نگاهی به مجموعه‌ی داستان صبح یکشنبه

در این یادداشت نگاهی تحلیلی به مجموعه‌ی داستان «صبح یکشنبه» خواهیم داشت. این مجموعه‌ی شامل یازده داستان از ادبیات روز فرانسوی‌زبان است. بعضی از نویسنده‌های مجموعه داستان صبح یکشنبه، مثل پاتریک مودیانو و آگوتا کریستوف، در ایران نام‌آشنا هستند و برخی دیگر در ایران ناشناخته. ترجمه‌ی این مجموعه به‌عهده‌ی اصغر نوری بوده و با نشر «افکار جدید» به‌چاپ‌رسیده است. در مقدمه‌ی مجموعه‌ی صبح یکشنبه گفته می‌شود که داستان‌های انتخاب‌شده از بین آثار به‌ چاپ رسیده در سال‌های ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۹ هستند.

اکثر داستان‌های صبح یکشنبه دارای مضمون‌هایی آشنا در زیست امروز انسان هستند؛ مضمون‌‌هایی نظیر روابط انسانی، ارتباط میان والدین و فرزند، خشونت موجود در زندگی روزمره، زندگی شهری و چیزهایی از این دست که همگی فرامرزی بوده و منحصر به فرهنگ فرانسوی‌زبان نویسنده‌های‌شان نیستند.

 در ادامه‌ی یادداشت به تحلیل چهار داستان از مجموعه‌ی صبح یکشنبه خواهیم پرداخت.

داستان اولی که به تحلیل آن خواهیم پرداخت داستان «سِن» نوشته‌ی پاتریک مودیانو است. همان‌طور که در معرفی این نویسنده آمده است؛ داستان دنیایی ساده، خواب‌زده و ‌به‌طرز وحشتناکی اندوه‌بار دارد. پیرنگ داستان سِن از این قرار است: مردی در کلاس‌های بازیگری‌اش همکلاسی‌ای دارد که به‌نظر می‌رسد از طریق اسپانسرش راه شهرت را بسیار سریع می‌پیماید. این زن دختری پنج ساله به‌نام بیژو دارد. او نسبت به دخترش بسیار بی‌توجه است و او را مدام دست دیگران می‌سپارد. مرد هم یکی از کسانی است که بیژو به او سپرده می‌شود و او به‌دلیل بی‌علاقگی به کار بازیگری و علاقه‌ی فراوان به کودک مسئول نگه‌داری طولانی‌مدت از او می‌شود. در نهایت مرض شهرت از جانب اسپانسر زن، بیژو را هم هدف می‌گیرد و او را وارد دنیای بازیگری می‌کند. مرد با ناراحتی فراوان از بیژو جدا می‌شود و آن خانه را ترک می‌کند.

یکی از مقتدرترین عناصر این داستان راوی آن است. راوی با زبان بسیار جذابی روایت را پیش می‌برد. رفته‌رفته به شباهت‌هایش با کودک و عشقی که او دارد آگاه می‌شود و ارتباطش با او عمیق‌تر. همچنین پرسپکتیو روایی در این داستان موجب شده که حس‌انگیزی و تعلیق در داستان شدت یابد. راوی از نظر سطح اطلاعات هم‌ارز با خواننده است و به مرور، همراه با خواننده، اطلاعات را کسب می‌کند. این موضوع یکی از مواردی است که باعث تاثیرگذاری بیش‌تر این داستان می‌شود.

مسئله‌ی دیگری که این داستان به آن اشاره دارد شی‌شدگی انسان است. به‌نظر می‌رسد اُدت و بیژو هردو برای مادلین لویی یک شی هستند؛ چیزهایی که می‌توانند او را به شهرت و ثروت برسانند. همین مسئله باعث شده که مادلین لویی تلاش کند در هویت اُدت مداخله کند. او اسم اُدت را تبدیل به سونیا و گذشته‌ی او را به سلیقه‌ی خودش تغییر داده است.

داستان دومی که به تحلیل آن می‌پردازیم «تبر» نوشته‌ی آگوتا کریستوف، نویسنده‌ی مجاری-سوئیسی، است. داستان تبر، که در زمره‌ی داستان‌های ژنریک قرار می‌گیرد، پیرنگ ساده‌ای دارد؛ زنی که شوهرش به شکل هولناکی مُرده به دکتر تلفن زده تا به خانه‌اش بیاید و وضعیت او را بررسی کند. کل داستان تک‌گویی زن خطاب به دکتر است. خواننده، همان‌طور که از فرم‌روایی انتظار می‌رود، حرف‌های دکتر و سوالات او را در خِلال دیالوگ‌های زن متوجه می‌شود. چیزی که این داستان را بسیار جذاب می‌کند بازنمایی خشونت است؛ خشونتی عریان. داستان هرچه جلوتر می‌رود خواننده با حقایق هولناک‌تری مواجه می‌شود. درابتدا به‌نظر می‌رسد که مرد کشته شده.

«اتفاقی برای شوهرم افتاده. بله فکر می‌کنم اتفاق خطرناکی بوده. خیلی هم خطرناک. باید بروین طبقه‌ی بالا. توی اتاق خوابمان است. از این طرف. ببخشید، تخت مرتب نیست وقتی آن‌همه خون را دیدم کمی ترس برم داشت.»

 بعد خواننده با ترس زن از آمدن پلیس روبه‌رو می‌شود:

«می‌خواهید تلفن بزنید؟ آه بله! به آمبولانس دیگر، نه؟ پلیس؟ چرا پلیس؟»

 سپس زن از حال خوشی می‌گوید که آن‌روز صبح داشته، دقیقاً زمانی که شوهرش به شکل هولناکی روی تبر افتاده و مرده:

«درست است. من خوب خوابیدم. چندسال آزگار بود که نتوانسته بودم این‌قدر راحت بخوابم.»

به‌نظر می‌رسد عنصر قدرتمند در این داستان تعلیق باشد. داستان روی تعلیق و دادن اطلاعات قطره‌چکانی به خواننده سوار است. همین است که خصوصاً در پایان‌بندی می‌تواند این‌چنین ضربه‌‌ی شدیدی به خواننده وارد کند.

داستان سوم داستان «روز و شب» اثر برژیت ژیرو، نویسنده‌ی الجزایری، است. پیرنگ این داستان از این قرار است: زن و مردی در زندگی مشترک‌شان درگیر ملالی شدید شده و رابطه‌ی خوبی با هم ندارند. مرد تصمیم به ترک‌ کردن زن دارد اما زن با رفتارهایش نشان می‌دهد که نمی‌خواهد زندگی‌اش را از دست بدهد.

این داستان کوتاه مستقیماً به روایت یک نمونه از روابط انسانی می‌پردازد. این داستان در ساخت و پرداخت شخصیت موفق است. بخشی از موفقیت در شخصیت‌پردازی به به وضعیت و موقعیت داستان برمی‌گردد. نویسنده برشی را برای روایت انتخاب کرده که در آن زن تلاش می‌کند مرد را به حرف زدن از مسائل روزمزه وادار کند. بهانه‌ی روایت درواقع به شب قبل باز می‌گردد؛ شبی که مرد به زن گفته که قصد ترک کردن او را دارد و از او پرسیده که آیا دوستش دارد؟ و زن بی آن‌که پاسخی بدهد به خواب رفته. در روز بعد جای زن و مرد تغییر کرده؛ به این‌صورت که زن حرف می‌زند و مرد در سکوت است. واکنش زن به‌کلی با چیزی که انتظار می‌رود متفاوت است. او به‌جای اعتراض، ابراز ناراحتی و حتی پرسیدن سوال یا حرف زدن درباره‌ی مشکلی که ایجاد شده راه متفاوتی پیش می‌گیرد. به‌نظر می‌رسد زن با مشخص کردن برنامه‌های بلند مدت می‌خواهد به مرد نشان دهد که نمی‌خواهد زندگی‌ مشترک‌شان به اتمام برسد. این مسئله در پایان‌بندی داستان خود را نشان می‌دهد:

«فردا صبح، از من می‌خواهی که بین رنگ ماسه‌ای و اُخرایی یکی را انتخاب کنم. از من می‌پرسی هفته‌ی بعد چه‌کار می‌کنیم، پدر و مادرت را چه روزی دعوت کنیم، تعطیلات را کجا می‌رویم، شب کریسمس به بچه‌هایمان چی هدیه می‌دهیم.»

داستان آخر داستان «صبح یکشنبه» اثر پاتریس ژوزیف است که نام مجموعه‌ی داستان هم برگرفته از همین داستان است. پیرنگ این داستان از این قرار است: دختری سیزده‌ساله با پدری الکلی و مادری در اثر فشارهای زندگی به زنی بدون کنترل تبدیل شده و چهارخواهر و برادرش زندگی می‌کند. بچه‌ها تحت خشونت خانواده‌شان، علی‌الخصوص پدرشان، هستند. روزی مادر تصمیم به ترک شوهر و فرزندانش می‌گیرد و بچه‌ها در ترس و اضطرابی که دادن این خبر به پدرشان برایشان ایجاد کرده از خانه می‌گریزند.

اولین چیزی که خواننده در این داستان با آن موجه می‌شود ترس و وحشتی است که بر فضای داستان سایه انداخته. نویسنده با هوشمندی راوی داستانش را دختر اول خانواده انتخاب کرده؛ نوجوانی که می‌تواند درک خوبی از اتفاق‌های اطرافش داشته باشد. داستان از همان پاراگراف اول اضطراب را به خواننده تزریق می‌کند:

«صبح‌های یکشنبه بابا کتکمان می‌زند. می‌گوید این‌کار را می‌کند چون دوستمان دارد. چون بدون این‌کار ما به هیولا تبدیل می‌شویم. می‌گوید بچه‌‌ها مثل حیواناتی هستند که باید رامشان کرد تا وحشی نشوند. برعکس، افراد مسئولی بار بیایند.»

همان‌طور که از این پاراگراف برمی‌آید، این داستان پر از شخصیت‌های مسئله‌دار است. شخصیت‌هایی که در مواجه با فضای ترس و اضطراب دائمی نمی‌توانند عادی  باشند. در ادامه به تحلیل دو شخصیت‌ خواهیم پرداخت:

-شخصیت پدر: پدر مردی الکلی است که به‌نظر می‌رسد شرایط شغلی مناسبی نداشته باشد. او آن‌طور که از شواهد برمی‌آید دارای اختلال دوقطبی هم هست:

«گاهی وقت‌ها بابا بغلمان می‌کند. وقت‌هایی که زیاد ننوشیده و خسته نیست از کارش که کیلومترهایی که در طول هفته برای تامین نیازهای ما زیر پا می‌گذارد. در کریسمس هدیه‌های گنده‌ای می‌گیریم. او هیچ‌وقت روز تولد ما را فراموش نمی‌کند.»

همچنین در داستان به پیشینه‌ی شخصیت و شباهت رفتار فعلی‌ای با رفتاری که در کودکی تجربه‌اش کرده اشاره می‌شود:

«بابا اغلب کودکی خودش را برایمان تعریف کرده. والدین خودش. پدرش فرشته نبوده و او را سر هیچی کتک می‌زده، فقط برای این‌که زده باشد. مادرش، مادربزرگ، که هیچ انتخابی نداشته، بی هیچ حرفی حمله‌های شوهرش را تحمل می‌کرده، چون آن دوره وضع همین بوده نه چیزی دیگر.»

اشاره‌ی نویسنده نشان می‌دهد که پدر درواقع تبدیل به پدر خودش شده و این چرخه در حال بازتولید است.

-شخصیت راوی: راوی دختر اول خانواده و سیزده ساله است. تاثیر خشونت روی این شخصیت بیش‌تر و دقیق‌تر از دیگر شخصیت‌ها بازنمایی می‌شود:

«در سیزده‌سالگی هنوز شب‌ها تخت‌خوابم را خیس می‌کنم. و ادیت به من می‌گوید این‌کار حتماً به این موضوع مربوط می‌شود. همین‌طور مشکلاتی که در مدرسه دارم. نه می‌توانم روی تکالیفم تمرکز کنم و نه روز چیزی که معلم‌ها به ما می‌گویند. حس می‌کنم یک زامبی هستم.»

«فقط شنبه‌شب‌ها دلهره‌ی زیادی داشتم. می‌توانستم با سوزاندن نوک انگشت‌هام روی شعله‌ی فندکم، خودم را خالی کنم. بعد از کتک خوردن، با مالیدن پماد به خودم آرام می‌شدم.»

درجایی از داستان تاثیر وضعیت موجود و خانواده روی راوی در بالاترین سطح خود قرار می‌گیرد. راوی یا یک پسر رابطه دارد. او از دوست خود روایتی درباره‌ی عمویش شنیده که وقتی احساس خوشبختی‌اش به بیش‌ترین حالت در زندگی‌اش رسیده است دست به خودکشی زده. راوی بعد از شنیدن این روایت می‌گوید:

«آن‌شب با نوآ حس او را داشتم، قبل از آن‌که داروهایش را بخورد. در اوج خوشبختی. و به نامزدم پیشنهاد کردم مثل او عمل کنیم. ازش خواستم من را بکُشد و بعد اگر دلش خواست خودش را هم بکُشد، ولی بی‌آن‌که اجباری در کار باشد. دلم می‌خواست من را با عشق بکُشد. یک بطری شکسته‌ی نوشیدنی برداشتم و به او دادم تا رگ دست‌هام را بزند.»

البته لازم به یادآوری است که در این یادداشت کوتاه به بررسی صرفاً چهار نمونه از داستان‌های این مجموعه پرداخته‌ایم و این مجموعه دارای هفت داستان دیگر هم هست. نویسنده‌های این داستان‌ها عبارتند از: ژان ماری گوستاو لوکلزیو، آن لیز گروبتی، موریس پُنس، فیلیپ جیان، زَویه بازو، الن اسپیس و سلیم باشی است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
آیلین هاشم‌نیا
آیلین هاشم‌نیا
هنرجوی رشته‌ی نقاشی علاقه‌مند به ادبیات و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights