باید جامعۀ خود را بشناسد و در افق انسانی وسیع‌تر و کلان‌تری تفسیر و بازنمایی کند.

 

شما نویسندۀ به‌روزی هستید، در شبکه‌های اجتماعی حضور دارید، زیاد به سفر می‌روید و با مخاطبانتان مستقیما ارتباط برقرار می‌کنید. در روزنامه‌ها و سایت‌های معتبر عربی مطلب می‌نویسید، مصاحبه می‌کنید و خودتان هم برنامۀ تلویزیونی دارید. با توجه به این موضوع، رخدادهای جهانی نظیر کرونا، و نیز جنگ‌های منطقه‌ای نظیر غزه یا اوکراین چه تأثیری در زندگی شخصی و ادبی شما داشته است؟

واسینی اعرج: همان‌طور که در پاسخ پرسش پیشین گفتم ما درون حساسیت‌های بزرگی زندگی می‌کنیم و نویسنده از آنچه در پیرامونش رخ می‌دهد، جدا نیست، چه تحولات سیاسی باشد و چه جنگ‌ها و درگیری‌ها و حتی بیماری‌هایی مثل کرونا. اما در عین حال باید دید رخدادهایی مثل جنگ در متن ادبی چه افق انسانی را در وجود آدم‌ها پرورش می‌دهد. طبیعی است که دیدگاه‌های ناشی از بغض و کینه نمی‌تواند ادبیات تولید کند. حتی آفرینش شخصیت‌ها در درون متن ادبی جلوه‌دهندۀ ارزش‌های انسانی و راه‌حل‌هایی است که از کینه‌توزی‌های آنی و لحظه‌ای به دور است. بنابر این ما واقعیت محض را در ادبیات انعکاس نمی‌دهیم. مثلا در قضیۀ غزه دیدیم که واقعیت گفتمان سیاسی، دست کم در اروپا در آن اوایل، فقط براساسِ اتفاقاتی بود که در هفتم اکتبر رخ داد که مبتنی بر دیدگاه‌های ایدئولوژیک یهودی یا صهیونیستی بود. بله آنچه اتفاق افتاد بسیار سهمگین و سنگین بود اما اگر بخواهیم از زاویۀ دیگری عادلانه نگاه کنیم وجود عرب‌ فلسطینی در داخل زمین‌های اشغال شده و اقدام به انجام چنین عملیاتی صرفا یک تمایل شخصی نبوده بلکه یک تاریخ پشت سر آن است. تاریخی نفس‌گیر که از ۱۹۴۸آغاز شده، زمانی که یک ملت از سرزمینش بیرون رانده و آواره شد و در این راه قربانیان بسیاری داد و همچنان می‌دهد. وقتی به تجاوزهای روزانه اسرائیل نگاه می‌کنیم، به‌خصوص دربارۀ غزه و ویرانی آنجا و بمب‌های فسفری و … اینها اتفاقی و ناگهانی نبوده است. بنابراین من با شعارهای ایدئولوژیک قانع نمی‌شوم، شعارهای سطحی که همه‌چیز را ساده‌سازی می‌کند. حق منِ نویسنده است که خوانش خودم را از این قضیه داشته باشم که فراتر از این ساده‌انگاری‌هاست که این حملات صرفا از هفتم اکتبر آغاز شد.

در مورد اوکراین هم همینطور است. اوکراین مورد حملۀ روسیه قرار گرفت اما از نظر تاریخی دلیل آن چه بود؟ می‌دانیم که براساس قطعنامۀ مینسک که در ۲۰۱۴ امضا شد، منطقۀ اوکراین مستقل اعلام و قرار شد کلیۀ نیروها و تجهیزات بزرگ نظامی از جمله تانک و هواپیماهای جنگی و بمب‌های هسته‌ای و….. از آنجا خارج شوند. همچنین هیچ کشور خارجی به‌ویژه آمریکا حق دخالت در آن را نداشته باشد. اما چطور شد که غربی‌ها دخالت کردند و قطعنامۀ مینسک را شکستند و آن وقت دفاع روسیه از خودش را نامشروع و موضعش را اشتباه و او را متجاوز به بخش‌های مستقل دانستند؟ بنابراین باید همه چیز را در موضع بحث و بررسی قرار داد. من نمی‌گویم اوکراین حق دفاع از خودش را ندارد اما همین اوکراین اشتباهات فاحشی مرتکب شد و پای دولت‌های غربی را به منطقه گشود و باعث نظامی شدن منطقه شد و آنچه رخ داد نتیجۀ طبیعی این اقدامات بود. همین الان داشتم نشست برخی کشورهای غربی را دربارۀ قضیۀ اوکراین دنبال می‌کردم. آنها همچنان همان حرف‌ها را می‌زنند و می‌گویند ما از اوکراین حمایت و به آن کمک تسلیحاتی می‌کنیم اما این اقدامات به کجا می‌انجامد؟ باز هم جنگ و درگیری… روسیه با زرادخانه‌های هسته‌ای که دارد معلوم است که به راحتی زیر بار نمی‌رود تا نابود شود و نمی‌گذارد تجربۀ فروپاشی اتحاد شوروی تکرار گردد، زیرا این اقدامات بذر فروپاشی داخلی را به دنبال خود دارد، انتقادی هم در کار نیست و کسی به آینده نگاه نمی‌کند و بازگشت نظام به همان بوروکراسی سابق بسیار محتمل است. بنابراین، وقتی می‌خواهیم از چنین قضایایی بنویسیم، باید اطلاعاتمان کافی باشد و با ابعاد فرهنگی و سیاسی آن آشنایی کامل داشته باشیم.

