آنتاگونیست یا پروتاگونیست؟ مسئله این است / درباره «مایسترو» ساخته برادلی کوپر

 آنچه در فیلم‌های زندگینامه‌ای در دهه سوم قرن از همه عناصر دیگر پیشی گرفته است، تأکید بر مضامینی است که زمانی تابو محسوب می‌شده و اکنون از فرط انفجار به آفتی برای این گونه آثار بدل گشته است. یکی از این مضامین که با هیجان بسیاری همچنان در حال ظهور بر پرده است همجنس‌گرایی و روابط جنسی آدم‌های مشهور است.
«مایسترو» هر چند سروشکل جذابی دارد و زحمت زیادی برای تولید آن کشیده شده است؛ اما از این منظر آسیب بسیاری دیده است. هنرمند بزرگی چون «لئونارد برنشتاین» لایق توجه بسیار بیشتر از این‌هاست. آنچه بیش از هفتاد درصد فیلم را به خود اختصاص داده است، گرایشات همجنس‌گرایی او بدون ربط چندان مستقیمی به خلق آثارش و همچنین رابطه پر فراز و نشیبی که با همسرش داشته است.
البته که اینها همه مطلوب آکادمی است و نامزدشدن فیلمنامه در این دوره از جوایز اسکار نیز خود مهر تأییدی بر این مقوله است. فیلمنامه‌ای که برادلی کوپر به همراه «جان سینگر» – برنده جایزه اسکار بهترین فیلمنامه برای «اسپات لایت» – نگاشته است. اینکه یک هنرمند چه گرایش جنسی دارد قطعن می‌تواند بر روی آثار و نوع نگاهش تأثیرگذار باشد؛ اما اینکه ما از این روند و اثر آن چیزی مشاهده نکنیم و صرفن شاهد پرسه‌زنی‌های او در محافل مختلف درصدد ارضای نیازهای جسمانی‌اش باشیم. هیچ‌چیز جدیدی به محفوظات ما اضافه نمی‌کند. اگر تلاش در هرچه انسانی‌تر جلوه‌دادن او و شرایط دشوار آن روزها در بیان چنین گرایشی هم باشد، چنان بر اثر سایه افکنده است که بیشتر در نزولشان او می‌کوشد تا شرح عادلانه‌ای از زندگی‌اش. ظاهرن برادلی کوپر چند سال برای این نقش مشغول تحقیق و تمرین بوده است و بازی‌اش نیز بی شک در سطحی بالا و قابل‌قبول از آب درآمده است. اما چگونه می‌شود از لئونارد برنشتاین سخن به میان آورد و اشاره کوتاهی نیز به روند ساخت دو موسیقی جاودان فیلم یعنی «در بارانداز» و «داستان وست ساید» نکرد.
یا از خلوت فکری هنرمند چیزی به تصویر کشیده نشود و ما این نبوغ خیره‌کننده را تنها در چند نمایش ارکستر و یکی دو مصاحبه ببینیم. مرکزیت فیلم کوپر خانواده است و حال و احوال آن روزها و فشارهای همه‌جانبه جامعه و مطبوعات، این به‌خودی‌خود ایرادی ندارد چرا که هر فیلمسازی برای به‌تصویرکشیدن زندگی مطول نقطه ثقلی برای خود بر می‌گزیند که از آنجا داستان‌ها را بسط دهد؛ اما در اینجا همه چیز تنها حول یک محور می‌چرخد و آن‌قدری که به طراحی صحنه و لباس و بازی‌ها توجه کرده است، اهمیت چندانی برای ظرایف هنری او قائل نشده است. در حقیقت کوپر فرض را بر این گرفته است که کسی که به دیدن این فیلم می‌رود – هر چند اثر محصولی از نتفلیکس است و اکران بسیار محدودی داشته و سریعن به استریم بدل گشته است – برنشتاین را می‌شناسد و با آثار بزرگ او آشناست که اگر این‌گونه باشد به نظرم فرض درستی نیست. چون اصولن هر اثر زندگینامه ایی ممکن است با کسی مواجه شود که اطلاع چندانی از فرد مورد نظر ندارد و فیلم می‌تواند او را در این روند آشنایی یا حداقل سرمشقی برای پیگیری‌های بعدی یاری برساند. امری که مایسترو در آن موفق نیست. این واقعی سازی همه‌جانبه شخصیت موجب شده که ما با آهنگ‌سازی مواجه باشیم که اتفاقی سر از ارکستری بزرگ درآورده است. استعداد رهبری ارکستر دارد و در عین که با یکی از دوستانش رابطه‌ای عاشقانه در خفا دارد با همسرش در مهمانی آشنا می‌شود و ازدواج می‌کند.-شاید به‌خاطر پوششی بر گرایشاتش، هر چند ما به‌وضوح این دلایل را مشاهده نمی‌کنیم و در حد حدس و گمان است. او همجنسگراست یا دو جنسگرای مصلحتی؟ و اگر اینگونه است چرا صاحب سه فرزند می‌شود؟ – در هر صورت هر چند ترکیب تصاویر سیاه‌وسفید و رنگی با فیلم‌برداری «متیو لیباتیک» – که فیلم اول کوپر ستاره‌ای متولد می‌شود را نیز فیلم‌برداری کرده بود – از لحاظ بصری چشم‌نواز از آب درآمد است. اما تنها به انتقال حال و هوای آن دوران کمک شایانی کرده است و البته در مرکز قراردادن بازی کوپر که مشخصن چون خود، کارگردان اثر نیز هست مشخص است که در دکوپاژهایش این‌گونه تصمیم‌گیری کرده است. اینجاست که برخی اوقات احساس می‌کنیم فیلم بیش از اینکه لئونارد برنشتاین برایش مهم باشد بازی برادلی کوپر برایش مهم است.

اطلاعات اندک از شیوه کاری او در حد چند مصاحبه و تمرین و نمایش حواشی زندگی‌اش و تصاویر بی‌پرده جنسی که باز هم کمکی به شناخت بیشتر او نمی‌کند و این نمایش جزئیات هدفمندی‌اش چندان مشخص نیست.-همان‌طور که «روبربرسون» می‌گفت برهنگی باید در خدمت فیلم باشد نه در خدمت تحریک مخاطب – یک‌سوم پایانی اثر و در دوران کهولت برنشتاین و سرطان همسرش فیلم ریتم بهتری پیدا می‌کند و اندکی از احوالات درونی او و ربط مستقیمش به آفرینش و شیوه کارش در ارکستر بیشتر مطلع می‌شویم. البته نکته مثبت فیلم این است که با حذف آهنگ‌سازی از قطعات خود برنشتاین برای موسیقی فیلمش استفاده شده است. قطعاتی که به نظر می‌رسد حاوی اطلاعات بیشتری از
سازنده‌اش است تا آنچه بر روی پرده از زندگی‌اش مشاهده می‌کنیم. این که شخصیت چنین استادی به این شکل تیپیک بر روی پرده تصویر شده است موجبات افسوس است؛
البته این فیلم برای «کری مولیگان» یک موفقیت تمام‌عیار است. چرا که یکی از بهترین بازی‌های کارنامه‌اش را ارائه کرده است. بازی چندوجهی، پیچیده و در مقاطع سنی مختلف که به‌خوبی از پس آن برآمده است و نشان می‌دهد که هنوز برگ‌های بسیاری در آستین برای روکردن دارد. می‌توان به انتظار بازی‌های آتی‌اش نشست چرا که به نظر می‌رسد به مرحله بلوغ کامل خود در بازیگری بسیار نزدیک شده است. تسلطش در نگاه‌ها، حرکات دستش و فیگورهایش فوق‌العاده است. به‌خصوص پس از بیماری سرطانش که آن‌قدری بر بازی‌اش مسلط است و با نقش عجین شده است که تشخیص کری مولیگان با فلیشیا همسر برنشتاین مشکل است.
اثر اما در تولید کم‌فروشی ندارد. نباید از «کازو هیرو» که ماسک غریب صورت کوپر را طراحی کرده گذشت که مدل بینی و چانه و فکش را تغییرات اساسی داده و او را به مرز برنشتاین بودن هدایت کرده است. کاری دقیق و پر زحمت که در درخشان‌ترین شکل خود انجام شده است.
درهرحال مایسترو از لحاظ فنی فیلمی کم‌نقص است که اگر این کلیشه‌های هالیوودی بر آن سایه نینداخته بود می‌توانست شاهکاری ماندگار گردد. اگر مانند آن سکانس کلیسا بیشتر می‌دیدیدم. سکانسی که برنشتاین را در حال رهبری سمفونی شماره دو ماهلر می‌بینیم که لحظه‌ای جادویی است و مشخص است که کوپر با تمام قدرتش در حال اجراست و تمام زوایای صورتش در حال گفتن است و رنج و درد و عشق و شور هنرمند را در لحظه شاهدیم؛
اگر در حقیقت تعادلی میان هنر، فلسفه وجودی و زندگی شخصی‌اش برقرار می‌بود با فیلم دیگری طرف بودیم. این فیلم را می‌توان در نگاهی دیگر سرمشقی تلقی کرد برای تلاش‌های بعدی به این امید که توجه فیلمسازان دیگری را به خود جلب کند که داستان این نابغه یهودی همجنس‌گرایی را که در هفتاد و دوسالگی بر اثر سکته قلبی فوت کرد به شیوه دیگری به معرض نمایش بگذارند. مردی که جمیع این تضادها را در خود داشت. اما از بزرگی هیچ کم نداشت و سایه سنگینش بر هنر معاصر و سینما تا همیشه پابرجاست.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امیرحسین بابایی
امیرحسین بابایی
دانش آموخته کارگردانی سینما از کانون سینماگران جوان در سال 1384 و عکاسی از مجتمع فنی تهران فعالیت مطبوعاتی خود را با دو هفته نامه سینما پشت صحنه آغاز کرد و پس از آن در نشریاتی همچون نقد سینما، جهان سینما، تهران امروز، فرهیختگان، اعتماد و دبیری سرویس سینمای جهان فیلم و سینما ادامه داد. پس از قطع همکاری با نشریات مکتوب تا سال‌ها با سایتهایی همچون همه چیز درباره فیلمنامه، فیلم نوشت و... همکاری کرد. در سال 1390 سینماتک "خط سوم" را در بوستان قیطریه با رویکرد مواجه مستقیم با مخاطب و تربیت سلیقه سینمایی واقع در شمال تهران تاسیس کرد که تا پایان کارش در سال 1399 نزدیک به سیصد نشست نقد و بررسی فیلم در سمت مجری و منتقد فیلم برگزار کرد. دو جشن سینمایی و چهار شب فیلم سینمای ملل نیز از دستاوردهای خط سوم بود. سابقه تدریس تاریخ سینما، نویسندگی خلاق و فیلمسازی خلاق در چند موسسه سینمایی و برگزاری کارگاه‌های نقد فیلم در دانشگاه‌های تهران نیز در کارنامه او به چشم می‌خورد. او همچنین سابقه همکاری در ساخت چند فیلم کوتاه و مستند، بازنویسی فیلم‌نامه‌های متعدد و مشاوره فیلمنامه را در کارنامه خود دارد.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights