«من فرزند یک ازدواج شش روزهام»، همین جملۀ ابتدایی کتاب «خاطرات» محسن مخلمباف کافی است که به خواندن آن ترغیب شوید. اساساً محسن مخملباف، نام کنجکاوی برانگیزی در حوزۀ فرهنگ و هنر است. چه فیلم بسازد، چه کتاب بنویسد، چه سخنرانی کند و چه بیانیه صادر کند، چه حتی از او بیزار باشی. از آن شخصیتهایی که میتوان با او موافق نبود، اما نمیشود نادیدهاش گرفت و انکار کرد. حالا چاپ کتاب تازهاش که خاطرات زندگی اوست موجب شده تا بار دیگر در کانون توجه و نقد و نظر قرار بگیرد. این کتاب که زندگی فردی، حرفهای، سیاسی و فرازونشیبهای فراوانی که او تجربه کرده را روایت میکند چیزی شبیه به «اعترافات» ژان ژاک رسو میماند و نویسنده سعی کرده در یک روایت «خودزندگینامهای» به خوانش خود دست بزند. این جلد اول خاطرات اوست که از تولد تا انقلاب را شامل میشود و مخملباف تصویری از دوران کودکی و نوجوانیاش را ترسیم میکند. در پس این روایت، مخاطب با بافت فرهنگی و اجتماعی و طبقۀ اقتصادی که مخملباف در بستر آن رشد کرده آشنا میشود و در یک خوانش تاریخی، زمانه و زمینۀ شکلگیری شخصیت مخلمباف به زبان خودش روایت میشود. روایتی که خط فکری مخلمباف و تغییر آن در گذر زمان و زمانه را آشکار میسازد. کتابی که نشان میدهد، مخملباف چگونه مخلمباف شد و بهعبارتی دیگر مخملباف به روایت مخملباف است. روایتی که فقط زندگینامۀ شخصی نیست، بلکه در گذر آن میتوان با تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در نیمقرن اخیر هم آشنا شد. اگر عباس کیارستمی فیلم «کلوزآپ نمای نزدیک» را دربارۀ مخملباف ساخت، این کتاب به نوعی اکستریم کلوزآپ کردن مخملباف روی خودش است. مخملباف در نمای خیلی نزدیک. انتشار کتاب خاطرات مخملباف از سوی انتشارات نیکان، روزنامۀ کیهان را به شدت عصبانی کرد. این روزنامه در واکنش به خبر انتشار این کتاب نوشت: «برخی رسانهها از انتشار خاطرات یک فیلمساز سابق که سالهای اخیر به پادویی برای رژیم صهیونیستی رو آورده خبر دادند! محسن مخملباف که یک فیلمساز از رده خارج محسوب میشود، بعد از تولید چند فیلم غیراخلاقی و فاقد ارزش هنری، به سرزمینهای اشغالی رفت و در پروژههای تبلیغاتی رژیم کودککش صهیونیستی مشارکت کرد. او در اسرائیل یک فیلم هم در حمایت از فرقه ضاله بهائیت ساخت.»