دربارۀ کرونا هم همینطور است. من لیلیات رماده را در اوج دوران کرونا نوشتم و به این موضوع توجه داشتم که بشریت در حال دست‌وپنجه نرم کردن با مرگ و نابودی است. بشر در چنین موقعیتی چگونه رفتار می‌کند؟ چطور آدم‌ها خودخواه محض می‌شوند و از نظر فرهنگی و اخلاقی و تمدنی همه چیز را فراموش می‌کنند؟ چنین موضوعاتی اصلا ساده نیستند، برعکس باید آنها را کاملا درک و بررسی کنیم. فرقی نمی‌کند قضیه پزشکی باشد یا فرهنگی یا سیاسی، در هر حال وقتی می‌نویسیم باید تمامی این عناصر موجود در خودمان را بیدار و در متنمان استفاده ‌کنیم و برای آن باید اطلاعات کامل را از پیش داشته باشیم.

 

شما دو بار به ایران سفر کرده‌اید یک بار در سال ۱۳۹۳ برای شرکت در «همایش ادبیات معاصر الجزایر» در دانشگاه شهید بهشتی و بار دوم در سال ۱۳۹۸ به دعوت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برای شرکت در «هم‌آیی قلم و دوربین». در این سفرها با استادان دانشگاه، دانشجویان، هنرمندان و نویسندگان ایرانی دیدار داشتید. نظر شما دربارۀ نخبگان فرهنگی ایرانی چیست؟

واسینی اعرج: بله من دو بار به دعوت خود شما به ایران آمدم. در سفر اول که برای بزرگداشت آثار من و همینطور پاسداشت شخصیت مبارز الجزایری جمیله بوپاشا بود و مراسم باشکوه و مهمی در دانشگاه بهشتی برگزار شد. من پیش از آن با میراث فرهنگی ایران آشنا بودم و آثاری را خوانده بودم و اطلاعات زیادی از فرهنگ رسمی و نیز هنر موسیقی و آواز ایران داشتم اما صادقانه بگویم بسیار خوشحال شدم که برای اولین بار به طور مستقیم با نخبگان فرهنگی ایران آشنا می‌شوم. در دانشگاه با مترجمان و پژوهشگرانی آشنا شدم که روی کتاب‌های من کار کرده بودند و من خوشحال بودم که آنها را از نزدیک می‌بینم. اما آن سفر خیلی کوتاه بود. سفر دوم برای گفت‌وگوهای فرهنگی با نویسندگان و کارگردانان سینما ترتیب داده شده بود. در آن همایش من با مسعود کیمیایی، هوشنگ مرادی کرمانی و حسن فتحی به طور رسمی گفت‌وگو کردم که از هنرمندان برجستۀ ایرانی هستند و کار حرفه‌ای در سطح فرهنگی در ایران کرده‌اند. این گفت‌وگوها بسیار مهم بود و به من تصویر روشنی از فعالیت‌های فرهنگی در ایرانِ معاصر داد. به نظر من این سرزمین را نباید در ویژگی‌هایی که غرب آنها را تبلیغ می‌کند، خلاصه کنیم. این توصیف‌ها صرفا جنبۀ ایدئولوژیک دارد و نمایانگر ابعاد و سطح فرهنگی این کشور نیست. من در این سفر با گروهی هم آشنا شدم که به همت شما روی رمان‌های من کار کرده بودند و با آنها گفت‌وگوی خوبی داشتیم. به طور کلی، این دیدارها برای شناخت دو طرف از یکدیگر بسیار اهمیت دارد.

