«جلال داد زد: گلباد. گلباد برگشت طرفش. حالا همان جایی که می خواست در نقطۀ لرزان نشانش بود. و انگشتش روی ماشه رعشۀ مرگ داشت. اما حتم داشت که از ترس نبود. سر را برگرداند و کبریت تازه افروخته دستش بود.آانوقت صورت شکنجه شده را دید. و کبریت همچنان می سوخت.»
(فیل در تاریکی)
ادبیات داستانی جنایی و نوآر و به تبع آن سینمای نوآر، ژانر بسیار نحیفی در ایران است. «فیل در تاریکی» نوشتۀ قاسم هاشمی نژاد، شاید تنها رمان جنایی و نوآر ایرانی نباشد اما بدون شک یکی از بهترین تجربهها در این زمینه است. این رمان نه تنها در زمانی که منتشر شد بلکه هنوز هم یک دستاورد غنی ادبی محسوب می شود. قاسم هاشمی نژاد، بیشتر منتقد و پژوهشگر بود تا داستان نویس. او جز «فیل در تاریکی» چند داستان دیگر هم نوشته است اما هیچ کدام از آنها از نظر موضوع و سبک، ارتباطی به «فیل در تاریکی» ندارند و از منظر ادبیات داستانی نیز با آن قابل قیاس نیستند. در مورد هاشمی نژاد و شخصیت ویژهاش و گرایشهای عارفانهاش، بسیار گفته و نوشتهاند و این از نوشتهها و کارهای او در زمینه ادبیات عرفانی و متون کهن فارسی نیز کاملاً پیداست. علاقۀ او به ژانر داستانی نوآر، نوشتن رمان «فیل در تاریکی» و نیز ترجمۀ «خواب بزرگ» (یا به تعبیر او «خواب گران») ریموند چندلر، شاید در ظاهر با خصوصیات او به عنوان نویسندهای عارفمسلک، چندان همخوانی نداشته باشد اما اگر «فیل در تاریکی» را بخوانید، نشانههایی در آن هست که ارتباط او را با این ژانر (یا قالب ادبی-سینمایی) و تاثیرپذیریاش از الگوهای روایتی نوآر، شمایلهای نوآری و عناصر سبکیاش مشخص میکند. «فیل در تاریکی»، به نظرم رمانی است با ساختار روایی محکم که قابلیتهای زیادی برای اقتباس سینمایی و تبدیل شدن به یک فیلم نوآر درخشان ایرانی دارد.
دانش و آگاهی عمیق هاشمینژاد در زمینۀ داستان نویسی مدرن در ترکیب با ذهن و تخیل داستان پردازانۀ او و نیز علاقهاش به سینما و ادبیات گانگستری و نوآر، منجر به خلق رمان «فیل در تاریکی» شد. رمانی که نشان دهندۀ قدرت داستاننویسی هاشمینژاد و مهارتش در روایت قصهای شهری و مدرن و ساختن فضاها و شخصیت هایی جذاب با ویژگیهای نوآرگونه بر بستر زندگی و جامعۀ ایرانی است بدون آنکه واقعگرایی و اصالت بومی را قربانی گرتهبرداری ناشیانه از فرمولهای داستان نویسی نوآر کند. از سوی دیگر، «فیل در تاریکی»، داستان مدرنی است که با نثر و زبانی غنی و شاعرانه نوشته شده که حاصل سال ها دمخوری هاشمی نژاد با ادبیات فارسی و پرسه زنی در متون عرفانی و کهن است: « دید در آسمان سرخی ناخوشایندی منتشر شده بود که از تلاطم ابرهای به جان رسیده حکایت میکرد. جلال نگاه کرد و فکر کرد چیزی به باریدن نمانده. حساب کرد. روزِ آخر چار-چار است.»
گفتم که «فیل در تاریکی» قابلیت تبدیل شدن به یک فیلم نوآر ایرانی درخشان را دارد. با اینکه زمان وقوع داستان مربوط به پیش از انقلاب است و خلق فضاهای شهری آن دوره و یا ساختن برخی صحنهها و نشان دادن روابط بین شخصیتهای زن و مرد بدون پرده پوشی با معیارها و محدودیتهای کنونی سینمای ایران تقریبا ناممکن است، با این حال بعد از خواندن رمان، وسوسۀ ساختن فیلمی از روی آن به سرم افتاد؛ اگرچه شنیده بودم که نعمت حقیقی، فیلمبردار سرشناس سینمای ایران، در همان سالهای اول انقلاب در دهه شصت، فیلم نیمه کارهای بر اساس آن ساخت که گویا چند سال بعد،یکی از کارگردانهای تلویزیونی آن را تکمیل کرده و از تلویزیون ایران هم پخش شد. اما من هرچه جستجو کردم نه نسخهای از این فیلم پیدا کردم و نه نوشته یا نقدی بر آن. ماجرای ملاقاتم با زنده یاد هاشمینژاد و فیلمنامهای را که بر اساس این رمان برایم نوشت و تلاش بی نتیجهام برای ساختن فیلمی از روی آن را نیز قبلا در جای دیگری نوشتهام و لزومی برای تکرار آن در اینجا نمیبینم. در اینجا قصدم بررسی عناصر ادبی و سینمایی نوآر در این رمان منحصر بفرد ایرانی است.
نوآر ایرانی
«فیل در تاریکی»، رمانی جذاب با ساختار جنایی و نوآرگونه و درونمایهای اگزیستانسیالیستی است.
شخصیت اصلی آن، گاراژدار و مکانیکی به نام جلال امین است که ناخواسته درگیر ماجرایی جنایی و گانگستری می شود. ماجراهای داستان در طی هشت روز اتفاق میافتد و فرم روایت بر اساس روزهای هفته است و از یکشنبه شروع میشود و در یکشنبه بعد به پایان میرسد. حسین، برادرِ جلال، بعد از پایان تحصیلاتش در آلمان و بازگشت به ایران، اتومبیل بنز آخرین مدلی را برای او به عنوان هدیه میآورد. اتومبیلی که شبکهای مخوف و تبهکار بدون اطلاع حسین، در آن هروئین جاسازی کرده اند و حالا در ایران به دنبال آناند. حسین به دست تبهکاران به قتل میرسد و جلال به انگیزۀ گرفتن انتقام او، وصیتنامه خودش را مینویسد و به مصاف آنها میرود.
«فیل در تاریکی» برخلاف گفتۀ محمدعلی سپانلو، رمانی «جیمزباندی» یا «پلیسی» به مفهوم متعارف این ژانر نیست چرا که شخصیت اصلی آن نه یک کارآگاه خصوصی و پلیس بلکه مردی ساده و معمولی است که صاحب یک گاراژ و تعمیرگاه اتومبیل در جنوب تهران است. اگرچه مامور پلیس به عنوان یک شخصیت فرعی (سعدی شیرازی) در رمان حضور دارد اما حضور او نقش چندانی در پیشرفت داستان و تحول آن ندارد. به علاوه «فیل در تاریکی»، بیشتر از آنکه وامدار سنت داستانهای پلیسی و کارآگاهی بریتانیایی و فرانسوی و آثار نویسندگانی چون آرتور کانن دویل، آگاتا کریستی و ژرژ سیمنون باشد، متاثر از ادبیات داستانی نوآر آمریکایی و آثار نویسندگانی مثل دشیل همت، ریموند چندلر و جیمز مک کین است. در سنت بریتانیایی ادبیات جنایی که مبتنی بر الگوی روایی «هو دان ایت؟»- whodunit- (یا چه کسی مرتکب جنایت شد؟) است، نویسنده معمولا خواننده را درگیر قتل و معمایی جنایی میکند و روایت داستانی در جهت کشف این معما و یافتن قاتل و یا سرنخی برای قتل به وسیلۀ کارآگاه پیش میرود. اما ادبیات نوآر آمریکایی، از این الگوی روایی معمایی فراتر رفته و به زنجیرهای از حوادث و رویدادها میپردازد که حول یک جنایت یا فعالیت تبهکارانه و مرموز دستهای تبهکار شکل گرفته اند. ضمن آنکه نویسنده به جای تمرکز و تاکید بر قتل به عنوان رویداد محوری داستان و جستجوی قاتل، به انگیزههای درونی و روانی شخصیتهای داستان پرداخته و بستر اجتماعی آن و تاثیر محیط زندگی و جامعه بر رفتار و عملکرد شخصیتها را نیز درنظر میگیرد.