طبیعتاً خواندن این کتاب برای همۀ آنهایی که مخلمباف را میشناسند جذاب و خواندنی است. چه موافقانش چه مخالفانش. قلم روان، روایت جذاب و جزئینگر نویسنده هم مزید بر علت شد تا این کتاب خواندنی شود. سیر تحول شخصیت مخملباف و سرشت و سرنوشت فردی و اجتماعی او در چهار دهۀ اخیر، خودش قصۀ پرفرازونشیبی است که در حد یک درام و تراژدی قابل صورتبندیشدن است؛ فیلمسازی که میگفت حاضر نیست با کیمیایی و مهرجویی در یک فرم قرار بگیرد و آنها را به جرم سکولار بودن برنمیتابید و خود تا اوج سکولار بودن پیش رفت. فیلمسازی که میگفت باید فیلم «گلهای داوودی» را آتش زد، چون مروج دختربازی است، خود، بعدها فیلم «سکس و فلسفه» را ساخت. شاید هیچ فیلمسازی در تاریخ سینمای ایران بهویژه سینمای بعد از انقلاب به اندازۀ مخملباف به فیلمسازی جنجالی تبدیل نشده باشد؛ فیلمسازی که روزی فیلمهایش مثل «توبه نصوح» و «دو چشم بیسو»ی او در مساجد نمایش داده میشد و بعدها مخاطبان مسجدی او، این فیلمساز متعهد را که موقعیت اسطورهای نزد آنها یافته بود، تکفیر کردند. فیلمسازی انقلابی که علیه گذشتۀ خود شورید و سر پرسودا و شیدایی او موجب شد تا در یک دگردیسی بنیادین، خود بنیاد خود را براندازد تا عالم و آدم نویی برپا کند. فارغ از خوشامد و بدآمد نسبت به محسن مخملباف، او نه فقط بهمثابۀ یک فیلمساز تأثیرگذار در دهۀ اول انقلاب که بهعنوان یکی از شخصیتهای جذاب و کاریزماتیک در دهۀ شصت، بهویژه در میان انقلابیون شناخته میشود که محبوبیت نافذی در افکار عمومی داشت؛ چنانکه فیلم «کلوزآپ نمای نزدیک» عباس کیارستمی، مصداقی از همین معنا و مدعاست. نه فقط حسین سبزیان درون فیلم که آدمهای زیادی بهویژه بین نسل جوان مثل سبزیان دوست داشتند جای مخملباف باشند؛ حتی اگر خود مخملباف از مخملبافبودنش خسته بوده باشد. در سکانسی از فیلم، جایی که سبزیان و مخملباف برای اولینبار با هم دیدار میکنند و سبزیان پشت موتور مخملباف مینشیند و به او میگوید: «مرد حسابی من خودم از مخملباف بودن دل خوشی ندارم، تو میخوای جای من باشی!».
از کیشلوفسکی ثانی تا انقلابی سابق
بدونشک یکی از جنجالیترین و احتمالاً متناقضترین شخصیتهای سینمای ایران، محسن مخملباف باشد. متناقض بودنش را میتوان در سیر تحولات شخصیتی و فکری او در عرض دو دهه سنجید که گویی دو قطب متضاد را در کاملترین چرخش خود تجربه کرده است. فیلمسازی که زمانی برخی به او لقب کیشلوفسکی ثانی داده بودند و امروز بیشتر بهعنوان چریک انقلابی سابق شناخته میشود. نوجوانی که در روزهای انقلاب درگیر مبارزات مسلحانه میشود؛ به زندان میافتد و به روایتی چهار سال و به روایتی دیگر پنج سال در زندان ساواک میماند. مردی که در کنار بهزاد نبوی، محسن رضایی و مصطفی تاجزاده از پایههای تشکیل سپاه پاسداران است. به گفتۀ خودش، در هفده سالگی با گلولۀ پلیس مجروح شد و نزدیک به پنج سال به جرم سیاسی زندانی شد، شش ماه شکنجه باعث از کار افتادگی پاهایش شد که پس از چند عمل جراحی بهبود یافت. در ۲۲ مرداد ۱۳۵۳ موضوع اتهام او «اقدام علیه امنیت کشور» ذکر شده است. همچنین در پروندۀ قضایی او، «تشکیل یک گروه خرابکار و چاپ و توزیع اعلامیههای مضره و مطالعه و تبادل جزوات مارکسیستی، حمله به پاسبان پست و مضروب نمودن آن در حین انجاموظیفه بهمنظور خلع سلاح پاسبان، ساختن مواد منفجره (کوکتل مولوتف) و توهین به مقام شامخ سلطنت» آمده شده است. فعالیتهای مخملباف بعد از انقلاب هم صرفاً به فعالیتهای سینمایی محدود نبود. به پیشنهاد هاشمی رفسنجانی و با هدف مقابله با دیگر عناصر نظامی در روزهای پس از انقلاب از گروههای کوچک شبهنظامی برای ادغام با یکدیگر دعوت شد. در چهاردهم فروردین ۱۳۵۸ خورشیدی، هفت گروه امت واحده، گروه توحیدی بدر، گروه توحیدی صف، گروه فلاح، گروه فلق، گروه منصورون و گروه موحدین بههم پیوستند و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران را بهوجود آوردند. محسن مخملباف، محسن رضایی، سعید حجاریان، محمدباقر ذوالقدر، سیدمصطفی تاجزاده، بهزاد نبوی، فیضالله عربسرخی، محسن آرمین، مرتضی الویری، محمد سلامتی از چهرههای جوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران بودند که این سازمان در ماههای بعد یکی از گروههای چهارگانه عامل تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.
از «توبه نصوح» تا «بایکوت»
مخملباف وقتی پا به دنیای سینما گذاشت چیزی از سینما بهمثابۀ هنر و صنعت نمیدانست. در واقع او تکنیک سینما را نمیشناخت و نگاه ایدئولوژیک خود را به میانجی سینما پِی میگرفت و بسط میداد تا تغییری انقلابی در جامعه ایجاد کند. شاید همین نگرش و روش تند و افراطی او در ایجاد تغییر بود که در نهایت موجب شد آنچه تغییر بنیادی کند خود او باشد. او مصداق این گزاره است: «آنها که میخواستند جهان را تغییر دهند عاقبت جهان خودشان تغییر کرده است». مخملباف، با اولین فیلمش، «توبه نصوح»، خود را بهعنوان فیلمسازی مذهبی معرفی و ثبیت کرد و بهعنوان فیلمساز مسلمان و متعهد شناخته شد. در این مرحله از فیلمسازی، مخملباف، به قوانین کلاسیک تکیه میکند و بدون خطرکردن روایت میکند. روایتش هم بیش از آنکه وزنۀ قصهگویی داشته باشد، به ایدئولوژی خشن و قضاوتگرش طعنه میزند. با همین فیلم هم هست که مخملباف در محافل مستقل سینمایی بهعنوان یک سفارشیساز شناخته میشود. کارهای بعدیاش، «دو چشم بیسو»، «استعاذه» و «بایکوت» هم در ادامۀ «توبه نصوح» ساخته میشوند. نه خلاقیتی در فرم آثار مخملباف هست و نه محتوای آثارش چندان تغییری کرده است. انگار که دودستی به فرمت کلاسیک فیلمسازی و فریاد زدن عقایدش چنگ زده است و قصد ندارد زاویهدیدش را گسترش دهد. با «دستفروش» است که نشانههای تحول فکری در مخملباف پیدا میشود. او کمکم از یک فیلمساز مذهبی با ادعاهای بزرگ، به یک فیلمساز اجتماعی تبدیل میشود.
بایسیکلران و مسیر تازۀ فیلمسازی
مخملباف که کودکی سخت و فقیرانهای را تجربه کرده است، میتواند نگاه دقیق و موشکافانهای عرضه کند. اما این «بایسیکلران» است که نقطۀ تحول اصلی او است. او همچنان یک فیلمساز کلاسیک است، اما از همین فیلم میتوان فهمید با سینمای غربی ارتباط بهتری برقرار کرده است. «بایسیکلران» مهمترین فیلم کارنامۀ کاری مخملباف میشود و ورود او به سینمای جدیتر را رقم میزند. «ناصرالدینشاه آکتور سینما» مهمترین فیلم کارنامۀ کاری مخملباف است. او روایت کلاسیک و تکیه به شیوههای شناختهشده را کنار میگذارد و وارد وادی دیگری میشود. مخملباف، در «ناصرالدینشاه آکتور سینما» با روایتی سورئال و به بازی گرفتن مفاهیم انتزاعی، خود را بهعنوان یک فرمالیست معرفی میکند. اما «هنرپیشه» بحث کاملاً جدایی دارد. استفاده از ستارههای شناختهشده و روایت کمتر چالشبرانگیز، دنیای سورئال فیلم را تحتتأثیر قرار میدهد و آن را به محبوبترین فیلم مخملباف نزد عامه تبدیل میکند. بااینحال، نباید از «هنرپیشه» بهآسانی گذشت. «هنرپیشه» شخصیترین فیلم مخملباف است. تنها زمانی که دریچهای به دنیای واقعی فیلمساز در مقابل مخاطب قرار میگیرد، همین فیلم «هنرپیشه» است. زندگی نابسامان و پرتلاطم شخصی مخملباف، درگیری روحیاش برای یافتن هویتی که او را معنا کند، حدیث نفسش میشود در «هنرپیشه». این اولین و آخرین باری است که مخملباف نقابش را کمی کنار میزند و خودش را به مخاطب عرضه میکند. مخملباف، فیلمساز جنجالی دهۀ شصت و پرکارترین فیلمساز اوایل دهۀ هفتاد است. او حالا، هم بهاندازۀ کافی با منتقدان ارتباط برقرار کرده است و هم با مخاطب عام سینما آشنا شده است. کمکم به سینمای فرمالیستی نزدیک میشود. «گبه»، «نون و گلدون» و «سکوت» تجربهگرایی محض مخملباف در سینما است. در این آثار است که تأثیرپذیری او از سینمای پارچانوف بهوضوح خودنمایی میکند.
مخملباف و دوران دگردیسی
نیمۀ دوم دهۀ هفتاد را میتوان آغاز دوران دگردیسی مخملباف دانست. آغاز یک چرخش ۱۸۰ درجهای، بهطوریکه مخملباف دهۀ هشتاد و نَود، نه فقط با مخملباف دهۀ شصت و هفتاد فرق میکند که انگار با دو آدم و دو جهان متفاوت روبهرو هستیم. او در این دهه به تاجیکستان، افغانستان، هند و فرانسه سفر میکند و فیلم میسازد. حالا دیگر فیلمهایش بیانیههای مذهبی که به مذاق دولت خوش بیاید، نیستند. حتی اثری از سینمای اجتماعی هم نمیتوان در آثار مؤخر مخملباف پیدا کرد. سینمای این دورۀ او بیش از همیشه به تجربهگراییاش نزدیک شده است. با این تفاوت که نیهیلیسم و پوچگرایی در تکتک سکانسهای فیلمهایش موج میزند. آثاری که حتی منتقدان سینما و مخاطبان علاقهمند سابق او را هم راضی نمیکند و نوعی تصنعی و جعلی بودن در لحن و روایت آنها وجود دارد. مخملباف هنوز هم به فیلمسازی مشغول است، اما حالا فیلمساز انقلابی به فیلمساز معترض و اپوزیسیون تبدیل شده است که سینمایش را به کشورهای دیگر میبرد و تجربه میکند، اما دیگر موفقیت حرفهای و محبوبیت فردی سابق را ندارد. جالب است که فرجالله سلحشور، رفیق سابق مخملباف که در اغلب فیلمهای اولش بهعنوان بازیگر اصلی حضور داشت دربارۀ مخملباف گفته بود: «آقای مخملباف از وقتی وارد سینمایی شد که در آن شهرتطلبی، زن، شهوت و کبر و غرور بود، ناخالصیهایش بیرون ریخت. او از قبل هم شاگرد مکتب اسلام نبود».
قطعاً اکنون مخملبافی که در فیلم «کلوز آپ نمای نزدیک» میبینیم دورترین فاصله را با نمای کنونی مخملباف داشته باشد و در واقع مخملباف کنونی در موقعیت لانگشات از مخملباف کلوزآپ است، اما برای نگارنده هنوز این دیالوگ او به حسین سبزیان پشت موتور بهعنوان یک پرسش مطرح است: اینکه آیا اکنون محسن مخملباف از مخملبافبودن دل خوشی دارد یا نه؟ شاید خواندن کتاب خاطرات او به این پرسش پاسخ دهد.