سریال تینایجری افعی تهران اگر چه حرف چندانی برای گفتن نداشت و صرفاً یک دورهمی از بازیگران خوشگل و خوشپوش و مجموعهای از تصاویر شیک و لاکچری بود، امّا یک کار جانانه کرد؛ آبروی عدهای سینماگر و منتقد فیلم را بُرد و رسوای عالمشان کرد، در این سریال نشان داده شد که چطور مشتی بیفرهنگ و بدزبان و لات شدهاند هنرمند، منتقد و مدرس! سریال دربارۀ آرمان بیانی (با بازی پیمان معادی) است. او قرار است پس از سیسال نقدنویسی، اولین فیلم بلندش را کارگردانی کند. قاعده میگوید باید با فردی در کسوتِ یک استاد طرف باشیم، ولی این نقدنویسِ پنجاهساله هنوز کمترین بهرهای از ادبیات نبرده و زبان گفتارش با زبان برادرانِ «لیلا» چندان تفاوت نمیکند، بماند که برادران لیلا مقداری باشخصیتتر از این پدیده منتقد/ کارگردان مینمایند. این شخصیت در نقدهای شفاهیاش به صراحت دشنام میدهد (انگار که منتقد سختگیری است) در حالی که این کار نامش نهتنها صراحت نیست، بلکه وقاحت است. متأسفانه، اکنون نقد فیلم در ایران چنین وضعیتی دارد. در عین حال این فرد معلومالحال اگر پس از سیسال فیلم دیدن هنوز آدم نشده است و از کوچکترین و بدیهیترین وجوه انسانی برخوردار نیست، پس هنر سینما به چه کارش آمده است که چنین گستاخ با آدمها سخن میگوید؟ این چه نگاهی به آدمها است؟ طرف هرچه بیشتر خوانده باشد باید بیشتر سرش به کار خودش و متواضع باشد، نه اینجوری! واقعیت این است که مگر اغلب منتقدان فیلم در ایران چنین نیستند؟ افرادی کمسواد و بیادب که از سر بیاستعدادی و نابلدی در حرفههای دیگر، به سینمای بی در و پیکر ایران روی آورده و جایگاهی دروغین برای خود دستوپا کردهاند؛ افرادی که در کارنامۀ چرکین خود بهجز عقدهگشایی و دشنام دادن به کارگردانهای موفق کاری نکردهاند و وقت فیلمسازی خودشان که رسیده نتیجهاش -بهقول خود آرمان بیانی- «کثافت» شده است. گویا افعی تهران همزمان دارد دو منتقد را یادآوری میکند: مسعود فراستی در بیفرهنگی و بیسوادی و زبان چرکش و یک منتقد دیگر با آن کبکبه و دبدبهاش و بیش از سیسال نقدنویسی و سردبیری که همین چند ماه پیش نتیجهاش شد فیلمی خجالتآور. امّا این همه ماجرا نیست.
در افعی تهران دو منتقد در نقشهای خودشان حاضر شدهاند، گبرلو و حسنینسب. بهنظر میرسد این دو دستیدستی آبروی خودشان را، بهعنوان منتقد فیلم، برده و حرفۀ شریف تحلیلگر را چنین چرک نشان دادهاند. حسنینسب در سریال پول ناچیزی میگیرد تا از فیلمی که بد ساختهشده (اصلاً فیلم نیست) دفاع کند. لحظهای در سریال وجود دارد که لحظهای طلایی است: تهیهکننده با نگاهی تحقیرآمیز به او و خطاب به کارگردان میگوید: «اینها پول زیادی نمیگیرند.»، سپس کات به چهرۀ متفکر نیما حسنینسب! پیشتر در سینما، امید روحانی در میکس مهرجویی منتقدان فیلم را به لجن کشیده بود و اکنون آقای حسنینسب. البته این مدل خودکشی (از روحانی تا نیما حسنینسب) توجیه منطقی دارد؛ اینها عدهای هستند که سودای شهرت دارند و به هر قیمت دوست دارند دیده شوند، اما یکی نیست به آنها بگوید این راهش نیست آقای منتقد!
از منتقدجماعت که بگذریم، سینماگران ایرانی در این سریال نیز تصویر معقولی ندارند؛ اغلب روی گل و حشیش و دچار تشویش و روانپریشی. همین که نشان میدهد این جماعتِ معتاد قرار است فرهنگ این مملکت را ارتقا دهند؛ یعنی در یک وضعیت کاملاً سورئال قرار داریم. فیلمبردارش رسماً دیوانه است، بیخود میرقصد، بیخود اشک میریزد، بیخود میخندد. تهیهکنندهاش فردی ابله و ناتوان است که تنها از طریق روابط پشت پرده امکان حیات برایش میسر است، بازیگرانش، از سلبریتی تا تازهکار، افرادی خودنما، سرکش، دروغگو و ریاکار هستند. همۀ آنها در کثافتی از روابط دوستانه و عاطفی غرق هستند، یکی بهاصطلاح شوگرددی میزند و یکی تمایل به تریسام دارد. اخلاق، فرهنگ و شعور هیچ نقشی در این سریال ندارند. از این روی، افعی تهران آینهای است از واقعیت سینمای ایران. طبیعی است که وضعیت فرهنگی ما چنین باشد وقتی آنها منتقدانش هستند و اینها کارگردانش و نویسنده و بازیگرش باشند. افعی تهران اگر هیچ نداشت، بابت این صراحت در تصویری که از وضعیت سینما و پشت پردهاش نشان میدهد، باید برایش ایستاده دست زد.