جلال، قهرمان تلخاندیش
اگر داستان نوآر را ژانری با درونمایهای جنایی و اخلاقی که بر اساس زندگی قهرمانانی تیرهبخت و دنیای تاریک آنها شکل گرفته بدانیم، «فیل در تاریکی»، داستانی با چنین ویژگیهایی است. دنیای نوآر، دنیایی پر وسوسه، هیجانانگیز و جذاب است که در آن زنان زیبا، جذاب و فتنهگر (فم فتال)، مردان تنها، بیباک و ماجراجو را در دام خود گرفتار کرده و به جهان زیرزمینی و خطرناک گانگسترهای بیرحم میکشانند. در «فیل در تاریکی» نیز جلال به وسیلۀ مهستی که زنی زیبا، اغواگر و خطرناک است به دامی مهلک کشیده میشود.
قهرمانها(ضد قهرمانها)ی نوآر معمولا آدمهای تنها و ملانکولیکاند و کمتر آنها را در محیط خانوادگی میبینیم. آنها گذشتههای تاریک و تلخی دارند که یادآوری آن نیز برایشان عذاب آور است. در دنیای نوآر، شخصیتها اسیر گذشتهاند و آنها را از گذشته گریزی نیست. به گفته الن سیلور، متخصص سینمای نوآر، در دنیای نوآر، گذشته و حال به نحو تنگاتنگ و جدایی ناپذیری به هم گره خوردهاند؛ چنانکه در رمانهای پروست یا داستانهای عامه پسند ریموند چندلر این گونه است. در داستانهای نوآر، هیچ کس از گذشتهاش نمیتواند بگریزد و اینکه چقدر در این راه تلاش میکند هیچ اهمیتی ندارد. تنها در مواجهه با گذشته است که پروتاگونیست نوآر میتواند امید رستگاری داشته باشد حتی اگر فرجامش کشته شدن با اسلحه باشد.
اما جلال امین، برخلاف شخصیتهای نوآر، مردی سنتی و خانوادهدار است هرچند ارتباط عاشقانه و عاطفی محکمی با همسرش عصمت ندارد و به همین دلیل جذب اغواگریهای مهستی(فم فتال داستان) میشود. او اگرچه تنها نیست اما سرگشته و پریشان است. برخلاف قهرمانهای نوآر، گذشته تاریکی هم ندارد و به جای گریز از گذشته، دلتنگ گذشته است و حسرت آرامش و روزهای روشن کودکی و جوانی را میخورد که بر اثر مهاجرت او از طالقان به تهران (پایتخت) از دست رفته است. خاطرات گذشته، به شکل فلاش بک در ذهن جلال جان میگیرند. جلال ویژگیهای مثبت زیادی دارد. او یک لوطی بامرام ولی کلهشق است. به قول خودش یک «پایین شهری بیکله» است و جوانمردیهایی دارد: « جون بره حق نره. شیله پیله در کار نباشه. جوانمردی باشه. حتی اگه قصد انتقامکشی باشه.»
او با اینکه مردی سنتی است و رفتارش با زنان تا حدی مردسالارانه است اما برخلاف برخی نوشتهها، مطلقاً زنستیز نیست. در رمان نمیبینیم که او هرگز زنش عصمت را تحقیر کند و حتی با او بدرفتاری هم ندارد، بیاعتنایی چرا اما خشونت یا تحقیر هرگز: « «حالا غربت تلخی به دل داشت که اوایل که تازه از طالقان به تهران آمده بود عصرها وقت عبور از کوچه عربها به دل میداشت. حس کرد دلش طور عجیبی هوس کرده لبی تر کند. تنها نباشد. میان خانوادهاش باشد، کنار زن و دو تا بچهاش. میان آنها که دوستشان دارد.»
مکانیک یا کارآگاه خصوصی
جلال، پلیس یا کارآگاه خصوصی نیست و مکانیک است اما جسارت، بیباکی، کلهشقی، کنجکاوی و میل به کشف حقیقت (یافتن هروئینهای جاسازی شده در داخل مرسدس بنز ) و اجرای عدالت (متلاشی کردن باند تبهکار و مجازات قاتلان برادرش) را از شخصیتهای نوآر به ویژه کارآگاههایی مثل سَم اسپید در داستانهای دشیل همت و فیلیپ مارلو در داستانهای ریموند چندلر به ارث برده است. تیزبینی، هوش، نکته سنجی و پختگی نیز از ویژگیهای قهرمانهای نوآر است که در جلال نیز دیده میشود. او با اینکه مکانیک سادهای است و نسبتی با دنیای روشنفکرانه ندارد اما تلخاندیشی و بدبینی روشنفکرانه و اگزیستانسیالیستی دارد: «جلال فکر کرد مردن چقدر بیاهمیت بود. با خودش گفت چشم به هم میزنی و دیگر تمام است. دیگر انکار کن اصلا نبودی. زنده بودن حصۀ حقیری بود در دنیا که هر کس به آن قناعت میکرد. پس زندگی حتم چیزی بود که او نمیدانست چیست.»
اما این بدبینی، یکی از ویژگیهای ضد قهرمانهای داستانهای نوآر نیز هست. بدبینی پروتاگونیست نوآر، نشانهای است از خودآگاهی او از سرنوشت تلخ و محتومی که در انتظار اوست و او قدرت تغییر آن را ندارد. جبر محتومی که بر داستانها و فیلمهای نوآر حاکم است، قهرمانان شوربخت آنها را به سمت فاجعه و مرگ میکشاند. جلال نیز در « فیل در تاریکی» ناخواسته وارد حلقه مخوف دار و دستهای تبهکار میشود و برادرش حسین نیز مردی تیره بخت با فرجامی تراژیک است.
تهرانِ مخوف
نوآر، ژانری شهری است و با دنیای مدرن و آدمهای شهری سر و کار دارد. شهر در داستانها و فیلم نوآرهای آمریکایی، اغلب به عنوان محیطی مرموز و شیطانی تصویر شده و بستر خشونتها، تبهکاریها، دسیسهها و قانونشکنیهاست. داستانهای نوآر معمولاْ در دل شبهای تاریک شهرهای بزرگ که با نور چراغهای نئون یا لامپهای کنار خیابان روشن شده و سایههایی ترسناک و دلهرهآور ایجاد کرده، اتفاق میافتد. شهر، به ویژه در شب، مکانی مرموز و در عین حال امن برای جنایتکاران و محیطی ناامن و خطرناک برای قهرمانان تیرهروز داستانهای نوآر است. «فیل در تاریکی» به عنوان یک داستان نوآر ایرانی با ویژگیهای خاص بومیاش، از این امر مستثنا نیست و با چنین رویکردی نسبت به شهر نوشته شده است. جلال، فلانور(پرسه زن)ی بودلری است که در خیابانهای شهر پرسه میزند و از پرسه زدن و تماشای شهر و مناظر شهری لذت میبرد یا دچار اندوه میشود. به اعتقاد ریموند ویلیامز، منظر ادراک شهر مدرن همواره متعلق به مردی تنها بوده که در خیابانهای شهر پرسه میزده است.. « قدم زنان راه افتاد. کوچه، تاریک و متروک و غارت شده بود. مدتها بود که این وقت شب پیاده راه نرفته بود. سوز آخر شبی برای پلکهای ناسور ملتهبش فرح داشت. دید در آسمان سرخی ناخوشایندی منتشر شده بود که از تلاطم ابرهای به جان رسیده حکایت میکرد. جلال نگاه کرد و فکر کرد چیزی به باریدن نمانده.»
اگرچه تهران در «فیل در تاریکی»، همۀ خصوصیات یک شهر مدرنِ مخوف، درنده و سرکوبگر در داستانها و فیلمهای نوآر آمریکایی را ندارد اما به عنوان مکان و بستر وقوع جرایم و حوادثی شوم و یا مظهر گناه و آلودگی تصویر میشود و جایی است که تبهکارانی مثل گلباد و افندی و زنان فریبکاری مثل مهستی در آن آسوده نفس میکشند و شانس آدمهای پاک و شریفی مثل حسین یا جلال در آن برای خوشبختی و نجات به حداقل میرسد، هرچند نویسنده، مکانی مثل مسجد را به عنوان پناهگاهی روشن و آرامبخش در تضاد با دنیای آلوده و تاریک شهر نشان میدهد. درست همانگونه که آبراهام پولانسکی در فیلم نوآر «نیروی شر»، با نشان دادن تصویر کلیسا در کنار آسمانخراشهای نیویورک، بر از دست رفتن ارزشهای معنوی در دنیای مدرن امروز تاکید میکند.
مهستی، زن فِم فَتال
«زن با تلق تلق پاشنه صندلش از پلهها می چرخید و پایین میآمد. پیراهن گلدار سرخانه پوشیده بود و دامن در حاشیه پاها موج خوشی برمیداشت و جلال فکر کرد زن آنقدرها هم لاغر نیست. اما میدانست که زن ظریف بود و حالا میدید که زن زیباتر از روز پیش بود و گونهها گل کرده بود و موها روی شانه رها بود.»
(فیل در تاریکی)
دنیای نوآر بیشتر دنیای مردانه است و حضور شخصیتهای زن در آن محدود است. زنان دنیای نوآر عموماً به دو دسته تقسیم میشوند؛ یا فم فتالاند یعنی زیبا، جذاب، اغواگر و در عین حال مرموز، شیطانی، غیرقابل اعتماد، خطرناک و نابودگرند و یا معصوم، ساده لوح، منفعل و مطیعاند که معمولا در نقش مادر یا همسر خانهدار، فداکار و قربانی ظاهر میشوند. هرچقدر فم فتالها در داستانهای نوآر، قدرتمند، فعال، شرور و ویرانگرند، در مقابل، اینگونه زنان، معصوم، قربانی، ضعیف و منفعلاند. عصمت، همسر جلال در «فیل در تاریکی» چنین زنی است. او به جلال میگوید: « کجا فرصت سر خاروندن دارم. حبس شدم توی این چاردیواری. یا باید بشورم یا بپزم بریزم توی شکم شماها یا باید جارو بکشم یا تمناهای بچهها را اجابت کنم.»
فم فتال، در واقع آنتیتز زنان معصوم و منفعل است. او از زیبایی و جذابیت زنانۀ خود برای اغوای مردان تنها و بیپناه داستان استفاده میکند و آنها را وا میدارد که او را در انجام نقشههای شوم و تبهکارانهاش یاری دهند. اما نظریه پردازان فمینیست، در بررسیها و تحلیلهای خود از داستانها و فیلمهای نوآر، برداشت دیگری از زنان فم فتال ارائه کردهاند. از دید آنها فم فتالها، زنانی قدرتمند، باهوش، فعال و مستقلیاند که اغلب به خاطر نافرمانی، گستاخی و استقلالشان در دنیای مردانه مجازات میشوند. مهستی، فم فتال داستان «فیل در تاریکی» است و هاشمینژاد در خلق شخصیتاو، همۀ ویژگیهای زنان فم فتال نوآر را درنظر داشته است. او مهستی را این گونه توصیف میکند: «مهستی، آن زن سرد شکنندۀ ظریف که نوک زبانی غارت میکرد یا کسی که فحش میداد و تهدید می کرد…»
دنیای نوآر، دنیای توطئه، خیانت، عشق، شهوت و جنایت است. جنایتی که انگیزۀ آن معمولا حرص پول، عشق یک زن یا میل به انتقام است. والتر نف، راوی و شخصیت محوری «غرامت مضاعف» میگوید: «بله، من اونو کشتم، به خاطر پول و به خاطر یک زن. اما نه پول گیرم آمد و نه زن. قشنگه نه؟»
کرامت، پیرمرد انباردار نیز در «فیل در تاریکی» از زن رقاصه ای به نام جیران حرف میزند که عاشقاش شد و بعد زندگیاش را تباه کرد.
اسیر تقدیری محتوم
دنیای نوار، دنیای قطعیت، جبر و تقدیر است و شخصیتهای نوآر را از این جبر و سرنوشت محتوم گریزی نیست. آنها قربانیان سرنوشتاند و تقدیر میتواند یقه هر کس را در هر جا بگیرد. آدمها بر روی لبۀ پرتگاه حرکت میکنند و در جهانی که متعلق به آنها نیست، شانس کمی برای نجات و رستگاری دارند. به گفتۀ پل شرایدر در مقالۀ درخشانش دربارۀ سینمای نوآر، در فیلمهای نوآر که برگرفته از داستانهای نوآر است، هیچ شخصیتی نیست که آسیب پذیر نباشد. تقدیرگرایی نیز از مشخصههای «فیل در تاریکی» است: « جلال فکر کرد چرا میان این همه آدم که از همه جای دنیا ماشین میآوردند، طفلک حسین میبایست برای قربانیشدن انتخاب شود. این تصادف بود یا بخت؟ شاید تصادف همان بخت بود و همه از جمله خودش آن را دست کم میگرفت و خیال میکرد مهار زندگیاش دست خودش هست و به آنجا میبرد که خودش میخواهد اما همه چیز طوری برگزار میشد که او خیال میکرد خودش دخیل است و حالا میدید هیچکاره بود.»
بومیگرایی و بازگشت به خویشتن
« دید دلش شوریده و تاریک بود. منقلب بود و طاقت نشستن نداشت.»
(فیل در تاریکی)
شاید یکی از مهمترین تفاوتهای «فیل در تاریکی» با داستانهای نوآر مشابه آمریکایی و فرانسوی، رویکرد مذهبی و عرفانی آن باشد. قهرمانها و ضد قهرمانهای نوآر، عموماً نسبتی با مذهب و عوالم روحانی یا متافیزیکی ندارند. انسان در فیلمهای نوآر معمولاً گناهکار و اغلب فاسد است. مزد گناه هرچند ناچیز، غالباْ مرگ است و آدمها به خاطر اعمال تبهکارانهای که مرتکب میشوند، کیفرهای سخت میبینند و امیدی به رستگاری ندارند. حداکثر امید قهرمان داستان، رسیدن به یک پیروزی موقت و یا آرامش کوتاه است که غالباً در خوابی گران یعنی مرگ معنا پیدا می کند.
اما در «فیل در تاریکی»، جلال مردی سنتی و باایمان است، هرچند نماز نمیخواند، گاهی لبیتر میکند و با زن غریبهای نیز همخوابه میشود. با این حال او مردی عارف مسلک است که دلزده و خسته از شهر و مناسبات ماتریالیستی و خشونتها و پلیدیهای آن و در اوج گرفتاری و ناکامی، ملجا و آرامش را در روستا و طبیعت و یا پناه بردن به مسجد میبیند: «وارد مسجد آیت الله نوری شد. این مسجد را همیشه دوست میداشت. نقلی و نجیب و مانوس بود. مثل خانۀ خود آدم. خانه خدا به این مهربانی و رافت سراغ نداشت. آن درختها. آن حوض کوچک پر آب که در جنبش ماهیهای آن وضو میگرفتی… دلش از شور لرزید… بعد از آنهمه تاخیر و غفلت، حالا غرقه در جلال خداوندش بود.»
در واقع بعد از ورود جلال به مسجد، تحولی در شخصیت او رخ میدهد و او احساس میکند که دیگر پاک و منزه شده و بینیاز مطلق است: « دلش حالا از حضور حق گشاده بود و یک پارچه نور بود و او درخشش خوش آن را توی سینهاش حس میکرد و میدید دلش برای آن مرد گندۀ عاشق جفا کشیده میسوزد… دید هیچ خیال ندارد قُد بازی دربیاورد. بینیاز مطلق بود.»
نام جلال، زادگاهش طالقان و برخی از ویژگیهای شخصیتی او ما را به یاد جلال آل احمد میاندازد، ضمن اینکه رمان از بینش بومی گرایانۀ آل احمد و گفتمان غربزدگی او نیز تا حدزیادی متاثر است. « فیل در تاریکی» در دوران و در زمانهای میگذرد که جامعه ایران در حال گذار از سنت به مدرنیسم است و رشد تهران و جذابیتها و افسون زندگی مدرن شهری، خیل عظیم روستائیان را به سمت پایتخت میکشاند. به نظرم، هاشمی نژاد نیز مثل اغلب روشنفکران ایرانی این دوره، مجذوب گفتمان بومیگرایی و بازگشت به خویشتن است. در رمان، رویکرد انتقادی نویسنده را نسبت به زمانه از زبان شخصیتهای مختلف از جمله حاجی عوض پور، صاحب کاروانسرا میشنویم. حاجی با جلال در مورد کسادی بازار، گرانی زندگی، «تازه به دوران رسیدههایی که پول بی حساب به جیب شان آمده و بچههای ارقهشان هزار هزار در کابارهها خرج رقاصههای فرنگی میکنند» و سستی ایمان مردم حرف میزند. «فیل در تاریکی»، بازتاب چنین زمانهای در قالب داستانی جنایی و نوآرگونه است.