 

اکنون رمان «میّ، شب‌های ایزیس کوپی»ا با مقدمۀ زیبا و خواندنی شما در دسترس خوانندگان ایرانی است و خوشبختانه مورد استقبال قرار گرفته است. برای ایرانی‌هایی که با شما از طریق این رمان آشنا شده‌اند، چه صحبتی دارید؟ برای ما از استقبال این کتاب در دیگر زبان‌ها هم بگویید و اینکه آیا از این رمان اقتباس سینمایی یا نمایشی هم شده است؟

واسینی اعرج: راستش را بخواهید من آدم خوش‌شانسی هستم و رمان‌هایم به زبان‌های مختلفی ترجمه شده است. این رمان هم به زبان‌های زیادی ترجمه شده، از انگلیسی و فرانسوی و ایتالیایی و آلمانی گرفته تا عبری و کردی و سوئدی و حالا من خیلی خوشحالم که به زبان فارسی هم ترجمه شده و به دست خواننده‌ای رسیده که از نظر فرهنگی و تمدنی و حتی دینی و از جنبه‌های انسانی بسیار به هم نزدیکیم، هر چند تفاوت‌هایی هم میان ما وجود دارد. من بابت زحمت‌ها و صبوری‌تان در ترجمه تشکر می‌کنم. چون این رمان جنبه‌های مختلف تاریخی، روانشناختی و انسانی دارد و از فروپاشی یک شخصیت واقعی می‌گوید. نسبت دادن جنون به یک آدم عادی و به زور بردنش به یک آسایشگاه روانی امری ساده‌ای نیست و مترجم باید وارد تمامی این جهان‌ها بشود تا متن رمان را درک و منتقل کند. برای همین کاری که شما کردید بسیار بزرگ بوده و من واقعا از تلاش‌هایتان برای ترجمه این رمان تشکر می‌کنم.

باید اشاره کنم که آقای دکتر حمید مهاجرانی که مترجم رمان‌های زیادی از عربی به فارسی است، از من هم چند رمان را ترجمه کرده و الان مشغول ترجمه حکایه العربی الاخیر است که از رمان‌های مهم من است و از آن یک اقتباس سینمایی هم صورت گرفته است. الغجر یحبون ایضا (کولی‌ها هم عاشق می‌شوند)، حارسه الظلال (نگهبان سایه‌ها) و نیز رمان همسرم دکتر زینب اعوج با نام سوئیت آمریکا (آمریکای شیرین) رمان‌هایی است که بخت ترجمه به زبان فارسی را داشته است. من بسیار خوش‌اقبال بوده‌ام که دو مترجم خوب فارسی برای رمان‌هایم دارم. می‌دانم شما هم در حال ترجمۀ رمان دیگرم به نام ذاکره الماء (حافظۀ آب) هستید و از نزدیک شاهدم که به چه جزئیاتی توجه دارید.

در زمینۀ اقتباس از این رمان باید اشاره کنم که در حال حاضر یک نمایشنامه از این رمان اقتباس شده که استاد طلعت؛ کارگردان مشهور لبنانی آن را به صحنه برده و خوشبختانه کار موفقی بوده است. همچنین قرار است یک مؤسسه لبنانی- مصری یک سریال از این رمان تهیه کند. متن و بازیگران انتخاب شده‌اند و امیدوارم که به سرانجام خوبی برسد. به این ترتیب نه تنها من که گروهی از هنرمندان و مترجمان به آرزوی «میّ زیاده» پاسخ داده‌اند که دعا کرده بود «پس از او کسی بیاید که درباره‌اش به انصاف قضاوت کند» و امیدوارم همۀ ما این آرزوی او را برآورده کرده باشیم.

***

  • نویسنده و مترجم و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

[۱] میّ، لیالی ایزیس کوبیا؛ ثلاثمائه لیله ولیله فی جهنم العصفوریه (۲۰۱۷)

[۲] طوق الیاسمین (۱۹۸۱)

[۳] الغجر یحبون ایضا (۲۰۱۹)

[۴]عباس محمود العقاد (۱۹۶۴-۱۸۸۹) ادیب، اندیشمند، روزنامه‌نگار و شاعر مصری بود. یکی از شخصیت‌های جنجالی در میان روشنفکران عرب در نیمۀ نخست قرن بیستم که هم در سیاست و هم در ادبیات نقش مؤثری داشت. او بیش از صد کتاب نوشت و مناقشات ادبی‌اش با شخصیت‌هایی نظیر احمد شوقی، طه حسین، زکی مبارک، مصطفی صادق الرافعی، مصطفی جواد و عائشه بنت‌الرحمن معروف است.

[۵] نامه‌نگاری میّ و جبران بیست سال طول کشید و آنچه باقی مانده فقط نامه‌های جبران است. نسخه‌های مختلفی هم از آن به فارسی ترجمه شده است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
فینیکس
فینیکس
مرکز فرهنگی هنری فینیکس

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights