مسعود فراستی؛ هیاهویی برای هیچ

این پیرِ نقد… یا بهتر است بگوییم این پیرِ نسیه‌ی حکومت، پس از آن‌همه حواشی، اخیراً گفته پنج دقیقه از یک فیلم -یا حتّی بسنده به یک پوستر و تیزرش- برای نقد آن فیلم کافی است. هر آدمی با میزانی اندک از بهره هوشی و برخورداری ناچیزی از سطح شعور می‌داند این حرف یعنی پایان کار؛ یعنی خودکشی، یعنی «آی مردم، من یک بی‌سوادم» امّا واقعا از مسعود فراستی بعید بود چنین حرفی بزند. به‌نظرم مجبور شد. فکرش را نمی‌کرد پسرک مجری رسوای عالمش کند و به‌اجبار باهاش همراه شد و دست پیش گرفت که پس نیفتد. یعنی چی که پنج دقیقه از فیلم کافی است برای نقدش؟ با همین پنج دقیقه اسکورسیزی شده بدترین فیلم‌ساز جهان؟ با همین پنج دقیقه فرهادی فیلم‌سازی نمی‌داند؟ بعد یک سؤال دارم: این پنج دقیقه با تیتراژ حساب می‌شود یا تیتراژ را محبت می‌کنید و حساب نمی‌کنید؟ مثلاً اگر فونت تیتراژش خوب نبود یعنی فلانی کارگردان خوبی نیست؟ الآن به‌یادم آمد توی سینما قبل از فیلم تبلیغ هم پخش می‌شود. این پنج دقیقه را با تبلیغاتش حساب است یا…؟

بیچاره فراستی! به چه روزی اُفتاده. آن روزها که به اسم «فرم» خودفروشی می‌کرد شاید هیچ‌وقت به‌خواب هم نمی‌دید روزی جوانی او را دست بیندازد و یک عمر نقابِ باسوادی‌اش را یک‌شبه به باد دهد. هرچند پیش‌تر با «گلوی سیاوش» بِریده بود به کل کارنامه‌اش و پیش‌ترش نیز با فیلم‌های حکومتی‌ای که جانانه ازشان دفاع کرده بود و بعدترش هم با این‌همه به‌اصطلاح «سوتی»ها که هرکدام برای نمایش بی‌سوادی چنین آدمی کافی است -امّا ملّت ما که گوششان بدهکار این چیزها نیست. باز می‌گویند فلانی «استاد» است -شاید هم باشد امّا استادِ نابود کردن خود. این بلایی که فراستی سر خودش آورد و این‌جوری خودش را نابود کرد، آیزنهاور سر خودش نیاورده بود. امّا اصلاً چی شد که این‌جوری شد؟

می‌گویند فراستی بعد از حزب رنجبران، نیروی خودی شده -تواب شده! می‌گویند بازجویی هم می‌کرده. بعد آمده کنار آوینی در مجله سوره -که آن آوینی هم کلاه بزرگی بود و سال‌ها سرمان رفت- و خلاصه فیلم نقد می‌کرده. نقدهاش هم که چه عرض کنم -استاد، فارسی را هم درست بلد نیست بنویسد امّا در قحط‌الرجال روشن‌فکر و نویسنده -که همه‌شان یا خانه‌نشین شده یا مهاجرت کرده بودند- عده‌ای آمدند و شروع کردند به نوشتن. رسانه‌ای هم که نبود. در عصر بی‌رسانه‌ای و محدودیت‌های فراوان، دوتا مجله بود و ده‌تا نویسنده و این عده شدند منتقد. فکر نکنید فراستی در این میان یک استثناست! نود درصد هم‌نسلان فراستی همان‌قدر از سینما می‌فهمند که محمود احمدی‌نژاد از حقوق بشر و رئیس دولتِ وقت از ریاست دولت. کلاً مملکتی چنین که ما داریم، منتقدش هم همین است دیگر! بهرحال، مسعود خان -این دست‌ به سینه‌ی آقا مرتضی آوینی- پس از مرگ استادش به در و دیوار زد که هم‌چنان خودی بماند و ماند تا این‌که جیرانی را بهش سپردند برای برنامه هفت. اصلاً فکرش را هم نکنید که فراستی به هفت دعوت شده باشد -خیر. حکومت که ریسک نمی‌کند یک برنامه‌ی سینمایی را به کسی بسپارد که تا آن زمان هنوز خودی نشده بود؛ پس  فراستی را به‌عنوان نیروی حکومت آوردند بالای کار. دقیقاً همان اتفاقی که در کتاب‌بازِ سروش صحت اُفتاد. سخت در اشتباهید اگر فکر کنید فراستی به کتاب‌باز دعوت شد! اصلاً سازوکار تلویزیون این‌گونه نیست. وقتی می‌بینند برنامه‌ای گرفته و ممکن است از دستشان در برود، مهره‌هایشان را به‌عنوان کارشناس و منتقد و پژوهش‌گر و غیره یک‌به‌یک چیده و مسیر برنامه را عوض می‌کنند. خلاصه فراستی رفت هفت و کارش گرفت. شد شمایل نقد. حالا هرکس از نقد و سینما هم سررشته‌ای نداشته باشد، مسعود فراستی را خوب می‌شناسد.

نقدِ فراستی اساساً یک رویکرد ژورنالیستی داشت. درواقع داستان فیلم‌ها را بررسی می‌کرد و وارد مباحث تئوریک هم نمی‌شد. فرم هم که تو بگو دوزار بفهمد نمی‌فهمد. فقط امیدوارم نگویید فیلم‌های سینمای ایران امکان بررسی تئوریک را نمی‌دهد که این حرف ناشی از بی‌سوادی است. در چهار دهه گذشته، رویکرد مطالعاتی پست-مدرن این مسئله را رد می‌کند و پست-مدرنیست‌ها اعتقاد دارند هرفیلمی -اعم از فیلم‌های رزمی هنگ‌کنگی، بی-‌مووی‌های امریکایی، موزیکال‌های هندی و … هر آشغالی که فکرش را بکنید- را می‌توان مورد بررسی قرار داد و نتیجه‌ شگفت‌انگیز این مطالعات را می‌توانید در میان کتاب‌های سینمایی مطالعه و حیرت کنید. پس فقط نیاز است که بی‌سواد نباشی، همین!

مسعود خان در طول برنامه هفت آن‌قدر پرت گفت و خودفروشی کرد و جدایی نادر از سیمین را به اخراجی‌ها ترجیح داد (این را اگر به سفارتِ هرجایی بگویی، بهت پناهندگی می‌دهند) و خلاصه خودی نبود که نفروخته باشد به حکومت که تاریخ انقضایش تمام شد و پرتش کردند بیرون از تلویزیون -و دیگر کاری از حاج آقا افخمی هم برنمی‌آمد. امروز ولی فراستی همان مقوایی شده که سال‌ها وعده‌اش را می‌داد. حالا که دیگر این‌جوری شد، مسعود را می‌سپاریم دست نوچه‌هاش که در همان یوتیوبش بماند و کمدی‌هایش را (به‌نام نقد) ثبت تاریخ کند ولی راستش از من می‌شنوید، خیلی از این منتقدان همین‌جوری‌اند. فقط هنوز دستشان رو نشده. به‌نظرم برای این‌که عیار یک منتقد هنری دستتان بیاید ببینید چه‌قدر می‌نویسد. نه این‌که کتاب‌های گردآوری‌شده‌اش را بیاورید! ببینید چه‌قدر دارد می‌نویسد. و به منتقد شفاهی-جماعت مطلقاً اعتماد نکنید. نقد یک امر نوشتاری است. و فرآیند فکری، از طریق نوشتن شکل می‌گیرد. اگر دیدید، سال‌هاست ننوشته یا -نسبت به نقدهای شفاهی‌اش- خیلی کم نوشته بسپاریدش به امان خدا که به‌زودی گلویش به خنجر سیاوش گیر می‌کند. از ما گفتن بود.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
رعنا نجفی راد
رعنا نجفی راد
رعنا نجفی راد، متولد ۱۳۶۵، دانش‌آموخته سینما از تورنتو. او فعالیت‌های نوشتاری خود را از نشریه فرهنگی ادب در تورنتو آغاز کرد و اکنون در ستون آزاد وب‌سایت فینیکس تورنتو مشغول به فعالیت است.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights