از شروع این کابوسهای دیوانهوار تمدن ویرانه شده بشری و بازگشت به عصر بربریت چهل و پنج سال میگذرد. – اولین قسمت مد مکس درست همگام با انقلاب اسلامی ایران! در سال ۱۹۷۹ اکران گشت – جورج میلر نزدیک به نیمقرن است که درگیر این ابرپروژه سینمایی است. در آستانه هشتاد سالگی نیز به نظر میرسد، این سفر سینمایی باشکوه برایش به پایان نرسیده است. «فیوریوسا: حماسه مکس دیوانه» که پنجمین فیلم از این مجموعه است،
اسپینآف آن محسوب میشود. در حقیقت رجوعی به ماقبل داستانهای آخرین قسمت مد مکس دارد. با تمرکز بر شخصیت جذاب، تراشخورده و دیدنی فیوریوسا که در سال ۲۰۱۵ و در بازگشت دوباره مد مکس به پرده بزرگ «شارلیز ترون» بازیگر آن بود.
میلر به سبک سفری ادیسه وار زندگی فیوریوسا را از کودکی ورق زده تا قبل از اینکه به مد مکس بپیوندد. در حقیقت آنطور که خودش میگوید این فیلمنامهای است که تماموکمال قبل از ساخت قسمت قبلی مد مکس نوشته بوده است با همراهی «نیک لوتوریس» بهعنوان زندگینامه فیوریوسا تا عوامل اثر با نحوه رشد او و شخصیتش بیشتر آشنا شوند و در حقیقت این سببی شده برای ساخت این قسمت تازه. بهجرئت میتوان گفت که نتیجه کار حتی از نسخه قبلی هم بهتر از آب درآمده است. نوعی پختگی و شعف کمنظیر در آن موج میزند که تنها با تماشای آن روی پرده بزرگ میتوان به عظمت تصاویری که میلر ساخته است پی برد. روایتی بی حشر و زوائد. تصاویری که با دقتی کمنظیر و نبوغی درخشان کارگردانی شده است. دیالوگهای اندک، استفاده از اکستریم لانگ شاتهای چشمنواز – با فیلمبرداری فوقالعاده «کریس دوگان» فیلمبردار کهنهکار نیوزلندی که آثاری مثل گتسبی بزرگ/باز لوهرمان و ستیغ هاک سا/ مل گیبسون در کارنامهاش به چشم میخورد -طراحیهای صحنه خیرهکننده، مینیمالیستی دینامیک که در تمامی عناصر اثر خود را به رخ میکشد. بازیهایی فراتر از حد انتظار، بهخصوص «آنا تیلور جوی» که بازی در کلاسی استادانه به معرض نمایش گذارده است. کاملن حساب شده با رعایت همه جزئیات و پیچیدگیهای چنین نقشی.
داستان از کودکی فیوریوسا آغاز میشود و نحوه گرفتار شدن او به دست دمنتوس (با بازی کریس همثورث) و یارانش، کشتهشدن مادرش و خرده داستانهای دیگر که ادیسه وار شکلگیری شخصیتش را دنبال میکند و حتی در آن شاهدیم که چگونه یکدستش معلول میشود. فیلم سرشار از خون و خشونت و سکانسهای پر تنش با گرافیکی خیرهکننده است. نبرد بر سر مالکیت، قدرت و منابع بهمانند آنچه هم اکنون نیز در عصر معاصر شاهدیم در جریان است. جاهطلبی میلر باعث شده که طرفداران سینمای علمی – تخیلی و اکشن سیراب از سالن سینما بیرون بیایند. حتی اگر بگوییم این جاهطلبانهترین پروژه عمرش بوده است سخنی بهگزاف نگفتهایم. برعکس قسمت قبلی که تمامی ماجرا در یک روز و نیم اتفاق میافتاد. این بار در یک بازه پانزدهساله همسفر فیوریوسا هستیم. به سبک کتابهای کمیک این روایت طولانی به پنج بخش تقسیم شده است. شیوه هوشمندانهای بازی با زمان برای تزریق مفاهیمی چون جستجو برای وطن ازدسترفته و رستگاری و درعینحال بزرگشدن تدریجی در پی رنج فراوان. درست برعکس جاده دیوانگی که مثل یک اکستازی عمل میکرد و سرعت جنونآوری در روایت داشت. این تقسیمبندی باعث شده که فرصت شهود بیشتری داشته باشیم و فرصت همراهی با شخصیتها را پیدا کنیم. تعدد شخصیتها و پرسهگردیهای میلر در بیابانهای فراخ نوعی شهود دیوید لینی به اثر بخشیده است. شخصیت عجیب کریس همثورث که بر پشت ارابهای به سبک بن هور نشسته است. حرافیاش در کنار کاریزمای عجیب و غریبش کاراکتری جذاب و پیشبرنده را ساخته است. ترکیب غریبی از نفرت، امید، وجدان، رستگاری، غرور، خشونت، جاهطلبی، عشق و فداکاری را در اثر شاهدیم. خواسته یا ناخواسته میلر موفق شده تصویر تمام نمایی از آینده تیرهوتار بشر معاصر ارائه دهد. آیندهای که نهتنها هشداردهنده بلکه نگرانکننده و ترسناک است؛
با اینکه «آنا تبلور جوی» در نیمه اول فیلم حضور ندارد؛ اما به حدی بازیاش ماندگار، مسلط و پخته است که بیننده را به دنبالکردن آثار بعدیاش تشویق میکند. هنرپیشهای سرشار از توانائیها و قابلیتهای فراوان که پس از مینیسریال «کوئین گامبیت» مدام با انتخابهای درست و نقشهای جذاب مخاطبان را شگفتزده میکند. در حقیقت قدرت او در پردازش شخصیتش است که باعث شده شاهد یک قهرمان زنانه کمنظیر باشیم. هرمانی که نفرت، خشم و انرژی ذخیرهشدهاش برای انتقام است که او را دارای تواناییهای فراتر از حد تصور کرده است. در مقابله نهایی با دمنتوس فریاد میزند که «کودکیم، مادرم، باید برگردند» جمله کنایهآمیزی که هر چند درمان خطی قابلانجام نیست؛ اما انرژی عظیمی از خواستن و توانایی انجام ناممکنها در آن موجود است که شخصیت او را استثنایی و حاوی کدهای ژنتیکی خاص میکند. تفاوت عمده این نسخه با نسخه قبلی در همین است. تمرکز از ماجرا و حادثه به تاریخ، فلسفه و جزئیات رسیده است. یکصد و هفتاد میلیون دلار هزینه برای چنین رؤیاپردازی دیوانهواری شانسی بزرگی برای میلر بوده است که در آستانه دهه هشتاد عمر بزرگترین هدیه و دستاورد حرفه ایش را به ارمغان آورده است. نبردها و درگیریهای فیلم مثل یک کارناوال باشکوه طراحی شده و بهشدت چشمنواز است. مرزی برای جنون قدرت و طمع در فیلم وجود ندارد و آتش انتقام که زبانه میکشد. طراحیهای صحنه و لباس بادقت کمنظیری به سرانجام رسیده است. بهراحتی میتوان ادعا کرد که موفقیت چنین اثری مدیون عزم، شور و اراده بالای میلر و تیم همراهش برای به ثمر رساندن آن است. شاید اگر شانس با او یار باشد بتواند در آینده نزدیک و در دهه هشتاد عمرش دومین تریلوژی مد مکس را به پایان برد و بهاحتمالقوی کارنامهاش را با بهترین خاطراتی که میتوان از خود به جا گذاشت پایان برد.
«فیوریوسا: حماسه مد مکس» با همه خشونت و سبویت اش فیلمی عاشقانه برای سینماست از فیلمسازی کهنهکار که همچنان در جهان داستانهای آخرالزمانیاش زندگی میکند.